English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (7 milliseconds)
English Persian
police reporter مخبر پلیس
Other Matches
police district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
precinct [American E] ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
intelligencer مخبر
correspondent مخبر
informer مخبر
informers مخبر
correspondents مخبر
correspoundent خبرنگار مخبر
pressmen مخبر مطبوعاتی
pressman مخبر مطبوعاتی
informants خبر رسان مخبر
informant خبر رسان مخبر
staffer مخبر روزنامه سردبیر روزنامه
staffers مخبر روزنامه سردبیر روزنامه
german shepherd سگ پلیس
cops پلیس
police dog سگ پلیس
police پلیس
K9 [canine] سگ پلیس
guard dog سگ پلیس
policed پلیس
polices پلیس
cop پلیس
bobbies پلیس
bobby پلیس
constables پلیس
constable پلیس
gendarme پلیس
gendarmes پلیس
police officers افسر پلیس
frontier police پلیس مرزبانی
border guard پلیس مرزبانی
border police پلیس مرزبانی
police officer مامور پلیس
police officer افسر پلیس
Interpol پلیس بینالمللی
police office پاسگاه پلیس
plainclothesman پلیس مخفی
patrol wagon اتومبیل پلیس
paddywagon اتومبیل پلیس
local building inspector پلیس ساختمان
police power نیروی پلیس
police power دادگاه پلیس
road guard پلیس راه
shore patrol پلیس ساحلی
police calls استمداد پلیس
police station مرکز پلیس
policemen مامور پلیس
policeman مامور پلیس
police officers مامور پلیس
runners افسر پلیس
runner افسر پلیس
police forces دادگاه پلیس
police forces نیروی پلیس
police force دادگاه پلیس
police force نیروی پلیس
police stations ایستگاه پلیس
police stations مرکز پلیس
police station ایستگاه پلیس
vice squad جوخه پلیس
vice squads جوخه پلیس
battle lights چراغ پلیس
patrolmen پلیس گشتی
patrolman پلیس گشتی
flatfoot پلیس گشتی
cop پلیس [اصطلاح روزمره]
posse comitatus دسته افراد پلیس
round-up ورود ناگهانی پلیس
filth [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
bust [colloquial] ورود ناگهانی پلیس
police raid حمله ناگهانی پلیس
police raid ورود ناگهانی پلیس
rozzer [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
bust [colloquial] حمله ناگهانی پلیس
round-up حمله ناگهانی پلیس
peeler اسباب پوست کن پلیس
mountie پلیس سوار کانادا
shore patrol پلیس نیروی دریایی
turn over to the police تحویل پلیس دادن
under police surveillance تحت نظر پلیس
black Maria اتومبیل گشتی پلیس
black Marias اتومبیل گشتی پلیس
raid ورود ناگهانی پلیس
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
give in charge تحویل پلیس دادن
constableship وفیفه یا رتبه پلیس
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
peelers اسباب پوست کن پلیس
raided ورود ناگهانی پلیس
raiding ورود ناگهانی پلیس
raids ورود ناگهانی پلیس
posse دسته افراد پلیس جماعت
posses دسته افراد پلیس جماعت
concierge پلیس محافظ درب ورودی
squad cars اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
pig [American E] پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز]
squad car اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
give a person in charge کسی را تحویل پلیس دادن
gestapo گشتاپو سازمان پلیس مخفی
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
concierges پلیس محافظ درب ورودی
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
large scale raid حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
The thief surrender himself to the police. سارق خود را تسلیم پلیس کرد
police state اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
police states اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
nark مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
The police officer took down the car number . افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
He is known to the police . هویتش نزد پلیس معلوم است
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
Police are out in force. نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
to search [for] [someone] دنبال [کسی] گشتن [ برای مثال پلیس]
The details of the report were verified by the police. جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
to call 911 [American English] تلفن اضطراری کردن [به پلیس یا آتش نشانی]
to report to the police خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
copper [police officer] پلیس [اغلب تحقیر آمیز] [اصطلاح عامیانه]
rookie تازه کار [بویژه در پلیس یا ارتش ] [اصطلاح شوخی]
to register with the police نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
Over 1,000 pirate discs were seized during the raid. بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
Anyone found trespassing is liable to be reported to the police. هر کسی که غیر مجاز وارد شود به پلیس گزارش داده می شود.
secret police سازمان پلیس مخفی سازمان کاراگاهی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com