English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 165 (8 milliseconds)
English Persian
substantive متکی بخود
self dependent متکی بخود
Search result with all words
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
Other Matches
self sustaining متکی به خود متکی به نیروی خود
pending متکی
relier متکی
reposeful متکی
anaclitic متکی به
reliant متکی
hanger on متکی بر
self reliant متکی بنفس
to throw oneself on متکی شدن بر
leans متکی شدن
leaned متکی شدن
memory dependent متکی به حافظه
rests متکی بودن به
rest متکی بودن به
lean متکی شدن
self supporting country کشور متکی به خود
documenting متکی به مدرک کردن
hang متکی شدن بر طرزاویختن
hangs متکی شدن بر طرزاویختن
interdepend بیکدیگر متکی بودن
interdependent متکی یاموکول بیکدیگر
document متکی به مدرک کردن
our متکی یا مربوط بما
documented متکی به مدرک کردن
funiculars متکی برکشش طناب یا کابل
funicular متکی برکشش طناب یا کابل
communization متکی برحقوق مشترک اشتراکی کردن
he had no evidence to go upon مدرکی نداشت که بدان متکی شود
low-tech وابسته به شرکتها و نظام های بازرگانی متکی به کم فنآوری
new marxism مکتب اختراعی "ژرژ سورل " که عمدتا" بر تحریک افکارزحمتکشان به انقلاب متکی است
redundancy check تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
pretend بخود بستن
he was restored to reason بخود امد
to imbrue in blood بخود اغشتن
by it self خود بخود
self relative نسبت بخود
bethink بخود امدن
assumable بخود گرفتنی
arrogation بخود بستن
feign بخود بستن
introspect بخود برگشتن
self trust اعتماد بخود
to imbrue with blood بخود اغشتن
to remember oneself بخود امدن
self respect احترام بخود
to suck in بخود کشیدن
self importance دادن بخود
self exaltation بخود بالیدن
self dramatization بخود بندی
self consequence اهمیت بخود
self congratulation تبریک بخود
spohnge بخود کشیدن
sham بخود بستن
playact بخود بستن
dissemble بخود بستن
self confident مطمئن بخود
spontaneous خود بخود
self-help کمک بخود
self help کمک بخود
preen بخود بالیدن
assumed بخود بسته
preens بخود بالیدن
aplomb اطمینان بخود
preened بخود بالیدن
assumes بخود گرفتن
assume بخود گرفتن
self-pity ترحم بخود
self pity ترحم بخود
preening بخود بالیدن
narcissism عشق بخود
monopolizes بخود انحصار دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
to take the sun افتاب بخود دادن
self fertility لقاح خود بخود
self divison تقسیم خود بخود
self subsistence اعاشه خود بخود
self charging خود بخود پر شونده
monopolized بخود انحصار دادن
monopolize بخود انحصار دادن
monopolising بخود انحصار دادن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to stint oneself تنگی بخود دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
monopolised بخود انحصار دادن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
self rewarding پاداش دهنده بخود
to be moped بخود راه دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
monopolises بخود انحصار دادن
self activity فعالیت خود بخود
to summon up courage جرات بخود دادن
screw up one's courage جرات بخود دادن
lion skin دلیری بخود بسته
lay out oneself بخود زحمت دادن
appropriator بخود اختصاص دهنده
muster up your courage جرات بخود بدهید
delusion of reference هذیان بخود بستن
assumed بخود گرفته عاریتی
autoplasty پیوند از خود بخود
abiogenesis تولید خود بخود
self formed خود بخود تشکیل شده
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
self lubricating خود بخود نرم شونده
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
self rising خود بخود بلند شونده
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
self tightening خود بخود تنگ شونده
assumes بخود بستن وانمود کردن
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
assume بخود بستن وانمود کردن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
feign بخود بستن جعل کردن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
pretends بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
arrogate غصب کردن بخود بستن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
self moved دارای حرکت خود بخود
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
feigns بخود بستن جعل کردن
self regulating خود بخود تنظیم شونده
self registering خود بخود ثبت کننده
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
self insured خود بخود بیمه شده
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
pretend بخود بستن دعوی کردن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
enclitic متکی به کلمه قبلی کلمهای که تکیه ندارد و یااگر دارد تکیه اش رابکلمه پیش از خود میدهد ودر تلفظ بدان کلمه می چسبد
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com