Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 193 (10 milliseconds)
English
Persian
recidivist
مجرم به عادت
recidivists
مجرم به عادت
Search result with all words
preventive detention
تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
Other Matches
blameworthy
مجرم
culpable
مجرم
convict
مجرم
convicted
مجرم
convicting
مجرم
convicts
مجرم
offender
مجرم
offenders
مجرم
delinquents
مجرم
criminals
مجرم
criminal
مجرم
delinquent
مجرم
violaor
مجرم
guilty
بزهکار مجرم
wrongdoers
مجرم متخلف
wrongdoer
مجرم متخلف
principal in the first degree
مجرم اصلی
guilty
مجرم مرتکب
principal
مجرم اصلی
principals
مجرم اصلی
criminate
مجرم خواندن
they held culplabe
اورامقصر یا مجرم شناختند
to be culpable for something
مجرم به چیزی بودن
requisition
واست استرداد مجرم
requisitioned
واست استرداد مجرم
extradites
مجرم را مسترد کردن
pronounce quilty
مجرم قلمداد کردن
extradited
مجرم را مسترد کردن
extradite
مجرم را مسترد کردن
extraditing
مجرم را مسترد کردن
requisitions
واست استرداد مجرم
requisitioning
واست استرداد مجرم
rehabilitation
اعاده حیثیت مجرم
principal offender
مباشر در جرم مجرم اصلی
conviction
محکوم یا مجرم شناخته شدن
convictions
محکوم یا مجرم شناخته شدن
strappado
مچ دستهای مجرم را بر پشت او بستن واویختن وی ازطناب
open vertict
رای حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
open verdict
رای هیات منصفه حاکی ازوقوع جرم بدون تصریح مجرم
guize
عادت
practice
عادت
habitude
عادت
usage
عادت
ure
عادت
usages
عادت
consuetude
عادت
habits
:عادت
accustomedness
عادت
habits
عادت
diathesis
عادت
habit
:عادت
praxis
عادت
accustoming
عادت
accustoms
عادت
habit
عادت
accustom
عادت
rut
عادت
wont
عادت
custom
عادت
ruts
عادت
rote
عادت
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
by usage
برحسب عادت
amenia
حبس عادت
by rote
بر حسب عادت
menstrual cycle
عادت ماهانه
used to
<idiom>
عادت کردن به
to outgrow a habit
<idiom>
از سر افتادن عادت
reading habit
عادت خواندن
lusus natarae
خرق عادت
lusus naturae
خرق عادت
position habit
عادت مکانی
thaumaturgy
خرق عادت
hexis
عادت پایه
to get accustomed to
عادت کردن
[به]
take to
عادت کردن
usage and custom
عرف و عادت
enure
عادت دادن
to get used to
عادت کردن
[به]
grow into a habit
عادت شدن
habit strength
نیرومندی عادت
habitude
عادت روزانه
inure or en
عادت دادن
social habit
عادت اجتماعی
practice
معمول به عادت
accustom
عادت دادن
accustoming
عادت دادن
accustoms
عادت دادن
habituate
عادت دادن
habituated
عادت دادن
familiarised
عادت دادن
familiarises
عادت دادن
familiarising
عادت دادن
familiarize
عادت دادن
familiarized
عادت دادن
hanks
قلاب عادت
hank
قلاب عادت
period
عادت ماهانه
periods
عادت ماهانه
habitually
بر حسب عادت
divinely
بطورخارق عادت
wont
خو گرفته عادت
addict
عادت اعتیاد
addicts
عادت اعتیاد
familiarizes
عادت دادن
inuring
عادت دادن
custom
برحسب عادت
vogue
عادت مرسوم
diets
عادت غذائی
dieting
عادت غذائی
dieted
عادت غذائی
diet
عادت غذائی
it is usual with him
عادت دارد
inured
عادت دادن
inure
عادت دادن
inures
عادت دادن
familiarizing
عادت دادن
pillorying
نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillory
نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pillories
نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
pilloried
نوعی الت شکنجه قدیمی که سر ودست مجرم رااز سوراخ کوچک تخته سنگی گذارنده وفشار میدادند
unused
عادت نکرده بکارنبرده
get
عادت کردن ربودن
catamenia
عادت ماهیانه زنان
to form a habit
تشکیل عادت دادن
habit formation
شکل گیری عادت
as a rule
<idiom>
معمولا ،طبق عادت
The habit of smoking.
عادت به استعمال دخانیات
He is making a habit of it .
بد عادت شده است
sticky fingers
<idiom>
عادت به دزدیدن داشتن
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
To be used (accustomed) to something.
به چیزی عادت داشتن
To break (give up) a habit.
ترک عادت کردن
dishabituate
ترک عادت دادن
daily routine
عادت جاری روزانه
prayerfulness
عادت نماز خوانی
effective habit strength
حد موثر نیرومندی عادت
disaccustom
ترک عادت دادن
to fall into a bad habit
عادت بدی گرفتن
unusual
غریب مخالف عادت
local usage
عرف و عادت محل
that is a matter of habit
موضوع عادت است
that is a matter of habit
کار عادت است
getting
عادت کردن ربودن
gets
عادت کردن ربودن
thews
عادت راه ورسم
dark adaptation
عادت کردن به تاریکی
matter of course
<idiom>
عادت،راه عادی،قانون
to get into one's stride
<idiom>
عادت کردن
[اصطلاح روزمره]
get the feel of
<idiom>
عادت کردن یا آوختن چیزی
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
altitude acclimatization
عادت کردن به ارتفاع منطقه
fletcherism
عادت بخوردن مختصری غذا
acclimatization
عادت کردن به هوای کوهستان
routines
جریان عادی عادت جاری
routinely
جریان عادی عادت جاری
routine
جریان عادی عادت جاری
practice of early rising
مشق یا عادت سحر خیزی
consuetude est alterra lex
عادت قدرت قانونی دارد
He outgrew this habit.
این عادت ازسرش افتاد
groove
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
She is a habitual liar.
روی عادت دروغ می گوید
rote
کاری که از روی عادت بکنند
grooves
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
vices
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
optima legum ilerpres est consuetudo
عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
hookers
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vises
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice-
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
hooker
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
persistent offender
مجرم مصر به تکرار جرم در CL هر گاه کسی پس ازرسیدن به 12 سال سه بارمرتکب جرایمی که مجازاتشان حبس است بشودمشمول تجدید مجازات میشود
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
backsliding
کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
cenogenesis
تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
it is u.for him to tell a lie
دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.
عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
negationist
کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
low low
حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
ecology
علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
thaumaturge
کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
ransoms
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
ransom
وجهی که جهت ازادکردن اسیر یا خریداری مدت زندان قابل خرید پرداخت شودوجهی که جهت احتراز ازتنبیهات جزایی از طرف مجرم و به جای تقبل ان تنبیهات پرداخت شود
handedness
عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
The convict cannot distinguish between right and wrong
[distinguish right from wrong]
.
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص
[تشخیص درست را از نادرست]
بدهد.
I wI'll gradually get used to it .
یواش یواش عادت خواهم کرد
custom of a trade
عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com