English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (39 milliseconds)
English Persian
curb محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbing محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
Other Matches
tool دارای ابزار کردن بصورت ابزار دراوردن
obstructions حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
obstruction حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
to wear down له کردن فرونشاندن
slacks شل کردن فرونشاندن
slackest شل کردن فرونشاندن
slack شل کردن فرونشاندن
sate راضی کردن فرونشاندن
stifles خاموش کردن فرونشاندن
stifled خاموش کردن فرونشاندن
soften شیرین کردن فرونشاندن
softened شیرین کردن فرونشاندن
extinguishing خفه کردن فرونشاندن
extinguishes خفه کردن فرونشاندن
stifle خاموش کردن فرونشاندن
put down ذخیره کردن فرونشاندن
put-downs ذخیره کردن فرونشاندن
put-down ذخیره کردن فرونشاندن
softens شیرین کردن فرونشاندن
extinguish خفه کردن فرونشاندن
rolleron کنترل پروازی که به عنوان کنترل اولیه و اصلی درموشکهای دارای بال شعاعی بکار رود
banding روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
bound خیز محدود کردن مقید کردن بستن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
limitary دارای قدرت محدود
semipermanent دارای مدت محدود
one idead دارای فکر محدود
small minded دارای ذوق واستعداد محدود
schematize بصورت برنامه دراوردن طرح یا نقشهای تهیه کردن ابتکار کردن
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
harnessed تحت کنترل دراوردن
harness تحت کنترل دراوردن
harnessing تحت کنترل دراوردن
shapes قالب کردن طرح کردن به شکلی دراوردن
shape قالب کردن طرح کردن به شکلی دراوردن
confining محدود کردن منحصر کردن
confine محدود کردن منحصر کردن
limit محدود کردن تعیین کردن حد
subject تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjects تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjecting تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
subjected تحت کنترل دراوردن در معرض بودن
restriction محدود کردن
restrict محدود کردن
qualify محدود کردن
restrictions محدود کردن
stints محدود کردن
stint محدود کردن
set out محدود کردن
limit محدود کردن
peg down محدود کردن
containment محدود کردن
straiten محدود کردن
abound محدود کردن
abounded محدود کردن
abounding محدود کردن
abounds محدود کردن
delimitate محدود کردن
restricts محدود کردن
restricting محدود کردن
qualifies محدود کردن
compass محدود کردن فهمیدن
narrowest محدود باریک کردن
narrowed محدود باریک کردن
narrower محدود باریک کردن
narrow محدود باریک کردن
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
take over bid پیشنهادخرید برای تحت کنترل دراوردن واحد تجارتی
narrow محدود کردن کوته فکر
terminate محدود کردن خاتمه یافتن
impaling محدود کردن میله کشیدن
terminates محدود کردن خاتمه یافتن
restrictive trade practices روشهای محدود کردن تجارت
impale محدود کردن میله کشیدن
territorialization محدود کردن بیک ناحیه
impaled محدود کردن میله کشیدن
grid current limiting محدود کردن جریان شبکه
impales محدود کردن میله کشیدن
narrowest محدود کردن کوته فکر
terminated محدود کردن خاتمه یافتن
narrower محدود کردن کوته فکر
limitation clause شرط محدود کردن مسئوولیت
narrowed محدود کردن کوته فکر
gagged پوزه بند بستن محدود کردن
clip someone's wings <idiom> محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
gagging پوزه بند بستن محدود کردن
fire restriction محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
gags پوزه بند بستن محدود کردن
gag پوزه بند بستن محدود کردن
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
inspect جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspected جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspecting جستجو کردن بررسی کردن کنترل
inspects جستجو کردن بررسی کردن کنترل
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
grated باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grate باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
grates باشبکه مجهز کردن شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن
thread دارای خطوط برجسته کردن حدیده وقلاویز کردن
threads دارای خطوط برجسته کردن حدیده وقلاویز کردن
incorporating جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporate جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
incorporates جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن
militarize جنگ طلب کردن دارای روح نظامی کردن
edge : دارای لبه تیز کردن تحریک کردن
reman دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
edges : دارای لبه تیز کردن تحریک کردن
withheld محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withhold محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholds محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
to put to proof ازمایش کردن دراوردن
keck صدای قی کردن دراوردن
wear out از پا دراوردن ومطیع کردن
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
regulates میزان کردن کنترل کردن
regulated میزان کردن کنترل کردن
regulate میزان کردن کنترل کردن
governed معیف کردن کنترل کردن
qualifies منظم کردن کنترل کردن
governs معیف کردن کنترل کردن
regulating میزان کردن کنترل کردن
controls کنترل کردن مهار کردن
controlling کنترل کردن مهار کردن
control کنترل کردن مهار کردن
govern معیف کردن کنترل کردن
qualify منظم کردن کنترل کردن
inflaming دارای اماس کردن ملتهب کردن
fortifies دارای استحکامات کردن تقویت کردن
furnish دارای اثاثه کردن مجهز کردن
fortifying دارای استحکامات کردن تقویت کردن
inflame دارای اماس کردن ملتهب کردن
inflames دارای اماس کردن ملتهب کردن
catalyze دارای اثرمجاورتی کردن تسریع کردن
fortify دارای استحکامات کردن تقویت کردن
furnishes دارای اثاثه کردن مجهز کردن
furnishing دارای اثاثه کردن مجهز کردن
to turn up رد کردن از خاک دراوردن امدن
to turn over واژگون کردن کارکردن دراوردن
belied دروغ دراوردن خیانت کردن
hook بشکل قلاب دراوردن کج کردن
erupts فوران کردن جوش دراوردن
belie دروغ دراوردن خیانت کردن
erupting فوران کردن جوش دراوردن
hooks بشکل قلاب دراوردن کج کردن
erupted فوران کردن جوش دراوردن
erupt فوران کردن جوش دراوردن
to pay out تنبیه کردن تلافی دراوردن
belies دروغ دراوردن خیانت کردن
belying دروغ دراوردن خیانت کردن
un arth ا زخاک دراوردن افتابی کردن
exchange control جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
elastic banding روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
married under a contract unlimited perio به حباله نکاح دراوردن عقد کردن
unionised متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionizing متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionizes متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
threshing از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
slots شیار دراوردن رنده کردن چاک
threshes از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
thresh از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
cake قالب کردن بشکل کیک دراوردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
sheave دسته کردن بصورت بافه دراوردن
unionized متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionize متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
threshed از پوست دراوردن خرمن کوبی کردن
unionization متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
unionises متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
triangulate سه گوش کردن بصورت مثلث دراوردن
slot شیار دراوردن رنده کردن چاک
unionising متحد کردن بشکل اتحادیه دراوردن
slotting شیار دراوردن رنده کردن چاک
fanned بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
evisceration عمل شکم پاره کردن یاروده دراوردن
metres اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
metre اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
meter اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
meters اندازه گیری کردن بصورت مسجع ومقفی دراوردن
check-up کنترل کردن
bridled کنترل کردن
bridles کنترل کردن
get along <idiom> کنترل کردن
controlling کنترل کردن
controls کنترل کردن
control کنترل کردن
bridling کنترل کردن
bridle کنترل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com