Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
English
Persian
cadge
محکم کردن باربری کردن
cadged
محکم کردن باربری کردن
cadges
محکم کردن باربری کردن
cadging
محکم کردن باربری کردن
Other Matches
brace
بابست محکم کردن محکم بستن
braced
بابست محکم کردن محکم بستن
dog down
بستن و جذم کردن درب محکم کردن درپوش اشیاء
pegs
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
peg
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
solidifies
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidify
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidifying
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
solidified
سفت کردن یا شدن محکم کردن یاشدن
riveting
پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
gad
با میخ محکم کردن هرزه گردی کردن
riveted
پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
rivet
پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
rivets
پر چین کردن بامیخ پرچ محکم کردن
reinforces
مستحکم کردن محکم کردن
fixes
نصب کردن محکم کردن
reinforce
مستحکم کردن محکم کردن
gird
اماده کردن محکم کردن
fixate
محکم کردن متمرکز کردن
fix
نصب کردن محکم کردن
carriages
بردن حمل کردن باربری کرایه هزینه حمل
carriage
بردن حمل کردن باربری کرایه هزینه حمل
spokes
محکم کردن
reinforce
محکم کردن
brace
محکم کردن
tightening
محکم کردن
tightens
محکم کردن
mounts
محکم کردن
take up
<idiom>
محکم کردن
clamping
محکم کردن
reinforces
محکم کردن
riveting
محکم کردن
riveted
محکم کردن
staked
محکم کردن
tighten
محکم کردن
fastened
محکم کردن
braced
محکم کردن
rivet
محکم کردن
tightened
محکم کردن
spoke
محکم کردن
fastens
محکم کردن
fasten
محکم کردن
crimping
محکم کردن
clinch
محکم کردن
rigidify
محکم کردن
consolidating
محکم کردن
clamped
محکم کردن
set taut
محکم کردن
clamp
محکم کردن
to make good
محکم کردن
strengthens
محکم کردن
strengthened
محکم کردن
strengthen
محکم کردن
stakes
محکم کردن
stake
محکم کردن
clinched
محکم کردن
to make fast
محکم کردن
mount
محکم کردن
make tight
محکم کردن
house
محکم کردن
housed
محکم کردن
chock
محکم کردن
rivets
محکم کردن
consolidate
محکم کردن
clamps
محکم کردن
clinching
محکم کردن
houses
محکم کردن
clinches
محکم کردن
consolidates
محکم کردن
mortice
باکام محکم کردن
mortise
باکام محکم کردن
steeled
مانندفولاد محکم کردن
o peg down
با میخ محکم کردن
pinning
باسنجاق محکم کردن
steel
مانندفولاد محکم کردن
steels
مانندفولاد محکم کردن
tightens
محکم کردن فشردن
steeling
مانندفولاد محکم کردن
tightening
محکم کردن فشردن
tightened
محکم کردن فشردن
crimping
باپیچاندن محکم کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
محکم کاری کردن
gib
باقلاب محکم کردن
girt
با تنگ محکم کردن
to fast off
باگره محکم کردن
tighten
محکم کردن فشردن
pin
باسنجاق محکم کردن
pinned
باسنجاق محکم کردن
hang up
<idiom>
حفاظ ،محکم کردن
to tighten
محکم کردن
[با میخ و چکش]
planish
با چکش محکم وصاف کردن
bands
تسمه یا بندمخصوص محکم کردن
band
تسمه یا بندمخصوص محکم کردن
tee off
اغاز کردن محکم زدن
hugged
بغل کردن محکم گرفتن
latch
بوسیله کلون محکم کردن
latches
بوسیله کلون محکم کردن
pole
با تیر یا دیرک محکم کردن
poles
با تیر یا دیرک محکم کردن
cleat
باگوه و گیره محکم کردن
hug
بغل کردن محکم گرفتن
hugging
بغل کردن محکم گرفتن
hugs
بغل کردن محکم گرفتن
wedge
[محکم کردن اتصالان با گوه]
buttoning
تکمه زدن باتکمه محکم کردن
buttoned
تکمه زدن باتکمه محکم کردن
button
تکمه زدن باتکمه محکم کردن
gib
باپشت بند ومیخ یا گوه محکم کردن
to rifle the ball into the goal
با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
staple
سوزن
[حرف ]
یو شکل
[برای محکم کردن سیمی به دیوار]
cleco fastener
وسیلهای مانند فنر برای محکم کردن صفحات فلزی به یکدیگر تا اتمام مراحل پرچکاری
vulcanize
لاستیک را بوسایل شیمیایی جوش دادن و محکم کردن جوش برقی زدن
freight
باربری
material handling bridge
پل باربری
porterage
باربری
sling
حلقه باربری
goods train
قطار باربری
beast of burden
حیوان باربری
slings
حلقه باربری
goods trains
قطار باربری
porterage
مخارج باربری
airfreight
باربری هوایی
slinging
حلقه باربری
burthen
باربری برگردان
carriage costs
هزینه باربری
carrying vessel
کشتی باربری
cartage
باربری باگاری
portage
مخارج باربری
load carring capacity
فرفیت باربری
load capacity
فرفیت باربری
handing charge
هزینه باربری
truckline
سرویس باربری
attack cargo ship
ناو باربری تهاجمی
trucks
واگن روباز چرخ باربری
truck
واگن روباز چرخ باربری
california bearing ratio
توان باربری نسبی کالیفرنیا
trucked
واگن روباز چرخ باربری
trucking
واگن روباز چرخ باربری
broad shoulders
نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
reed
شانه
[وسیله ای که جهت کوبیدن و محکم کردن نخ پود در چله استفاده می شود و بیشتر در دارهای مکانیکی مورد استفاده قرار می گیرد. اندازه اینگونه شانه به پهنای عرض بافت است.]
deck department
قسمت اداره امور باربری و کالای ناوگان
dead carriage
کرایه باربری جهت فرفیت استفاده نشده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
freight tonne
فرفیت باربری به واحد تن محاسبه نرخ حمل براساس تن
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
outside porter
باربری که بنه مسافران را ازایستگاه راه اهن بیرون میبرد
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
cable weft
پود ضخیم
[بعد از کامل شدن یک ردیف گره جهت محکم کردن آنها در اکثر فرش ها از یک پود نازک و سپس یک پود کلفت استفاده می شود در برخی مناطق نیز از دو پود نازک و یک پود کلفت بصورت یک در میان استفاده میکنند]
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com