English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 226 (21 milliseconds)
English Persian
abridge مختصر کردن
Search result with all words
outline مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlined مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlines مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlining مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
abbreviate مختصر یا مفید کردن
abbreviates مختصر یا مفید کردن
abbreviating مختصر یا مفید کردن
shorten مختصر کردن کاستن
shortened مختصر کردن کاستن
shortens مختصر کردن کاستن
simplifies اسان تر کردن مختصر کردن
simplifies مختصر کردن اسانتر کردن
simplify اسان تر کردن مختصر کردن
simplify مختصر کردن اسانتر کردن
simplifying اسان تر کردن مختصر کردن
simplifying مختصر کردن اسانتر کردن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
precise مختصر کردن مختصر
look in دیدن کردن مختصر
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
step in بازدید مختصر وکوتاهی کردن
to d. into a book نگاه مختصر بکتابی کردن
to run in to a person دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
Other Matches
synoptic مختصر
little مختصر
shorter مختصر
abbreviated مختصر
shortest مختصر
partial مختصر
summaries مختصر
short مختصر
brief مختصر
fleeting <adj.> مختصر
curt <adj.> مختصر
succinct <adj.> مختصر
concise <adj.> مختصر
compend مختصر
viz مختصر
terse مختصر
terser مختصر
tersest مختصر
abstracted مختصر
concise مختصر
summary مختصر
short <adj.> مختصر
short term مختصر
epitome مختصر
tis مختصر ti is
briefed مختصر
laconic مختصر گو
grammalogue مختصر
briefest مختصر
gnomical مختصر
febricula تب مختصر
sum مختصر
abridged مختصر
briefer مختصر
laconically مختصر گو
incomprehensive مختصر
sums مختصر
succinct مختصر
squabbles نزا مختصر
grind out پیشروی مختصر
squabbled نزا مختصر
squabble نزا مختصر
squabbling نزا مختصر
inking اطلاع مختصر
comedietta کمدی مختصر
let us be brief مختصر کنیم
lacanic مختصر و مفید
snacks خوراک مختصر
curtailing مختصر نمودن
scumble مالش مختصر
brachygraphy مختصر نویسی
shorthand مختصر نویسی
my initials are s.h امضای مختصر من
briefest کوتاه مختصر
tendencies علاقه مختصر
briefed کوتاه مختصر
tot یادداشت مختصر
tots یادداشت مختصر
short and sweet <idiom> مختصر ومفید
paraph امضای مختصر
petit mal صرع مختصر
brief کوتاه مختصر
compendium مختصر کوتاهی
briefer کوتاه مختصر
handlist فهرست مختصر
tendency علاقه مختصر
potluck غذای مختصر
concisely بطور مختصر
nodding acquaintance آشنایی مختصر
velitation جنگ مختصر
shortener مختصر کننده
apercu خلاصه مختصر
click صدای مختصر
clicked صدای مختصر
clicks صدای مختصر
telegraphic تلگرافی مختصر
snack خوراک مختصر
tiffin ناهار مختصر
curtailed مختصر نمودن
cheep اشاره مختصر
synopsis اجمال مختصر
synopses اجمال مختصر
curtails مختصر نمودن
summaries خلاصه مختصر
contracted مختصر محدود
briefly speaking مختصر کنیم
flashed روشنایی مختصر
summary خلاصه مختصر
pithy مختصر ومفید
flash روشنایی مختصر
simplifier مختصر کننده
curtail مختصر نمودن
flashes روشنایی مختصر
pull برتری جزئی و مختصر
byword اشاره یانگاه مختصر
blockhouse بنای استحکامی مختصر
prospectus شرح حال مختصر
simplification تسهیل مختصر سازی
abriviated addressing ادرس مختصر شده
feather فشار مختصر به گاز
metastable دارای ثبات مختصر
in a nutshell بطور خیلی مختصر
spot زمان مختصر لحظه
prospectuses شرح حال مختصر
spots زمان مختصر لحظه
simplifications تسهیل مختصر سازی
bowing acquaintance آشنایی مختصر سلامی و بس
pulls برتری جزئی و مختصر
briefly <adv.> بصورت مختصر و مفید
pittance کمک هزینه مختصر
compendious موجز مختصر ومفید
curtly <adv.> بصورت مختصر و مفید
pocket expenses هزینه مختصر شخصی
bywords اشاره یانگاه مختصر
compendiously <adv.> بصورت مختصر و مفید
simplifcation ساده گردانی مختصر سازی
multocular مختصر و مفید کوتاه و سودمند
blinked نادیده گرفته نگاه مختصر
simplification ساده گردانی مختصر سازی
smacks چشیدن مختصر باصدا غذاخوردن
simplifications ساده گردانی مختصر سازی
blink نادیده گرفته نگاه مختصر
billets ورقه جیره یادداشت مختصر
blinks نادیده گرفته نگاه مختصر
billeting ورقه جیره یادداشت مختصر
billet ورقه جیره یادداشت مختصر
billeted ورقه جیره یادداشت مختصر
smack چشیدن مختصر باصدا غذاخوردن
smacked چشیدن مختصر باصدا غذاخوردن
flash ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
nuance اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
nuances اختلاف مختصر نکات دقیق وفریف
flashed ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
flashes ناگهان شعله ور شدن نور مختصر
luncheonettes رستوران یا محلی که غذاهای مختصر و سبک را می فروشد
That is it in a nutshell. موضوع به طور خیلی مختصر اینطوری است.
luncheonette رستوران یا محلی که غذاهای مختصر و سبک را می فروشد
absorption representation [حذف یا مختصر سازی جزییات در ترسیم ساختمان یا مناظر آن]
mnemonic حامت مختصر کلمه یا تابع که برای یادآوری کمک میکند.
sclaff تماس چوگان بازمین قبل از خوردن به توپ ضربت مختصر
action architecture [معماری با طرح های دقیق و مختصر و استفاده از مواد آماده]
shortening reaction واکنش مختصر واکنش کوتاه کننده
tints رنگ مختصر سایهء رنگ
stenography مختصر نویسی کوتاه نویسی
tint رنگ مختصر سایهء رنگ
tinting رنگ مختصر سایهء رنگ
glance نگاه نگاه مختصر
glanced نگاه نگاه مختصر
glances نگاه نگاه مختصر
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com