Dictiornary-Farsi | محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
He did it for the sake of his family .	محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد


Other Matches

Who knows what the end wI'll be?	عاقبت کاررا کی می داند ؟
would you do that for me?	ایااین کاررا برای من خواهیدکرد
Keep an eye on things.	هوای کاررا داشته باش
rule the roost <idiom>	عزیز خانواده بودن ،سوگلی خانواده
FI'll in the job application form.	این برگ درخواست کاررا پرکنید
i did it for show	برای نمایش یا فاهر ان کاررا کردم
I wI'll do it on my own responsibility .	به مسئولیت خودم این کاررا خواهم کرد
You can rest assured.	خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
minds	خاطر
sake	خاطر
Due to	به خاطر
behalf	خاطر
mind	خاطر
minding	خاطر
on account of somebody [something]	به خاطر
remembrance	خاطر
for the love of	به خاطر,
for his sake	به خاطر او
gladness	مسرت خاطر
downhearted <adj.>	افسرده خاطر
free will	طیب خاطر
in service	به خاطر خدمت
depressed <adj.>	افسرده خاطر
despondent <adj.>	افسرده خاطر
sure	خاطر جمع
leisurely	بافراغت خاطر
surer	خاطر جمع
surest	خاطر جمع
security	اسایش خاطر
attention	خاطر حواس
attentions	خاطر حواس
for his sake	برای خاطر او
in view of <idiom>	به خاطر اینکه
gladly	با مسرت خاطر
ex officio	به خاطر شغل
tranquillity	اسایش خاطر
spontaneous generation	بطیب خاطر
self gratification	ترضیه خاطر
lacerated	خاطر ازرده
peace of mind	اسودگی خاطر
solace	تسلیت خاطر
to escape one's memory	از خاطر رفتن
to imprint on the mind	در خاطر نشاندن
amativeness	خاطر خواهی
of ones own accord	بطیب خاطر
umbrageous	رنجیده خاطر
tranquility	اسایش خاطر
uneasiness	خاطر تشویش
stamp on the mind	خاطر نشان کردن
for nothing	برای خاطر هیچ
depend upon it	خاطر جمع باشید
for a mere nothing	برای خاطر هیچ
point	خاطر نشان کردن
for mercy sake	برای خاطر خدا
to impress on the mind	خاطر نشان کردن
take it out on <idiom>	بی محلی به خاطر عصبانیت
certes	خاطر جمعی تحقیق
to imprint on the mind	خاطر نشان کردن
in the interests of truth	برای خاطر راستی
to stamp on the mind	خاطر نشان کردن
to feel sure	خاطر جمع بودن
for pity's sake	برای خاطر خدا
For your sake .	محض خاطر شما
for ones own hand	به خاطر خود شخص
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .	محض خاطر خدا
inorder to	به خاطر اینکه برای
for a song <idiom>	به خاطر پول کمی
put one's finger on something <idiom>	کاملابه خاطر آوردن
for god's sake	برای خاطر خدا
accords	دلخواه طیب خاطر
for security reasons	به خاطر دلایل امنیتی
spontaneously	به طیب خاطر بی اختیار
for reasons of safety	به خاطر دلایل امنیتی
nuisance	مایه تصدیع خاطر
nuisances	مایه تصدیع خاطر
accord	دلخواه طیب خاطر
accorded	دلخواه طیب خاطر
relief	ترمیم اسایش خاطر
gens	خانواده
ilk	خانواده
families	خانواده
wife	خانواده
menage	خانواده
households	خانواده
household	خانواده
clans	خانواده
clan	خانواده
family	خانواده
solatium	غرامت برای ترضیه خاطر
I have to study	من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
trap	شکلک [به خاطر قهر بودن]
pursuit of happiness	به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
gob [British E]	شکلک [به خاطر قهر بودن]
secures	بی خطر خاطر جمع مطمئن
heart sease	اسایش قلب اسودگی خاطر
a small grimace	شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue	شکلک [به خاطر قهر بودن]
secure	بی خطر خاطر جمع مطمئن
troubler	موجب تصدیع خاطر مزاحمت
composedly	به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
pout	شکلک [به خاطر قهر بودن]
unspontaneous	بدون طیب خاطر زورکی
fixation	خیره شدگی تعلق خاطر
come into one's own <idiom>	به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
ring a bell <idiom>	یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
that is why	به خاطر این است که چرا
to call somebody to [for] something	پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
fixations	خیره شدگی تعلق خاطر
ex gratia	به خاطر میل یا علاقهی شخصی
take to task <idiom>	به خاطر اشتباه سرزنش شدن
matronymic family	خانواده مادرنامی
member of a family	عضو خانواده
penates	خدایان خانواده
lanthanide series	خانواده لانتانیدها
gas family	خانواده گاز
home visit	بازدید خانواده
goodman	بزرگ خانواده
bring home the bacon <idiom>	نانآور خانواده
motorola 000 family	خانواده موتورولا
mustelidea	خانواده سمور
subfamily	خانواده فرعی
the girls	دخترهای یک خانواده
to maintain one's family	خانواده خود را
turnicidae	خانواده بلدرچین
type font	خانواده حروف
familial	مربوط به خانواده
zinnia	خانواده گل اهاری
patriarchate	ریاست خانواده
patronymic family	خانواده پدرنامی
schizogenic family	خانواده اسکیزوفرنی زا
sheik	رئیس خانواده
turnix	خانواده بلدرچین
cruciferae	خانواده چلیپاییان
crustacea	خانواده خرچنگ
paterfamilias	بزرگ خانواده
crustaceous	خانواده خرچنگ
culex	خانواده پشه
strips	موسس خانواده
patriarchs	رئیس خانواده
patriarch	رئیس خانواده
culicidae	خانواده پشه
nuclear family	خانواده هستهای
nuclear families	خانواده هستهای
ecomania	بیزاری از خانواده
extended family	خانواده گسترده
paterfamilias	سالار خانواده
conjugal family	خانواده زن و شوهری
clansman	عضو خانواده
consanguine family	خانواده هم خون
clannishness	خانواده پرستی
citrus	خانواده مرکبات
circuit family	خانواده مداری
computer family	خانواده کامپیوتر
batrachia	خانواده غوکان
arachnida	خانواده کارتنه
apiaceae	خانواده چتریان
actinide series	خانواده اکتینیدها
accipitres	خانواده لاشخوران
family planning	تنظیم خانواده
family law	حقوق خانواده
family of computers	خانواده کامپیوترها
sheikh	رئیس خانواده
sheikhs	رئیس خانواده
sheiks	رئیس خانواده
matriarch	رئیسه خانواده
family structure	ساخت خانواده
royalty	از خانواده سلطنتی
royalties	از خانواده سلطنتی
family therapy	خانواده درمانی
family expenditure	هزینه خانواده
nations	خانواده طایفه
broken homes	خانواده گسیخته
broken home	خانواده گسیخته
horseflesh	خانواده اسب
font family	خانواده فونت
family doctor	پزشک خانواده
family doctors	پزشک خانواده
family budget	بودجه خانواده
crustaceans	خانواده خرچنگ
crustacean	خانواده خرچنگ
nation	خانواده طایفه
matriarchs	رئیسه خانواده
you must w the signal	ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
We were all so anxious about you.	ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
to languish	پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
carded for record	معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
i do it in your interest	به خاطر شما این کار رامیکنم
wear the pants in a family <idiom>	رئیس خانواده بودن
cycas	گیاه از خانواده سیکاس
napoleonic	وابسته به خانواده ناپلئون
to return to the fold [family]	به خانواده خود برگشتن
patriarchs	رئیس خانواده یا طایفه
ganoidei	خانواده سگ ماهی مینافلسان
lady beetle	سوسک خانواده Coccinellidae
family planning	برنامه ریزی خانواده
He left his family in Europe .	خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
patriarch	رئیس خانواده یا طایفه
family men	مرد خانواده - دوست
family man	مرد خانواده - دوست
acalephe	خانواده گزنه دریایی