English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English Persian
guilty of fraud محکوم به علت کلاهبرداری
Other Matches
constructive fraud منظورعملی است که به اعتبارقانون خاص عنوان کلاهبرداری بافته و از این نظر از کلاهبرداری واقعی وارادی متمایز است
fraudlous کلاهبرداری
scams کلاهبرداری
scam کلاهبرداری
sharp practice کلاهبرداری
frauds کلاهبرداری
false pretense کلاهبرداری
defraudation کلاهبرداری
fraud کلاهبرداری
scam کلاهبرداری کردن
short-changing کلاهبرداری کردن
short-changes کلاهبرداری کردن
short-changed کلاهبرداری کردن
short-change کلاهبرداری کردن
scams کلاهبرداری کردن
Phishing کلاهبرداری اینترنتی
rooks کلاهبرداری کردن
rook کلاهبرداری کردن
defrauds کلاهبرداری کردن
defraud کلاهبرداری کردن
frauds حیله کلاهبرداری
spoofs کلاهبرداری مسخره
frauds تقلب کلاهبرداری
fraud کلاهبرداری کلاهبردار
defrauded کلاهبرداری کردن
fraud حیله کلاهبرداری
defrauding کلاهبرداری کردن
spoof کلاهبرداری مسخره
frauds کلاهبرداری کلاهبردار
constructive fraud کلاهبرداری اعتباری
fraud تقلب کلاهبرداری
It was all a fraud ( gimmeck ) . تمامش کلاهبرداری بود
swindling تدلیس جزائی کلاهبرداری
gimmickry استفاده از وسایل اغفال و کلاهبرداری
confidence tricks کلاهبرداری از راه جلب اعتماد
To swindle someoue . To take someone for a ride. سر کسی کلاه گذاشتن ( کلاهبرداری )
confidence trick کلاهبرداری از راه جلب اعتماد
swindles کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindled کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
swindle کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
clip joint <idiom> شغل سطح پایینی که پراز کلاهبرداری باشد
impostors کسی که بامعرفی خود به جای دیگری مرتکب کلاهبرداری میشود
impostor کسی که بامعرفی خود به جای دیگری مرتکب کلاهبرداری میشود
imposters کسی که بامعرفی خود به جای دیگری مرتکب کلاهبرداری میشود
trapdoors روش وارد شدن به سیستم برای تغییر داده یا جستجو یا کلاهبرداری
trapdoor روش وارد شدن به سیستم برای تغییر داده یا جستجو یا کلاهبرداری
indgement debt محکوم به
judgement debt محکوم به
object of judgment محکوم به
recognizee محکوم له
under sentence of محکوم به
winning party محکوم له
fey محکوم
doomed محکوم
convicted محکوم
liable محکوم
condemned محکوم
guilty محکوم
convict محکوم
convicts محکوم
convicting محکوم
he was sentenced to death محکوم بمرگ
convict محکوم کردن
belay محکوم کردن
recognizor محکوم علیه
attaint محکوم کردن
losing party محکوم علیه
judgment debt محکوم به مالی
sentenced محکوم شده
convicts محکوم کردن
condemnable محکوم کردنی
judgement debtor محکوم علیه
doom to death محکوم بمرگ
convicting محکوم کردن
under sentence of death محکوم به مرگ
under sentence of death محکوم به اعدام
convicted محکوم کردن
convictive محکوم کننده
condemner محکوم کننده
convicted to death محکوم به اعدام
Sentenced to death . محکوم به مرگ
condemning محکوم شدن
condemning محکوم کردن
adjudge محکوم کردن
condemn محکوم شدن
condemn محکوم کردن
sentences محکوم کردن
sentence محکوم کردن
doomed محکوم به فنا
condemns محکوم کردن
condemns محکوم شدن
sentencing محکوم کردن
out of court محکوم علیه
res judicata قضیه محکوم بها
convict شخص مقصر و محکوم
condemnations محکوم کردن اعتراض
condemnation محکوم کردن اعتراض
convict محبوس محکوم کردن
to be doomed محکوم به فنا بودن
to be ill-fated محکوم به فنا بودن
sentenced to the lash محکوم به خوردن شلاق
convicted محبوس محکوم کردن
lose the case محکوم شدن در دعوی
convicted شخص مقصر و محکوم
convicted to life imprisonment محکوم به حبس ابد
adjudicated case قضیه محکوم بها
condemning محکوم کردن افراد
convicting شخص مقصر و محکوم
condemns محکوم کردن افراد
convicting محبوس محکوم کردن
convicts شخص مقصر و محکوم
he got three months به سه ماه حبس محکوم شد
condemn محکوم کردن افراد
convicts محبوس محکوم کردن
convictions محکوم یا مجرم شناخته شدن
autre fois acquit قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
sentencing رای دادن محکوم کردن
I had no choice ( alternative ) but to marry her . محکوم بودم که با اوازدواج کنم
docks جای محکوم یازندانی در محکمه
dock جای محکوم یازندانی در محکمه
docked جای محکوم یازندانی در محکمه
foredoom ازپیش مقدر یا محکوم کردن
sentences رای دادن محکوم کردن
sentence رای دادن محکوم کردن
conviction محکوم یا مجرم شناخته شدن
mug کتک زدن عکس شخص محکوم
mugs کتک زدن عکس شخص محکوم
mugging کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged کتک زدن عکس شخص محکوم
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
self condemnation محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
debt of record بدهی قانونی record of court محکوم به
death watch پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
The court condemned the murderer to life imprisonment . دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
Everybody condemned his foolish behaviour . همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
sisyphus سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
self condemned محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
bill of attainder لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
receiver ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receivers ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
distress توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distresses توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
statute of fraud قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
finable جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
brian kellogg پیمانی که مبتکر ان بریان کلوگ وزیرخارجه امریکا در 8291 بودو امضا کنندگان ان جنگ را به عنوان وسیله حل اختلافات بین المللی محکوم و تحریم کردند
deportee محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportees محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
quarter session محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
adjudging داوری کردن محکوم کردن
adjudged داوری کردن محکوم کردن
adjudges داوری کردن محکوم کردن
attainder سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
lifers محکوم به حبس ابد حکم حبس ابد
lifer محکوم به حبس ابد حکم حبس ابد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com