Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 216 (13 milliseconds)
English
Persian
patch
مدت زمان معین
patches
مدت زمان معین
Search result with all words
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
failure
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
failures
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
should
زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
aoristic
وابسته به زمان ماضی غیر معین
balance of trade
تفاوت رقم واردات و صادرات کشور در زمان معین
decay curves
منحنی نمایش کاهش تشعشعات اتمی در زمان معین
decompression diving
غواصی در عمق یا زمان معین
fixed time call
مکالمه در زمان معین و ثابت
height delay
زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
time distance
مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
work load
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
retardation
[افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین]
[در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
Other Matches
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
present
زمان حاضر زمان حال
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
presents
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
seek time
زمان جستجو زمان طلب
presenting
زمان حاضر زمان حال
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
ancillary
معین
subsidiaries
معین
accessory
معین
regular
معین
definite
معین
regulars
معین
auxiliaries
معین
auxiliary
معین
specifics
معین
given
معین
fixed
معین
ledger
معین
ledgers
معین
specific
معین
rubicon
حد معین
adjutant
معین
punctual
معین
adjutants
معین
accessorial
معین
adjutor
معین
determinate
معین
ally
معین
indeterminate
نا معین
subsidiary
معین
certain
معین
precise
معین
settled
معین
limiting
معین
specified
معین
allying
معین
dosing
اندازه معین
regulars
معین مقرر
regular
معین مقرر
rhomboidal
شبه معین
doses
اندازه معین
part performance
عقد معین
dosed
اندازه معین
dose
اندازه معین
destined
مقصد معین
auxiliaries
امدادی معین
anyone
هرشخص معین
auxiliary
امدادی معین
shall
فعل معین
adverb
معین فعل
rose bay
گل معین التجاری
adverbs
معین فعل
limit
معین کردن
thetic
مقرر معین
thetical
مقرر معین
insets
: معین کردن
periodically
در فواصل معین
on a given day
در روزی معین
definitive
معین کننده
inset
: معین کردن
adverb modifying a verb
معین فعل
at a stated time
در وقت معین
specified time
وقت معین
the fullness of time
وقت معین
statically determined
از نظراستاتیکی معین
general ledger
معین عام
assignable
معین مشخص
aoristic
غیر معین
allotted time
وقت معین
do
فعل معین
span
فاصله معین
spans
مدت معین
specifies
معین کردن
designating
معین کردن
ledger card
کارت معین
specify
معین کردن
spanning
فاصله معین
figure out
معین کردن
designates
معین کردن
positive
یقین معین
allocates
معین کردن
spanned
مدت معین
span
مدت معین
determinate error
خطای معین
spanned
فاصله معین
spanning
مدت معین
settle
معین کردن
settles
معین کردن
determinately
بطور معین
spans
فاصله معین
define
معین کردن
specifying
معین کردن
specifics
مخصوص معین
defined
معین کردن
space
مدت معین
specific
مخصوص معین
spaces
مدت معین
linking verb
فعل معین
defining
معین کردن
allocate
معین کردن
allocating
معین کردن
designate
معین کردن
draw the line
<idiom>
معین کردن
defines
معین کردن
denominate
معین کردن
systematically
با روش معین
subsidiarily
بطور معین یا متمم
aorist
ماضی غیر معین
fixed cost
هزینه ثابت و معین
modal auxiliary
فعل معین شرطی
to map out
جز بجز معین کردن
to plant out
درفاصلههای معین کاشتن
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
statically indeterminate
از نظر ایستایی نا معین
current income
درامدیک دوره معین
predeterminate
از پیش معین شده
pre appoint
قبلا معین کردن
pre appoint
از پیش معین کردن
plant out
در فواصل معین کاشتن
speciosity
کیفیت معین ومشخص
systematically
ازروی یک اسلوب معین
magnetic ledger card
کارت معین مغناطیسی
open contract
قرارداد غیر معین
shapeless
فاقد شکل معین
ratio
نسبت معین وثابت
ratios
نسبت معین وثابت
identifier
معین کننده هویت
statically determined
از نظر ایستایی معین
semidefinite matrix
ماتریس نیمه معین
date
مدت معین کردن
dates
مدت معین کردن
rhomboid muscle
ماهیچه چهارگوش معین
at home
پذیرایی در ساعت معین
circumstanced
دارای یک حالت معین
law of difinte proportions
قانون نسبتهای معین
nonsignificant
غیر معین نامعلوم
timed
وقت معین کردن
times
وقت معین کردن
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
uncaused
بدون علت معین
time
وقت معین کردن
overtime
بیش از وقت معین
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
morphous
دارای شکل معین ومعلوم
locates
جای چیزی را معین کردن
bias
ولتاژ معین قرار دادن
biases
ولتاژ معین قرار دادن
standard
نمونه قبول شده معین
named airport of departure
فرودگاه معین برای حرکت
valued policy
بیمه نامه با ارزش معین
specific performance
نحوه اجرای معین در قرارداد
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
nominal filter
صافی به اندازه عبور معین
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
sin die
بدون تعیین روز معین
forced distribution rating
درجه بندی با توزیع معین
At regular intervals .
درفا صله های معین
formulation
تحت قواره معین دراوردن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
standards
نمونه قبول شده معین
allotted
معین کردن سهم دادن
allotting
معین کردن سهم دادن
bullion
شمش فلزات با عیار معین
propertied
متمکن دارای خواص معین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com