Dictiornary-Farsi | محکم چسبیده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
sealed	محکم چسبیده


Other Matches

linter	ماشینی که پس از پاک کرن پنبه الیاف کوتاه چسبیده به تخم پنبه را میگیرد الیاف کوتاه پنبه که به تخم پنبه چسبیده است
brace	بابست محکم کردن محکم بستن
braced	بابست محکم کردن محکم بستن
coherent	چسبیده
adnascent	چسبیده
sessile	چسبیده
close aboard	چسبیده به
conglutinate	به هم چسبیده
skin-tight	چسبیده
clung	چسبیده
stickit	چسبیده
adhesive	چسبیده
adhesives	چسبیده
syndacty	چسبیده انگشت
incompact	بهم چسبیده
syndactylism	چسبیده انگشتی
seried	بهم چسبیده
coadunate	بهم چسبیده
concrete	بهم چسبیده
serried	بهم چسبیده
adnate	بهم چسبیده
adherent	بهم چسبیده
skintight	چسبیده بتن
skintight	بپوست چسبیده
adherents	بهم چسبیده
impacted	بهم چسبیده
adhered	بهم چسبیده بودن
hide bound	پوست بتن چسبیده
adhere	بهم چسبیده بودن
adequateness	بهم چسبیده بودن
adhering	بهم چسبیده بودن
Siamese twins	دوقلوهای بهم چسبیده
gomerulus	توده بهم چسبیده
parabiotic twins	دوقلوهای بهم چسبیده
adheres	بهم چسبیده بودن
hidebound	پوست بتن چسبیده
syndactyle	دارای دو یا چندانگشت بهم چسبیده
siamese twin	یکی از دو قلوهای بهم چسبیده
jerkin	کت چرمی مردانه که به تن چسبیده باشد
systylous	دارای خامههای بهم چسبیده
jerkins	کت چرمی مردانه که به تن چسبیده باشد
flocculous	مانند دستههای پشم بهم چسبیده
syndactyl	دارای دو یاچند انگشت بهم چسبیده
gyrus	لبه بهم چسبیده بین شیارهای مغز
flocculose	مانند دسته پشم بهم چسبیده کرکی
plectognath	ماهی ای که ارواره زبرینش بکاسه سر چسبیده است
grape shot	گلولههای بهم چسبیده چون خوشه انگورکه یکباردرتوپ گذارند
back slide	شناورشدن روی اب به پشت با بازوهای چسبیده به بدن وحرکت به عقب با فشار پا
spread eagle	سرخوردن با عقب اسکیتهای چسبیده بهم بجا گذاشتن میلههای 2 و 3 و 4 و 6 و 7 و01 بولینگ
musub duchi	موسوب داچی ایستادن بگونه ایکه پاشنه پاها به هم چسبیده و پنجه ها به اندازه 54 درجه زاویه داشته باشند
key	کاغذی که روی کلیدهای صفحه کلید چسبیده میشود تا تابع خاص آنها را برای عملی بیان کنند
taut	محکم
solids	محکم
kills	محکم
definite	محکم
well set	محکم
tenacious	محکم
toughest	محکم
tougher	محکم
tough	محکم
kill	محکم
adamantine	محکم
pucka	محکم
pukka	محکم
tightly-	محکم
solid	محکم
decisive	محکم
i have a secure grasp of it	محکم
tightly	محکم
foursquare	محکم
consolidated	محکم
chock	محکم
tightest	محکم
stable	محکم
stables	محکم
secure	محکم
tight	محکم
unswerving <adj.>	محکم
rigid	محکم
definite <adj.>	محکم
undeviating <adj.>	محکم
secures	محکم
tighter	محکم
sturdy	محکم
steady	محکم
steadiest	محکم
steadies	محکم
buff	محکم
buffs	محکم
to hold fast	محکم
frozen	محکم
steadied	محکم
tight coupling	محکم
sturdiest	محکم
sturdier	محکم
four-square	محکم
deep-set	محکم
steadying	محکم
latch	محکم نگاهداشتن
clutch	محکم گرفتن
clutched	محکم گرفتن
latches	محکم نگاهداشتن
stakes	محکم کردن
staked	محکم کردن
tenaciously	بطور محکم
fastens	محکم کردن
belt	ضربه محکم
tightened	محکم کردن
tightening	محکم کردن
bedding	محکم سازی
stability	محکم بودن
tightens	محکم کردن
whack	محکم زدن
whacks	محکم زدن
strengthen	محکم کردن
strengthened	محکم کردن
tighten	محکم کردن
belted	ضربه محکم
stake	محکم کردن
crimping	محکم کردن
wharves	محکم مهارکردن
reinforce	محکم کردن
wharfs	محکم مهارکردن
reinforces	محکم کردن
wharf	محکم مهارکردن
anchoring	محکم شدن
belts	ضربه محکم
strengthens	محکم کردن
clutches	محکم گرفتن
to make good	محکم کردن
to make fast	محکم کردن
to catch hold of	محکم گرفتن
the ice is treach erous	یخ محکم نیست
tee off	ضربه محکم
tasten	محکم شدن
slam dunk	گل ابشاری محکم
set taut	محکم کردن
semihard	نیمه محکم
to seal up	محکم بستن
to stand fast	محکم ایستادن
tower of strength <idiom>	پشتیبانی محکم
take up <idiom>	محکم کردن
hang on to <idiom>	محکم گرفتن
A firm voice .	صدای محکم
yerk	محکم بستن
two handed	محکم استوار
seal up	محکم بستن
rigidify	محکم کردن
chock	محکم کردن
catch hold of	محکم نگاهداشتن
clamps	محکم کردن
clamping	محکم کردن
clamped	محکم کردن
clamp	محکم کردن
gripe	محکم گرفتن
tiers	محکم کننده
tier	محکم کننده
consolidant	محکم کننده
crashing shot	شوت محکم
make tight	محکم کردن
lockfast	محکم بسته
lift van	صندوقچه محکم
kill shot	ضربه محکم
it is secure	محکم است
i have a secure grasp of it	محکم دارمش
hard soil	رویه محکم
fudo dachi	محکم ایستادن
fixable	محکم کردنی
clutching	محکم گرفتن
firmly	بطور محکم
grips	محکم گرفتن
gripping	محکم گرفتن
gripped	محکم گرفتن
strongest	محکم سخت
grip	محکم گرفتن
firm	استوار محکم
substantial	مهم محکم
firmer	استوار محکم
firmest	استوار محکم
stronger	محکم سخت
strong	محکم سخت
lock	محکم نگهداشتن
strictest	نص صریح محکم
stricter	نص صریح محکم
strict	نص صریح محکم
mount	محکم کردن
pommels	محکم زدن
pommel	محکم زدن
mounts	محکم کردن
secure	محکم نگهداشتن
secures	محکم نگهداشتن
griped	محکم گرفتن
firms	استوار محکم
conviction	عقیده محکم
riveting	محکم کردن
rivets	محکم کردن
spoke	محکم کردن
spokes	محکم کردن
clinch	محکم کردن
clinched	محکم کردن