Dictiornary-Farsi | محصول حاصل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
yield	محصول حاصل
yielded	محصول حاصل
yields	محصول حاصل


Other Matches

submarginal land	زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
exchange	دادن محصول قدیم به عنوان بخشی از پرداخت محصول جدید
exchanged	دادن محصول قدیم به عنوان بخشی از پرداخت محصول جدید
exchanges	دادن محصول قدیم به عنوان بخشی از پرداخت محصول جدید
exchanging	دادن محصول قدیم به عنوان بخشی از پرداخت محصول جدید
punches	کارتی همراه با محصول یک مغازه , با سوراخهای پانچ شده حاوی داده درباره محصول
punch	کارتی همراه با محصول یک مغازه , با سوراخهای پانچ شده حاوی داده درباره محصول
punched	کارتی همراه با محصول یک مغازه , با سوراخهای پانچ شده حاوی داده درباره محصول
iso product curve	منحنی برابری محصول منحنی محصول یکسان
cad	محصول کمکی کامپیوتر واسط ی که بین کامپیوتر هایی که برای طراحی هستند و آنهایی که برای تولید محصول هستند
cads	محصول کمکی کامپیوتر واسط ی که بین کامپیوتر هایی که برای طراحی هستند و آنهایی که برای تولید محصول هستند
perquisite	حاصل
outgrwth	حاصل
resumes	حاصل
yield	حاصل
nonproductive	بی حاصل
result	حاصل
adnate	حاصل
perquisites	حاصل
yielded	حاصل
infertile	بی حاصل
unutilized	بی حاصل
payoff	حاصل
payoffs	حاصل
unfruitful	بی حاصل
upshot	حاصل
resulted	حاصل
product	حاصل
outcome	حاصل
fruitage	حاصل
yields	حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.>	بی حاصل
resuming	حاصل
resume	حاصل
resumed	حاصل
barren <adj.>	بی حاصل
bleak <adj.>	بی حاصل
deserted <adj.>	بی حاصل
desolate <adj.>	بی حاصل
products	حاصل
resulting	حاصل
outcomes	حاصل
outgrowth	حاصل
productive	مولد پر حاصل
sum	حاصل جمع
steam fog	مه حاصل از بخار اب
barren	بی ثمر بی حاصل
gleby	حاصل خیز
to be derived	حاصل شدن
proceeds	حاصل فروش
growths	اثر حاصل
growth	اثر حاصل
pinguid	حاصل خیز
sums	حاصل جمع
karma	حاصل کردارانسان
earning yield	حاصل عواید
foodful	حاصل خیز
affords	حاصل کردن
feracious	حاصل خیز
heir	ارث بر حاصل
production	حاصل دادن
feracity	حاصل خیزی
paper blockade	محاصره بی حاصل
nonproductive labor	کار بی حاصل
partial products	حاصل ضربهای جز
acquire	حاصل کردن
fatten	حاصل خیزکردن
fattened	حاصل خیزکردن
productions	حاصل دادن
fattens	حاصل خیزکردن
emblements	حاصل زمین
redemption yield	حاصل بازخرید
afford	حاصل کردن
afforded	حاصل کردن
affording	حاصل کردن
product	حاصل ضرب
get	حاصل کردن
yielder	حاصل دهنده
products	حاصل ضرب
products	حاصل حاصلضرب
getting	حاصل کردن
product	حاصل حاصلضرب
result of the negotiations	حاصل مذاکرات
negotiation outcome	حاصل مذاکرات
negotiation result	حاصل مذاکرات
gets	حاصل کردن
total	حاصل جمع
totaled	حاصل جمع
totalled	حاصل جمع
total	کل [حاصل جمع]
amount	کل [حاصل جمع]
totalling	حاصل جمع
totals	حاصل جمع
sum	کل [حاصل جمع]
amount	حاصل جمع
totaling	حاصل جمع
throughput	حاصل کار
cabonic	حاصل از کربن
fogbow	رنگین کمان حاصل از مه
lysate	حاصل تجزیه سلولی
sheer	انحراف حاصل کردن
mould line	خط حاصل از تلاقی دو سطح
beads	دانههای حاصل ازجوشکاری
interest profit	عایدی حاصل از بهره
sterilising	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize	بی بار یا بی حاصل کردن
acquiring	حاصل کردن اندوختن
sterilized	بی بار یا بی حاصل کردن
acquires	حاصل کردن اندوختن
gains from trade	منافع حاصل از تجارت
bead	دانههای حاصل ازجوشکاری
sterilizing	بی بار یا بی حاصل کردن
spume	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
hot shorteness	شکنندگی حاصل از گرما
sea foam	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sterilised	بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes	بی بار یا بی حاصل کردن
sideways sum	حاصل جمع یک وری
go to rack and ruin <idiom>	نتیجه بد حاصل کردن
aftercrop	حاصل دوم باره
resultant	حاصل منتج شونده
look in on <idiom>	تماس حاصل کردن
phantasm	حاصل خیال ووهم
partial sum	حاصل جمع جزئی
wave pressure	فشار حاصل از موج
come to an agreement	توافق حاصل کردن
deflationary gap	فاصله حاصل از رکود
eagre	موج حاصل از جذر و مد
overcrop	زیاد حاصل برداشتن از
entrance loss	افت حاصل از اصطکاک
capital bonus	سود حاصل از سرمایه
earth pressure	فشار حاصل از خاک
products	محصول
commodities	محصول
commodity	محصول
outputs	محصول
crops	محصول
product	محصول
crop	محصول
output	محصول
yield	محصول
return [on something]	محصول
total product	محصول کل
fabrics	محصول
fabric	محصول
proceeds	محصول
yields	محصول
yielded	محصول
harvested	محصول
cropped	محصول
harvest	محصول
line	محصول
harvests	محصول
lines	محصول
productiveness	حاصل خیزی نیروی تولید
do wonders <idiom>	نتیجه عالی حاصل کردن
hold out <idiom>	حاصل شدن ،تقدیر کردن
ocean foam	کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
tidal mud deposits	گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
beach foam	کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
harvested	حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests	حاصل درو کردن وبرداشتن
blear	تاری حاصل از اشک وغیره
garden stuff	حاصل باغ :سبزی ومیوه
petrodollars	دلار حاصل ازفروش نفت
cost saving	درامد حاصل از تقلیل هزینه
flyash	خاکستر حاصل از زغال سنگ
sea foam	کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
crop	حاصل دادن چینه دان
osculate	تماس نزدیک حاصل کردن
cropped	حاصل دادن چینه دان
crops	حاصل دادن چینه دان
spume	کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
eolian	رسوب حاصل از جریان باد
harvest	حاصل درو کردن وبرداشتن
by product	محصول فرعی
by product	محصول جنبی
volatility product	محصول فرار
coemption	خرید کل محصول
average product	محصول متوسط
intermediate product	محصول واسطه
portfolio	نمونه محصول
products	محصول حاصلضرب
adduct	محصول افزایشی
home-grown	محصول خانه
cash crop	محصول فروشی
average output	محصول متوسط
fehling reagent	محصول فهلینگ
fehling solution	محصول فهلینگ
over production	محصول زیادی
off year	سال کم محصول
net product	محصول خالص
mass market product	محصول پر فروش
finished product	محصول نهائی
fission product	محصول انشقاق
marginal product	محصول نهائی
foison	محصول فراوان