English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
witness stand محلی که شاهد درانجا ایستاده و شهادت میدهد
Other Matches
witnessed گواه شاهد شهادت دادن
witnessing گواه شاهد شهادت دادن
Two witnesses should testify. دو شاهد باید شهادت بدهند
witnesses گواه شاهد شهادت دادن
witness گواه شاهد شهادت دادن
voir dire سوالاتی که پیش از پرس ازمایی اصلی از شاهد میشود و هدف از ان احرازصلاحیتش برای ادای شهادت است
perjurer کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
vertical retort tar قطران کورههای ایستاده قطران قرعهای ایستاده
departmental LAN شبکه محلی کوچک برای اتصال گروه افرادی که در سازمان یا اداره یکسان کار می کنند و اجازه میدهد به کاربران تا از فایلها
server که به کاربر امکان دستیابی به فایلهای کامپیوتر دیگر و وسایل جانبی روی شبکه میدهد به صورتی که گویی منابع محلی هستند
SMB که به کاربر امکان دسترسی به فایل ها و وسایل جانبی کامپیوتر دیگر روی شبکه را میدهد به طوری که مانند منابع محلی باشد
therein درانجا
there درانجا
yonder واقع درانجا
thereon روی ان درانجا
ram حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
rammed حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
rams حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
estaminet قهوه خانهای که سیگارکشیدن درانجا ازاداست
bitblt در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
blit در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
maternal school اموزشگاهی که درانجا مانند مادرازکودک نگهداری میشود
hooks کد ماشینی که در یک ماژول یاپیمانه از سیستم عامل جای داده میشود تا کنترل را به روالی که وفیفهای اضافی انجام میدهد انتقال داده ودر محلی متفاوت از ماژول اصلی ذخیره نماید
hook کد ماشینی که در یک ماژول یاپیمانه از سیستم عامل جای داده میشود تا کنترل را به روالی که وفیفهای اضافی انجام میدهد انتقال داده ودر محلی متفاوت از ماژول اصلی ذخیره نماید
stroke hole بخشی از بازی گلف که درانجا امتیاز اضافی به حریف ضعیف داده میشود
localism ایین محلی علاقه محلی
local procurement تدارک محلی فراورده محلی
remote کامپیوتر راه دور میدهد. کاربر راه دور میتواند از کامپیوتر راه دور به صورت محلی استفاده کند
remoter کامپیوتر راه دور میدهد. کاربر راه دور میتواند از کامپیوتر راه دور به صورت محلی استفاده کند
remotest کامپیوتر راه دور میدهد. کاربر راه دور میتواند از کامپیوتر راه دور به صورت محلی استفاده کند
standing ایستاده
static ایستاده
on stilts بالا ایستاده بل
upright spin چرخش ایستاده
offhand تیراندازی ایستاده
he is on his legs بر پا ایستاده است
semierect نیمه ایستاده
standing wave موج ایستاده
standing start استارت ایستاده
stationary state حالت ایستاده
stationary لایتغیر ایستاده
standee شخص ایستاده
stalled tank تانک ایستاده
stationary wave موج ایستاده
local posts پستهای استراق سمع محلی پستهای دیده ور محلی
to set گذاشتن [در حالت ایستاده]
erectly بطور ایستاده یا عمودی
quasi stationary state شبه حالت ایستاده
standup goalie دروازه بانی ایستاده
stand up روی پا ایستادن ایستاده
statically در حال ایستاده یا ساکن
stand-up روی پا ایستادن ایستاده
perpendicular ستون وار ایستاده
power form تیراندازی ایستاده با تیر وکمان
offhand position حالت ایستاده در تیر اندازی
corner-post [پایه ایستاده در سنگ نبش]
I was standing at the street corner . درگوشه خیابان ایستاده بودم
kick turn دور زدن در حالت ایستاده
to set جای دادن [در حالت ایستاده]
step through method تیراندازی ایستاده با تیر وکمان
pointsman عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده
ashlering [مجموعه ای از سنگ های ساختمانی کوتاه و ایستاده]
chest roll چرخیدن ژیمناست از حالت ایستاده بروی سینه
themes شاهد
blankest شاهد
warranter شاهد
theme شاهد
vouchers شاهد
testate شاهد
blank شاهد
testifier شاهد
beholder شاهد
beholders شاهد
voucher شاهد
observer شاهد
observers شاهد
looker on شاهد
testimonial شاهد
witnessing شاهد
affiant شاهد
witnessed شاهد
witnesses شاهد
witness شاهد
testimonials شاهد
the taxis are on their rank اتومبیلهای کرایهای درایستگاه خود ردیف ایستاده اند
ocular witness شاهد عینی
instances مثال شاهد
witnessing شاهد مدرک
instance مثال شاهد
skilled witness شاهد متخصص
rebutting evidence شاهد معارض
witnesses شاهد مدرک
eye-witness شاهد عینی
expert witness شاهد خبره
eye witness شاهد عینی
witness شاهد مدرک
witnessed شاهد مدرک
eyewitness شاهد عینی
eye witness شاهد عینی
challenging a witness جرح شاهد
logical حرف یا کلمهای که عمل منط قی که انجام میدهد را شرح میدهد.
vorticel جانور ذره بینی حلقهای شکل که در اب ایستاده زندگی میکند
joysticks با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
joystick با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
testator شاهد میراث گذار
as God is my witness ... خدا شاهد است ...
I swear by the almighty that… خدا شاهد است که ...
The written statements of the witness. اظهارات کتبی شاهد
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
witness شهادت
witnessing شهادت
testis شهادت
martyrdom شهادت
testimony شهادت
witnesses شهادت
witnessed شهادت
testimonials شهادت
attestation شهادت
testimonial شهادت
certification شهادت
testimonies شهادت
oral evidence شهادت
hearsay evidence شهادت بر شهادت
martyry شهادت
evidence شهادت
eye-witnesses شاهد عینی گواه خوددیده
eyewitnesses شاهد عینی گواه خوددیده
eyewitness شاهد عینی گواه خوددیده
History is the best testimony. تاریخ بهترین شاهد است
evidence شاهد باگواهی ثابت کردن
I saw it for myself . I was an eye –witness خودم شاهد قضیه بودم
affirms شهادت دادن
hearsay evidence شهادت سماعی
deponont شهادت دهنده
evidence شهادت دادن
call to witness به شهادت طلبیدن
affirmed شهادت دادن
testable شهادت پذیر
affirm شهادت دادن
attests شهادت دادن
to bear testimony شهادت دادن
attesting شهادت دادن
attested شهادت دادن
affirming شهادت دادن
false testimony شهادت کذب
witness شهادت دادن
giving evidence اداء شهادت
forefinger انگشت شهادت
forefingers انگشت شهادت
attest شهادت دادن
martyrs به شهادت رساندن
martyr به شهادت رساندن
acknowledgment شهادت نامه
parol evidence شهادت شفاهی
perpetuting testtimony حفظ شهادت
oral evidence شهادت شفاهی
passionary شهادت نامه
certificates شهادت نامه
certificate شهادت نامه
affidavit شهادت نامه
the first or index finger انگشت شهادت
witnessed شهادت دادن
vouchers شهادت دادن
bear witness شهادت دادن
bear testimony شهادت دادن
witnesses شهادت دادن
voucher شهادت دادن
witnessing شهادت دادن
perjury شهادت کذب
perjures شهادت دروغ دادن
perjure شهادت دروغ دادن
affidavy شهادت نامه استشهاد
perjuring شهادت دروغ دادن
to bear witness to شهادت دادن نسبت به
affidavits شهادت نامه استشهاد
onlooker رهگذری که چیزی را تماشا می کند یا شاهد می شود
My clothes are a witness to my poverty. لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
dma UPC ای که به کنترولی DMA اجازه ارسال داده روی باس در حین دورههای ساعت میدهد وقتی که دستورات داخلی یا NOP را انجام میدهد
testifying شهادت دادن تصدیق کردن
testify شهادت دادن تصدیق کردن
warrantable دارای ارزش برای شهادت
testifies شهادت دادن تصدیق کردن
tests شهادت گواهی بازرسی کردن
tested شهادت گواهی بازرسی کردن
testate وصیت کردن شهادت دادن
test شهادت گواهی بازرسی کردن
testified شهادت دادن تصدیق کردن
graphics پردازنده جانبی که سرعت نمایش را افزایش میدهد. محل پیکس ها را محاسبه میکند که خط c شکل را می سازند و آنها را نمایش میدهد
support CI مخصوص که با cpu کار میکند و یک تابع جمع یا عملیات استاندارد را به سرعت انجام میدهد و سرعت پردازش را افزایش میدهد
ToolTips برنامهای که تحت ویندوز کار میکند و یک خط از متن را زیر یک نشانه نشان میدهد وقتی که کاربر نشانه را روی آن قرار میدهد
prevarication ساختن وکیل با طرف موکل افهارات دو پهلو و گمراه کننده شاهد
certify صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
HTML مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
local line خط محلی
local <adj.> محلی
residential محلی
local محلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com