English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English Persian
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
Other Matches
interferes پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfered پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfere پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
interject در میان امدن مداخله کردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
interpose پا به میان گذاردن
interlay در میان گذاردن
interposes پا به میان گذاردن
interposed پا به میان گذاردن
interlocate در میان گذاردن
interposing پا به میان گذاردن
single space در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
interdental consonant حرف مصمتی که با گذاردن زبان در میان دندانهای بالاو پایین تلفظ میشود
laisser faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
intervenes مداخله کردن
intervened مداخله کردن
meddled مداخله کردن
interlope مداخله کردن
interposing مداخله کردن
meddle مداخله کردن
interposed مداخله کردن
stickle مداخله کردن
intervene مداخله کردن
meddles مداخله کردن
interpose مداخله کردن
intervention مداخله کردن
interventions مداخله کردن
interposes مداخله کردن
tamper مداخله وفضولی کردن
put in مداخله کردن رساندن
to intervene in an affair در کاری مداخله کردن
to i. with qnother's affairs درکاردیگری مداخله کردن
poke nose into something [one's life] <idiom> در کار کسی مداخله کردن
step in مداخله بیجا در کاری کردن
kibitz درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
intermeddle مداخله کردن فضولی کردن
medoterranean واقع در میان چند زمین میان زمینی
invest منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invests منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
investing منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
invested منصوب کردن اعطاء کردن سرمایه گذاردن
pose : مطرح کردن گذاردن
posed : مطرح کردن گذاردن
put on : تحمیل کردن گذاردن
posing : مطرح کردن گذاردن
poses : مطرح کردن گذاردن
thwart عقیم گذاردن مخالفت کردن با
thwarted عقیم گذاردن مخالفت کردن با
godfathers نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
lay by کنار گذاردن متروک کردن
godfather نام گذاردن بر سرپرستی کردن از
mediate وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediated وساطت کردن پابمیان گذاردن
mediates وساطت کردن پابمیان گذاردن
put by قطع کردن کنار گذاردن
mediating وساطت کردن پابمیان گذاردن
subscribing تصدیق کردن صحه گذاردن
lay-by کنار گذاردن متروک کردن
denoted تفکیک کردن علامت گذاردن
subscribes تصدیق کردن صحه گذاردن
foils عقیم گذاردن خنثی کردن
foiling عقیم گذاردن خنثی کردن
subscribe تصدیق کردن صحه گذاردن
lay-bys کنار گذاردن متروک کردن
denote تفکیک کردن علامت گذاردن
foil عقیم گذاردن خنثی کردن
subscribed تصدیق کردن صحه گذاردن
foiled عقیم گذاردن خنثی کردن
denotes تفکیک کردن علامت گذاردن
futtock میان چوب میان تیر
intervenient در میان اینده واقع در میان
uncreate نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
to impress a mark on something نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
seep از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
ovulating تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulates تخمک گذاردن تولید اوول کردن
encases درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
ovulate تخمک گذاردن تولید اوول کردن
ovulated تخمک گذاردن تولید اوول کردن
encased درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
straiten باریک کردن درتنگی ومضیقه گذاردن
encase درقفس یا جعبه گذاردن روکش کردن
cut of a corner میان بر کردن
cut across میان بر کردن
to shuffle off responsibility مسئولیت را ازخودسلب کردن بدوش ودیگری گذاردن
to shift off responsibility مسئولیت را ازخودسلب کردن وبدوش دیگری گذاردن
intract در میان هم کار کردن
syncopate از میان کوتاه کردن
scored نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
score نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
to check off رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
scores نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
to cut short قطع کردن میان برکردن
To settle upon a price during a dispute. <proverb> میان دعوا نرخ طى کردن .
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
cannibalizing پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalize پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalising پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalizes پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalized پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalises پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
cannibalised پیاده کردن قسمتهای دستگاهی برای گذاردن دردستگاه دیگری
coopt انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
to split the difference تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
interpolating در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
lifemanship متشخص وبرجسته شدن یاتظاهر به تشخص کردن بوسیله تحت تاثیر گذاردن دیگران
meddlesome مداخله گر
pryer مداخله گر
right to intervene حق مداخله
intervention مداخله
interventions مداخله
officious مداخله کن
participation مداخله
interposal مداخله
interferes مداخله
interfered مداخله
intermediation مداخله
to thrust oneself مداخله
interference مداخله
interposition مداخله
interfere مداخله
undue بدون مداخله
interposingly ازراه مداخله
intervenient مداخله کننده
interventionist طرفدار مداخله
intervener مداخله کننده
non intervention عدم مداخله
nonintervention عدم مداخله
tamperer مداخله کننده
intermediaries وساطت مداخله
intermediary وساطت مداخله
intevener مداخله کننده
military intervention مداخله نظامی
nonintervention سیاست عدم مداخله
intermediacy میانجی گری مداخله
jack pot دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
marplot ادم فضول مداخله کننده
Pry not into the affair of others. <proverb> در کار دیگران مداخله مکن .
electromagnetic interference مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
interposingly مداخله کنان بطور معترضه
hot dog skiing اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
isolationist طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
checker بشکل شطرنجی ساختن یاعلامت گذاردن شطرنجی کردن
Community architecture [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
interlopers کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interventionism سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
holding company شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
demoralizing از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizes از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralized از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralised از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
psychophysics علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
reposal گذاردن
lays گذاردن
invested گذاردن
investing گذاردن
invests گذاردن
invest گذاردن
repose گذاردن
lay گذاردن
instate گذاردن
sets گذاردن
tabled تو گذاردن
tabling تو گذاردن
to lay it on thick گذاردن
impone گذاردن
skew کج گذاردن
tables تو گذاردن
to lay it on with a trowel گذاردن
to leave out جا گذاردن
set گذاردن
skewing کج گذاردن
table تو گذاردن
setting up گذاردن
skews کج گذاردن
impress نشان گذاردن
collocate پهلوی هم گذاردن
tabling معوق گذاردن
endorse صحه گذاردن
to d. up خوراک گذاردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com