English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English Persian
curtail مختصر نمودن
curtailed مختصر نمودن
curtailing مختصر نمودن
curtails مختصر نمودن
Other Matches
precise مختصر کردن مختصر
terse مختصر
laconic مختصر گو
tersest مختصر
abstracted مختصر
abbreviated مختصر
concise مختصر
laconically مختصر گو
viz مختصر
summaries مختصر
shortest مختصر
febricula تب مختصر
tis مختصر ti is
gnomical مختصر
grammalogue مختصر
compend مختصر
incomprehensive مختصر
summary مختصر
short term مختصر
little مختصر
curt <adj.> مختصر
concise <adj.> مختصر
sums مختصر
fleeting <adj.> مختصر
short <adj.> مختصر
terser مختصر
briefed مختصر
epitome مختصر
succinct مختصر
partial مختصر
succinct <adj.> مختصر
brief مختصر
synoptic مختصر
abridged مختصر
short مختصر
briefest مختصر
shorter مختصر
briefer مختصر
sum مختصر
abridge مختصر کردن
flashed روشنایی مختصر
shorthand مختصر نویسی
flash روشنایی مختصر
telegraphic تلگرافی مختصر
brachygraphy مختصر نویسی
flashes روشنایی مختصر
synopsis اجمال مختصر
briefer کوتاه مختصر
briefest کوتاه مختصر
concisely بطور مختصر
squabble نزا مختصر
squabbled نزا مختصر
tots یادداشت مختصر
squabbles نزا مختصر
squabbling نزا مختصر
contracted مختصر محدود
brief کوتاه مختصر
summaries خلاصه مختصر
summary خلاصه مختصر
synopses اجمال مختصر
pithy مختصر ومفید
briefed کوتاه مختصر
briefly speaking مختصر کنیم
my initials are s.h امضای مختصر من
grind out پیشروی مختصر
handlist فهرست مختصر
inking اطلاع مختصر
potluck غذای مختصر
let us be brief مختصر کنیم
velitation جنگ مختصر
short and sweet <idiom> مختصر ومفید
tiffin ناهار مختصر
nodding acquaintance آشنایی مختصر
paraph امضای مختصر
snacks خوراک مختصر
snack خوراک مختصر
clicked صدای مختصر
click صدای مختصر
apercu خلاصه مختصر
compendium مختصر کوتاهی
simplifier مختصر کننده
lacanic مختصر و مفید
tendency علاقه مختصر
tendencies علاقه مختصر
clicks صدای مختصر
shortener مختصر کننده
cheep اشاره مختصر
scumble مالش مختصر
comedietta کمدی مختصر
tot یادداشت مختصر
petit mal صرع مختصر
pull برتری جزئی و مختصر
pulls برتری جزئی و مختصر
simplification تسهیل مختصر سازی
abbreviating مختصر یا مفید کردن
shorten مختصر کردن کاستن
shortened مختصر کردن کاستن
shortens مختصر کردن کاستن
curtly <adv.> بصورت مختصر و مفید
abbreviate مختصر یا مفید کردن
compendiously <adv.> بصورت مختصر و مفید
briefly <adv.> بصورت مختصر و مفید
abbreviates مختصر یا مفید کردن
abriviated addressing ادرس مختصر شده
in a nutshell بطور خیلی مختصر
spot زمان مختصر لحظه
spots زمان مختصر لحظه
compendious موجز مختصر ومفید
prospectus شرح حال مختصر
simplifications تسهیل مختصر سازی
prospectuses شرح حال مختصر
bowing acquaintance آشنایی مختصر سلامی و بس
blockhouse بنای استحکامی مختصر
look in دیدن کردن مختصر
metastable دارای ثبات مختصر
pocket expenses هزینه مختصر شخصی
pittance کمک هزینه مختصر
byword اشاره یانگاه مختصر
bywords اشاره یانگاه مختصر
feather فشار مختصر به گاز
simplifcation ساده گردانی مختصر سازی
to d. into a book نگاه مختصر بکتابی کردن
multocular مختصر و مفید کوتاه و سودمند
step in بازدید مختصر وکوتاهی کردن
simplification ساده گردانی مختصر سازی
smack چشیدن مختصر باصدا غذاخوردن
simplifications ساده گردانی مختصر سازی
billets ورقه جیره یادداشت مختصر
billeting ورقه جیره یادداشت مختصر
billeted ورقه جیره یادداشت مختصر
billet ورقه جیره یادداشت مختصر
smacked چشیدن مختصر باصدا غذاخوردن
smacks چشیدن مختصر باصدا غذاخوردن
blinks نادیده گرفته نگاه مختصر
blinked نادیده گرفته نگاه مختصر
blink نادیده گرفته نگاه مختصر
animadvert نمودن
abstract نمودن
abstracting نمودن
seems نمودن
animalize نمودن
dont نمودن
abstracts نمودن
dost نمودن
showŠetc نمودن
seem نمودن
seemed نمودن
to gain any ones ear نمودن
show نمودن
showed نمودن
shows نمودن
nuance اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
flashed ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flashes ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flash ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
nuances اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
outlined مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlines مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlining مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outline مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
account محاسبه نمودن
accommodates تطبیق نمودن
accommodated تطبیق نمودن
installs منصوب نمودن
plot رسم نمودن
doubled مضاعف نمودن
sends ارسال نمودن
plotted رسم نمودن
abating رفع نمودن
affix اضافه نمودن
affixed اضافه نمودن
affixes اضافه نمودن
affixing اضافه نمودن
plots رسم نمودن
abates رفع نمودن
abated رفع نمودن
abate رفع نمودن
misrepresentation بد ارائه نمودن
install منصوب نمودن
installing منصوب نمودن
doubled up مضاعف نمودن
adjust تصفیه نمودن
adjust تسویه نمودن
digitizing دیجیتالی نمودن
indorsation تصویب نمودن
instal منصوب نمودن
microjustification ریزتراز نمودن
numeralization عددی نمودن
fill up خاکریزی نمودن
stock piling ذخیره نمودن
to humble oneself افتادگی نمودن
depilate ازاله مو نمودن از
waive اغماض نمودن
waives اغماض نمودن
sketch رسم نمودن
sketched رسم نمودن
sketches رسم نمودن
waived اغماض نمودن
double مضاعف نمودن
dusk تاریک نمودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com