Dictiornary-Farsi | مخفف کلمات ship our save | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
Full phrase not found.

Full phrase Google translation result





Other Matches

to save up for something	برای چیزی صرفه جویی کردن
save that	جز اینکه
save all	توربندی بین ناو و اسکله
save all	تور
save all	ادم خسیس
save all	قلک
save all	چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
save off	مساوی
save for <prep.>	سوای
save for <prep.>	غیراز این
save for <prep.>	بجز این
Save this for me, please!	لطفا این را برای من نگه دار!
to save for something	پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
all save one	همه به جز یکی
save that	الا اینکه
save	صرفه جویی کردن
save	نجات دادن پس انداز کردن
save	حفظ کردن
save	بجزاینکه
save	فقط بجز
save	پس انداز کردن
save	نجارت دادن
save	رهایی بخشیدن نگاه داشتن
save	اندوختن
save	نگهداشتن
save	نجات دروازه
save	امکانی دربرنامه برای حفظ کردن کار جاری در فایل با نام دیگر
save	ذخیره کردن
save	محل ذخیره سازی موقت درحافظه اصلی که برای ثباتها و داده کنترلی به کارمی رود
save	ذخیره سازی داده یا برنامه روی رسانه ذخیره سازی جانبی
to save one's neck	از دار رهایی یافتن
To save . To economize.	صرفه جوئی کردن
save one's face <idiom>	به روی خود نیاوردن
save money	به دقت خرج کردن
to save for retirement	برای بازنشستگی پس انداز کردن
save the day <idiom>	به پیروزی وموفقیت دست یافتن
to save one's brath	دم نزدن
kick save	نجات دروازه با پای دروازه بان
save one's breath <idiom>	به صرفت است که ساکت باشی
save face <idiom>	خرید آبرو ،نگهداشتن آبرو
propensity to save	گرایش به پس انداز
He did it to save his face.	برای حفظ آبرواینگار راکرد
to save ones face	ابروی خودراحفظ کردن صورت خودرابسیلی سرخ نگاه داشتن
save money	پس انداز کردن
to save bot cash	نقد فروختن
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb>	یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
save one's neck/skin <idiom>	نجات خوداز خطر ومشکل
average propensity to save	y/s= APS
to save [to disk/DVD etc.]	حفظ کردن [روی دستگاه دیسک سخت یا دی وی دی] [رایانه شناسی]
average propensity to save	میل متوسط به پس انداز نسبتی از درامد که به پس انداز اختصاص می یابد
No one needed to know save herself / outside herself [American E] .	به غیر از او [زن] هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
marginal propensity to save	میل نهائی به پس انداز
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs.	صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency .	فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
to take ship	با کشتی بردن
to take ship	درکشتی گذاشتن
to take ship	در کشتی سوار کردن
q ship	ناو تله
the ship is in d.	کشتی در خطراست
ship	کشتی را در حوضچه تعمیرگذاردن
q ship	ناو فریبنده ودروغین
ship over	تجدید کنترات خدمت دریایی
to let ship	ازدست دادن
to let ship	ازاد کردن
to get a ship under way	کشتی ای راراه انداختن
to let ship	ول کردن
to take ship	با کشتی حمل کردن
ship	باکشتی فرستادن یا حمل کردن
ship	حمل کردن
ship	کشتی هوایی هواپیما
ship	جهاز
ship	شناوه
ship	سوار کشتی شدن سفینه
ship	ناو
ship	کشتی
ex ship	تحویل در کنار کشتی
ex ship	یکی ازقراردادهای اینکوترمز که دران فروشنده کالا را در بندرمقصد و درکشتی به خریدارتحویل میدهد
ship	با کشتی حمل کردن فرستادن
ship	حمل و نقل کردن
sister ship	کشتی خواهر
ship's manifest	صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
ship's serviceman	مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
ship's service	فروشگاه ناو
ship's company	خدمه ناو
ship's corporal	دژبان دریایی
ship's husband	مباشر و مالک نماینده کشتی
ship's rail	راه اهن منتهی به کشتی
ship's papers	اسناد حمل
ship's master	افسرارشد کشتی
ship's master	کاپیتان کشتی تجاری
ship yard	محل کشتی سازی
sister ship	ناوهای هم شکل و هم نوع
ship papers	اسناد کشتی
ship propeller	پروانه کشتی
ship safety	سلامت کشتی
ship side	پهلو
ship influence	عامل محرکه عبور کشتی
ship slteration	محور تغییر ناو
ship to shore	حرکت از دریا به ساحل عملیات پیاده کردن افراد ازدریا به ساحل
ship ton	وزن کالای ارسالی با کشتی به تن
ship water	اب بار کردن
ship water	نفوذ کردن اب بداخل قایق
ship will adjust	فرمان
ship will adjust	ناو اتش به اختیار
ship yard	کارخانه کشتی سازی
ship's company	پرسنل ناو
ship rigged	دارای بادبان مربع
ship of the line	کشتی جنگی بزرگ
sister ship	ناو همتا
sister ship	کشتی همسان
to heave a ship down	کشتی رابرای پاک کردن بیک سوکشیدن یایک برکردن
to haul a ship	بادبانهای کشتی را پائین اوردن یاخواباندن
to lay one on a ship	کشتی را در بندر توقیف کردن
The ship is loading.	کشتی درحال بارگیری است
sailing ship	کشتیمسافریاباربری
factory ship	قایقبزرگومجهزبرایماهیگیری
ship's side	کنارهکشتی
to make ap a ship	کشتی را در دریا به غنیمت بردن
to pile up a ship	کشتی را بخاک نشاندن
to prize a ship	کشتی رادردریابه غنیمت بردن
ship's anchor	لنگرکشتی
container ship	انبارکشتی
war ship	کشتی جنگی
turn in ship	برگ عودت به انبار
turn in ship	برگ عودت
training ship	کشتی اموزشی
trans ship	بکشتی یانقلیه دیگرانتقال دادن
the ship was wrecked	کشتی شکست
the ship was snagged	کشتی بچیزی خورد
the ship was snagged	کشتی بمانعی گیر کرد
ship's launch	قایقبزرگموتوریکشتی
small ship	کشتی کوچک یا با طول کم
soldier ship	سربازی
space ship	کشتی فضایی سفینه فضایی
space ship	ناویز
space ship	فضاکشتی
space ship	spacecraft
space ship	سفینه فضایی
steam ship	کشتی بخار
supply ship	ship tender
tender ship	کشتی تدارکاتی
tender ship	supplyship : syn
the roll of a ship	غلت کشتی
the rudder of a ship	سکان کشتی
the ship is hull down	کشتی چندان دوراست که تنه ان پیدا نیست
the ship leaks	کشتی اب تو میدهد
the ship was hulled	تنه کشتی اسیب دید یا سوراخ شد
trans ship	خن بخن کردن
ship influence	تاثیر عبور کشتی
large ship	کشتی که بیش از 731 مترطول داشته باشد
hospital ship	ناو بهداری
hospital ship	ناو بیمارستان
he went aboard the ship	به کشتی درآمد
he went aboard the ship	او داخل کشتی شد
gunnery ship	ناو اموزشی توپخانه
flag ship	ناو سر فرماندهی
flag ship	ناوسرفرماندهی کشتی حامل دریادار
flag ship	کشتی پیشرو
fire ship	ادم سوزاکی یاکوفتی
fire ship	کشتی اتش زن
hush ship	کشتی جنگی که درجنگ بزرگ پیشین نهانی ساخته شده وبسیار کلان و تندرو بود
instrctor ship	اموزگاری
large ship	ناو بزرگ
large ship	کشتی بزرگ
landing ship	ناو نیرو پیاده کن
lady ship	بانو
lady ship	سرکار علیه
king ship	سلطنت
king ship	شهریاری
king ship	شاهی
king ship	پادشاهی
instrctor ship	شاقی
fatherhood or ship	پدری
eyes of the ship	دریچههای دیدناو
eyes of the ship	چشمی ناو
commissioning the ship	فعال کردن کشتی
commissioning the ship	وارد خدمت کردن کشتی
cartel ship	کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
carry ship	کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
cargo ship	کشتی باری
capital ship	کشتی جنگی یی که فرفیت ان بیش از ده هزار تن و مسلح به توپهایی با کالیبر بیش از8 اینچ باشد
block ship	سد کردن دهانه کانال
battle ship	نبرد ناو
auxiliary ship	کشتی تدارکاتی
air ship	کشتی هوایی
commondo ship	کشتی نیروبر
control ship	ناو کنترل کننده عملیات دریایی
evacuation ship	ناو کنترل تخلیه پزشکی
escort ship	ناو محافظ کاروان دریایی
escort ship	ناو اسکورت
guard ship	ship mission active
duty ship	ship mission active
dressing ship	تزیین کشتی
abandoning ship	ترک ناو
dressing ship	افراشتن پرچم
dress ship	پرچم جشن را افراشتن
darken ship	تاریک کردن ناو
evacuation ship	ناواخراجات پزشکی
leading ship	ناو نوک
secretary ship	منشگیری