Dictiornary-Farsi | مجاز نمودن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
authorise	مجاز نمودن


Other Matches

piggyback	دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
piggybacks	دستیابی غیر مجاز به سیستم کامپیوتری که باید از طریق کلمه رمز یا ترمینال کاربر مجاز انجام شود
legit	نمایش مجاز تاتر مجاز
visiting correspondent	نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
authorized level of organization	سطح مجاز پرسنل سازمانی سطح مجاز سازمانی
authorized	مجاز
allowable	مجاز
rated	مجاز
certified	مجاز
authorised	مجاز
metonymy	مجاز
permissive	مجاز
permissible	مجاز
at liberty	مجاز
allowed	مجاز
admittable	مجاز
licensable	مجاز
admissibll	مجاز
commissioned	مجاز
authorrized	مجاز
legal	مجاز
licensed	مجاز
tropologic	مجاز
permitted	مجاز
toluene	حد مجاز
admissible	مجاز
lawful	مجاز
seemed	نمودن
abstract	نمودن
showed	نمودن
dost	نمودن
abstracting	نمودن
abstracts	نمودن
seem	نمودن
shows	نمودن
showŠetc	نمودن
to gain any ones ear	نمودن
dont	نمودن
show	نمودن
animadvert	نمودن
seems	نمودن
animalize	نمودن
tolerances	خطای مجاز
tolerance	تفاوت مجاز
tolerance	خطای مجاز
allowed vibrations	ارتعاشهای مجاز
working stress	تنش مجاز
allowable stress	تنش مجاز
allowable load	بار مجاز
dose	مقدار مجاز
contraband	غیر مجاز
dosed	مقدار مجاز
speed limit	سرعت مجاز
dosing	مقدار مجاز
admitance	روا مجاز
authorised clerk	واسطه مجاز
speed limits	سرعت مجاز
allowable cargo load	بار مجاز
allowable cargo load	حداکثربار مجاز
tolerances	تفاوت مجاز
allowable level	تراز مجاز
doses	مقدار مجاز
troplogy	مجاز گوئی
trope	مجاز استعاره
tolerance limit	خطای مجاز
safe load	بار مجاز
revocable contract	عقد مجاز
prescribed load	بار مجاز
permissibly	بطور مجاز
permissible velocity	تندی مجاز
working load	بار مجاز
fair game	شکار مجاز
on the house <idiom>	مجاز درکاری
licensing hours	زمان مجاز
legitimizing	مجاز کردن
legitimizes	مجاز کردن
legitimized	مجاز کردن
legitimize	مجاز کردن
legitimization	مجاز کردن
legitimising	مجاز کردن
legitimises	مجاز کردن
permissible velocity	سرعت مجاز
permissible load	بار مجاز
bona fide holder	دارنده مجاز
ban item	غیر مجاز
bag limit	حد مجاز صید
legitimised	مجاز کردن
authorized strength	استعداد مجاز
authorized program	برنامه مجاز
authorized manpower	استعدادپرسنلی مجاز
authorized bank	بانک مجاز
authorized allowance	سهمیه مجاز
circuit allocated use	مدارچانلهای مجاز
delegation of authority	مجاز شمردن
permissible dosage	دوز مجاز
permissible deviation	تفاوت مجاز
not allowed	غیر مجاز
metonym	مجاز مرسل
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
licit	روا مجاز
impermissible	غیر مجاز
idiographic	وابسته به مجاز
height clearance	ارتفاع مجاز
justifiability	مجاز بودنی
unauthorized	غیر مجاز
frees	مجاز منفصل
free	مجاز منفصل
freed	مجاز منفصل
freeing	مجاز منفصل
permits	مجاز کردن
lawfully	به طور مجاز
complement	حد مجاز مکمل
accredited	مجاز معتبر
complements	حد مجاز مکمل
complementing	حد مجاز مکمل
complemented	حد مجاز مکمل
permit	مجاز کردن
allowance	میزان مجاز
figuratively	بطور مجاز
permitting	مجاز کردن
setting	شدت مجاز
settings	شدت مجاز
allowances	میزان مجاز
doubled	مضاعف نمودن
double	مضاعف نمودن
impeach	احضار نمودن
sketched	رسم نمودن
stock piling	ذخیره نمودن
indorsation	تصویب نمودن
acquit	نمودن برائت
acquits	نمودن برائت
doubled up	مضاعف نمودن
impeached	احضار نمودن
plotted	رسم نمودن
dusk	تاریک نمودن
instal	منصوب نمودن
curtail	مختصر نمودن
impeaching	احضار نمودن
impeaches	احضار نمودن
curtails	مختصر نمودن
sketches	رسم نمودن
sketch	رسم نمودن
curtailing	مختصر نمودن
acquitting	نمودن برائت
affixes	اضافه نمودن
abate	رفع نمودن
abated	رفع نمودن
abates	رفع نمودن
abating	رفع نمودن
plots	رسم نمودن
plot	رسم نمودن
affixing	اضافه نمودن
numeralization	عددی نمودن
affix	اضافه نمودن
misrepresentation	بد ارائه نمودن
install	منصوب نمودن
installing	منصوب نمودن
adjust	تسویه نمودن
adjust	تصفیه نمودن
send	ارسال نمودن
sending	ارسال نمودن
sends	ارسال نمودن
accommodate	تطبیق نمودن
accommodated	تطبیق نمودن
accommodates	تطبیق نمودن
microjustification	ریزتراز نمودن
installs	منصوب نمودن
affixed	اضافه نمودن
account	محاسبه نمودن
friend	یاری نمودن
standardised	استاندارد نمودن
standardize	استاندارد نمودن
standardizes	استاندارد نمودن
standardizing	استاندارد نمودن
mirroring	معکوس نمودن
imprison	حبس نمودن
standardising	استاندارد نمودن
imprisoning	حبس نمودن
sorting	مرتب نمودن
anneal	بادوام نمودن
digitizing	دیجیتالی نمودن
catering	فراهم نمودن
depilate	ازاله مو نمودن از
standardises	استاندارد نمودن
sum	خلاصه نمودن
sums	خلاصه نمودن
assimilatc	مقایسه نمودن
imprisons	حبس نمودن
fill up	خاکریزی نمودن
curtailed	مختصر نمودن
waived	اغماض نمودن
waives	اغماض نمودن
arraign	احضار نمودن
catered	فراهم نمودن
cater	فراهم نمودن
dissociating	تفکیک نمودن
dissociates	تفکیک نمودن
to humble oneself	افتادگی نمودن
dissociate	تفکیک نمودن
caters	فراهم نمودن