Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
take part
مداخله کردن شرکت کردن
Other Matches
houses
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
holding company
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
kibitz
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
interposing
مداخله کردن
interposes
مداخله کردن
interventions
مداخله کردن
intervened
مداخله کردن
intervene
مداخله کردن
interpose
مداخله کردن
interposed
مداخله کردن
meddles
مداخله کردن
intervention
مداخله کردن
meddled
مداخله کردن
stickle
مداخله کردن
interlope
مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن
meddle
مداخله کردن
intermeddle
مداخله کردن فضولی کردن
tamper
مداخله وفضولی کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
put in
مداخله کردن رساندن
to i. with qnother's affairs
درکاردیگری مداخله کردن
intervened
مداخله کردن پا میان گذاردن
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
در کار کسی مداخله کردن
interjected
در میان امدن مداخله کردن
interject
در میان امدن مداخله کردن
interfered
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfere
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
intervenes
مداخله کردن پا میان گذاردن
interferes
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervene
مداخله کردن پا میان گذاردن
interjects
در میان امدن مداخله کردن
contributed
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributing
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributes
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contribute
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
enter into partnership with someone
شرکت کردن شراکت کردن
to play at
شرکت کردن در
stand-ins
شرکت کردن
take a hand at
شرکت کردن در
partook
شرکت کردن
go into
شرکت کردن در
participates
شرکت کردن
stand in
شرکت کردن
participated
شرکت کردن
contribute
شرکت کردن
stand-in
شرکت کردن
partaking
شرکت کردن
participation
شرکت کردن
partakes
شرکت کردن
contributed
شرکت کردن
contributes
شرکت کردن
partake
شرکت کردن
partaken
شرکت کردن
contributing
شرکت کردن
participate
شرکت کردن
take part
دخالت یا شرکت کردن
joined
شرکت کردن در پیوستن
joins
شرکت کردن در پیوستن
To sit for an examination.
درامتحان شرکت کردن
intercommon
باهم شرکت کردن
sit for an examination
در امتحانی شرکت کردن
to enter into p with another
باکسی شرکت کردن
join
شرکت کردن در پیوستن
subscribed
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribe
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
totake parts in something
در چیزی شرکت یادخالت کردن
participated
شرکت کردن سهیم شدن
to subscribe to a charity
در دادن اعانهای شرکت کردن
partaken
شرکت کردن شریک شدن در
participate
شرکت کردن سهیم شدن
partake
شرکت کردن شریک شدن در
to a oneself in
شرکت کردن یاشریک شدن
to undergo training
در یک دوره آموزشی شرکت کردن
partaking
شرکت کردن شریک شدن در
participates
شرکت کردن سهیم شدن
conspiring
درنقشه خیانت شرکت کردن
conspires
درنقشه خیانت شرکت کردن
conspired
درنقشه خیانت شرکت کردن
conspire
درنقشه خیانت شرکت کردن
partakes
شرکت کردن شریک شدن در
to ride a race
در اسب دوانی شرکت کردن
laisser faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
to row a race
در مسبابقه کرجی رانی شرکت کردن
to empower somebody to participate
به کسی اجازه شرکت کردن دادن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to bar somebody from a competition
شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
to move one's operation offshore
شرکت خود را به خارج
[از کشور]
منتقل کردن
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to call a meeting of the board of directors
برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
to go on a picnic
بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
to go a mumming
در دسته نقاب پوشان و لال بازان شرکت کردن
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
introduced
بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introducing
بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduce
بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
introduces
بدن خط رات امنیتی مربوطه برای عمومی کردن اطلاعات یا اتصال شرکت به یک شبکه عمومی
letterhead
مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterheads
مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
compaq computer corporation
شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
constituent company
شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
limited company
شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
international finance corporation
شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
parent company
شرکت مادر شرکت مرکزی
privates
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
private
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
outsource
به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
dragger
شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
pryer
مداخله گر
intermediation
مداخله
interposal
مداخله
meddlesome
مداخله گر
interfered
مداخله
interference
مداخله
to thrust oneself
مداخله
interfere
مداخله
right to intervene
حق مداخله
interposition
مداخله
officious
مداخله کن
interventions
مداخله
participation
مداخله
interferes
مداخله
intervention
مداخله
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
tamperer
مداخله کننده
undue
بدون مداخله
military intervention
مداخله نظامی
intervener
مداخله کننده
interposingly
ازراه مداخله
nonintervention
عدم مداخله
intervenient
مداخله کننده
interventionist
طرفدار مداخله
intevener
مداخله کننده
intermediary
وساطت مداخله
intermediaries
وساطت مداخله
non intervention
عدم مداخله
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
paperless
شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
intermediacy
میانجی گری مداخله
nonintervention
سیاست عدم مداخله
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
marplot
ادم فضول مداخله کننده
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
electromagnetic interference
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
Pry not into the affair of others.
<proverb>
در کار دیگران مداخله مکن .
interposingly
مداخله کنان بطور معترضه
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
business group
شرکت سهامی
[شرکت]
body corporate
شرکت شرکت سهامی
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
Community architecture
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
army component
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
interlopers
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interventionism
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interloper
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com