English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
exemplum مثال نمونه
Other Matches
module اطاقک نمونه پیش ساخته واحد نمونه برای اندازه گیری
modules اطاقک نمونه پیش ساخته واحد نمونه برای اندازه گیری
acceptance sampling نمونه برداری جهت پذیرش نمونه قبولی
sample نمونه برداشتن نمونه نشان دادن
sampled نمونه برداشتن نمونه نشان دادن
sampling نمونه گیری برداشت نمونه
undisturbed sample نمونه گیری بهم نخورده نمونه دست نخورده
natural dyes رنگینه های طبیعی [که عموما از گیاهان و بعضی حیوانات تهیه می شوند. نمونه گیاهی رنگ قرمز گیاه روناس و نمونه حیوانی رنگ قرمز، حشره قرمزدانه می باشد.]
saw مثال
parables مثال
saws مثال
sawing مثال
illustration مثال
illustrations مثال
sawed مثال
parable مثال
impresa مثال
example مثال
praxis مثال
paradigms مثال
paradigm مثال
ensample مثال
examples مثال
locus مثال ادبی
exemplar مانند مثال
exemplars مانند مثال
To cite an example . مثال آوردن
in fact برای مثال
namely برای مثال
instance مثال شاهد
to wit <adv.> برای مثال
namely <adv.> برای مثال
instances مثال شاهد
videlicet برای مثال
allegorically بطریق مثال
exemplification مثال اوری
to be illustrative of با مثال نشاندادن
e.g برای مثال
videlicet برای مثال
illustratively با عکس یا مثال
for example به عنوان مثال
exempli gratia [e.g.] به عنوان مثال
tag مثال مبتذل
tags مثال مبتذل
exempli gratia برای مثال
For instance . By way of example . مثلا"( من باب مثال )
query by example سئوال از طریق مثال
instants ماه کنونی مثال
instant ماه کنونی مثال
to unionize [American E] متحد کردن [مثال کارگران]
instance بعنوان مثال ذکر کردن
as بهمان اندازه بعنوان مثال
instances بعنوان مثال ذکر کردن
to recover from something جبران کردن [مثال از بحرانی]
to recover from something ترمیم شدن [مثال از بحرانی]
to suck on مکیدن [مثال آب نبات چوبی ]
suppressant داروی جلوگیر [مثال اشتها]
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
practice fee دستمزد [مثال ویزیت دکتر]
to unionise [British E] متحد کردن [مثال کارگران]
vindication اعاده حیثیت [مثال شهرت یا آبرو ...]
to recover from something به حالت اول درآمدن [مثال از بحرانی]
traffic on public roads رفت و آمد [مثال در جاده یا خیابان]
street traffic رفت و آمد [مثال در جاده یا خیابان]
to descend [into a mine] وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
to enter [into a mine] وارد معدنی شدن [مثال با آسانسور]
locus classicus مثال ادبی برای توضیح کلمه یاموضوعی
to search [for] [someone] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
modeled آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to keep somebody on a short leash کسی را دائما کنترل کردن [مثال مشکوکان به جرمی ]
boolean operation عمل منط قی که از دو کلمه یک نتیجه ایجاد میکند مثال " و "
modelled آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to feel like something احساس که شبیه به چیزی باشد کردن [مثال پارچه]
model آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
kibitzer پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
nosy parker پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
calligraph نمونه
breadboard نمونه
modules نمونه
module نمونه
strickle نمونه
typicalness نمونه
ensample نمونه
specimen نمونه
paragon نمونه
foretype نمونه
forme نمونه
specimens نمونه
paragons نمونه
types نمونه
sampling نمونه
copyslip نمونه
sample نمونه
precedents نمونه
precedent نمونه
sampled نمونه
copying نمونه
copy نمونه
copies نمونه
model نمونه
models نمونه
modelled نمونه
modeled نمونه
copied نمونه
format نمونه
paradigm نمونه
patterns نمونه
representative نمونه
paradigms نمونه
representatives نمونه
examples نمونه
example نمونه
exemplar نمونه
typed نمونه
type نمونه
formats نمونه
exemplars نمونه
instances نمونه
progenitor نمونه
schemata نمونه
schema نمونه
instance نمونه
pattern نمونه
progenitors نمونه
sight form نمونه رصد
screamer نمونه بسیارخوب
test specimen نمونه ازمایش
test model نمونه ی ازمایش
specimen signature نمونه امضاء
test piece نمونه ازمایشی
probability sample نمونه احتمالاتی
test specimen نمونه ازمایشی
samplery نمونه گیری
quota sample نمونه سهمیه
reference pilot نمونه مرجع
per sample طبق نمونه
prototyping ساخت یک نمونه
representative sample نمونه معرف
sample cell فرف نمونه
protoplast نمونه اصل
sample data داده نمونه
sample distribution توزیع نمونه
sample size حجم نمونه
sample size بزرگی نمونه
samplery نمونه برداری
random sample نمونه تصادفی
test specimen نمونه ی ازمایش
tokenism نمونه کاری
type of use نمونه کاربرد
patterning نمونه سازی
tokenism نمونه نمایی
typal شبیه نمونه
typical galaxy کهکشان نمونه
typical sample نمونه نوعی
typicality نمونه علامت
typification تعیین نمونه
unknown sample نمونه مجهول
vial شیشه نمونه
work sample نمونه کار
prototypes نمونه نخستین
parable قیاس نمونه
parables قیاس نمونه
gauge سنجیدن نمونه
gauged سنجیدن نمونه
gauges سنجیدن نمونه
foretype نمونه قبلی
for example برای نمونه
typified نمونه دادن
exemplification نمونه اوری
exemplarily بطور نمونه
pieces سکه نمونه
piece سکه نمونه
samples نمونه کالا
ladle samble نمونه پاتیل
prototypes نمونه ازمایشی
holotype نمونه شاخص
archetype نمونه اولیه
archetypes نمونه اولیه
cell فرف نمونه
cells فرف نمونه
g نمونه معیار
free sample نمونه مجانی
typified نمونه بودن
emulator نمونه ساز
emulation نمونه سازی
sampling نمونه برداری
by the square مطابق نمونه
breadboard نمونه تابلویی
biased sample نمونه سودار
sampling نمونه گیری
modeling نمونه سازی
typifies نمونه دادن
typifies نمونه بودن
typify نمونه دادن
typify نمونه بودن
typifying نمونه دادن
typifying نمونه بودن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com