Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English
Persian
intermeddle
مداخله کردن فضولی کردن
Search result with all words
kibitz
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
Other Matches
presumes
فضولی کردن
blabbing
فضولی کردن
presume
فضولی کردن
blabbed
فضولی کردن
meddled
فضولی کردن
blab
فضولی کردن
meddle
فضولی کردن
meddles
فضولی کردن
presumed
فضولی کردن
blabs
فضولی کردن
mell
فضولی کردن
interlope
فضولی کردن
(have one's) nose in something
<idiom>
فضولی کردن
rubberneck
فضولی کردن سیاحت کردن
to pry into a person affairs
در کارهای کسی فضولی کردن
To put ones nose into other peoples affairs .
درکار دیگران فضولی کردن
intervened
مداخله کردن
meddles
مداخله کردن
intervention
مداخله کردن
intervene
مداخله کردن
interposed
مداخله کردن
interposes
مداخله کردن
interposing
مداخله کردن
interlope
مداخله کردن
interpose
مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن
meddle
مداخله کردن
meddled
مداخله کردن
interventions
مداخله کردن
stickle
مداخله کردن
take part
مداخله کردن شرکت کردن
to i. with qnother's affairs
درکاردیگری مداخله کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
tamper
مداخله وفضولی کردن
put in
مداخله کردن رساندن
to put in one's oar
بعنوان کمک فضولی کردن کمک ناخواسته کردن
interferes
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interjects
در میان امدن مداخله کردن
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
intervened
مداخله کردن پا میان گذاردن
interfered
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervene
مداخله کردن پا میان گذاردن
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
در کار کسی مداخله کردن
interfere
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن پا میان گذاردن
interjected
در میان امدن مداخله کردن
interject
در میان امدن مداخله کردن
to thrust oneself
کردن فضولی کردن
laisser faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
impertinence or nency
فضولی
unauthorized
فضولی
inquisitiveness
فضولی
officiousness
فضولی
gallimaufry
فضولی
meddlesomeness
فضولی
meddling
فضولی
naughtiness
فضولی
interference
فضولی
intrusiveness
فضولی
obtrusiveness
مزاحمت فضولی
pries
کنجکاوی فضولی
Shut up ! dont inter fere .
فضولی موقوف !
unauthorized transaction
معاملات فضولی
impertinence
جسارت فضولی
pry
کنجکاوی فضولی
unauthorized contract
عقد فضولی
unauthorized transaction
معامله فضولی
impertinency
جسارت فضولی
pried
کنجکاوی فضولی
Dont meddle in my affairs .
درکارهای من فضولی نکن
curiosity killed the cat
<idiom>
فضولی هم موجب دردسرمی شود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
pokes
سکه زدن فضولی در کار دیگران
poked
سکه زدن فضولی در کار دیگران
poke
سکه زدن فضولی در کار دیگران
poking
سکه زدن فضولی در کار دیگران
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
interposal
مداخله
interventions
مداخله
officious
مداخله کن
to thrust oneself
مداخله
interference
مداخله
interfered
مداخله
intermediation
مداخله
participation
مداخله
interferes
مداخله
interposition
مداخله
right to intervene
حق مداخله
pryer
مداخله گر
interfere
مداخله
meddlesome
مداخله گر
intervention
مداخله
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
intevener
مداخله کننده
military intervention
مداخله نظامی
undue
بدون مداخله
interventionist
طرفدار مداخله
intermediary
وساطت مداخله
intermediaries
وساطت مداخله
tamperer
مداخله کننده
intervener
مداخله کننده
intervenient
مداخله کننده
nonintervention
عدم مداخله
interposingly
ازراه مداخله
non intervention
عدم مداخله
intermediacy
میانجی گری مداخله
nonintervention
سیاست عدم مداخله
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
Pry not into the affair of others.
<proverb>
در کار دیگران مداخله مکن .
interposingly
مداخله کنان بطور معترضه
electromagnetic interference
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
marplot
ادم فضول مداخله کننده
nosy parker
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
kibitzer
پشت دست نشین
[و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند]
[مثال در ورق بازی]
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
Community architecture
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
interventionism
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
holding company
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com