Dictiornary-Farsi | مراقب صحبت بودن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (14 milliseconds)

English	Persian
weigh one's words <idiom>	مراقب صحبت بودن


Other Matches

to mind	مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
on guard	مراقب بودن نگهبان بودن
to keep a look	مراقب بودن
see after	مراقب بودن
look out <idiom>	مراقب بودن
watch out	مراقب بودن
look after	مراقب بودن
to keep watch	مراقب بودن
attend to someone <idiom>	مراقب کسی بودن
watch one's time	مراقب فرصت بودن
look after someone <idiom>	مراقب کسی بودن
looked	فاهر بنظرامدن مراقب بودن
look	فاهر بنظرامدن مراقب بودن
looks	فاهر بنظرامدن مراقب بودن
to take care of somebody [something]	مراقب کسی [چیزی] بودن
to be on one's track	مراقب حال کسی بودن
minding	تذکر دادن مراقب بودن
mind	تذکر دادن مراقب بودن
minds	تذکر دادن مراقب بودن
take care of <idiom>	مراقب چیزی یا کسی بودن
(keep/have one's) ear to the ground <idiom>	بادقت مراقب اطراف بودن
To be all eyes. To watch like a hawk.	چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
to walk on eggshells <idiom>	در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
To be a good conversationalist .	دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
to watch something	مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
watchers	مراقب
surveillant	مراقب
alerts	مراقب
vigilante	مراقب
vigilantes	مراقب
alert	مراقب
wide awake	مراقب
wide-awake	مراقب
care giver	مراقب
vigilant	مراقب
lookouts	مراقب
lookout	مراقب
watch ful	مراقب
observer	مراقب
observers	مراقب
oper eyed	مراقب
quivive	مراقب
attended	با مراقب
watcher	مراقب
alerted	مراقب
observant	مراقب
watch it <idiom>	مراقب باش
unattended operation	عملکرد بی مراقب
watchman	پاسدار مراقب
attended operation	عملکرد با مراقب
watchmen	پاسدار مراقب
watchful	موافب مراقب
watchfulness	مراقب پاسدار
automatic controller	مراقب خودکار
watch man	پاسبان مراقب
unattended operation	عملکردبی مراقب
onlooker	مراقب تماشاگر
tenty	مراقب موافب
onlookers	مراقب تماشاگر
scrutator	مراقب موشکاف
i was on the watch for it	مراقب ان بودم
in the charge of <idiom>	تحت مراقب یا نظارت
highbinder	جاسوس یا مراقب دیگری
pinch pennies <idiom>	مراقب پوست خودبودن
synchronizing limiter	لامپ مراقب همزمان سازی
Keep an eye on the children.	چشمت به بچه ها با شد ( مراقب آنهاباش )
watch/mind one's P's and Q's <idiom>	مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
centers	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centred	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
duenna	زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است
centered	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centre	شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
administrators	شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
administrator	شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
maintenance	مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
You should always be careful walking alone at night.	همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
talked	صحبت
colloquies	صحبت
talks	صحبت
talk	صحبت
confabulation	صحبت
colloquy	صحبت
chitchat	صحبت
collocutor	هم صحبت
converse	صحبت
conversed	صحبت
mouth	صحبت
converses	صحبت
mouthed	صحبت
mouthing	صحبت
mouths	صحبت
parle	صحبت
conversing	صحبت
chitchat	صحبت کوتاه
nattering	صحبت دوستانه
talk	صحبت کردن
nattered	صحبت دوستانه
conversationist	خوش صحبت
articulates	ماهر در صحبت
natter	صحبت دوستانه
private talk	صحبت خصوصی
confabulate	صحبت کردن
shoptald	صحبت بازاری
conversable	خوش صحبت
duologue	صحبت دونفری
pillow talk	صحبت خودمانی
natters	صحبت دوستانه
my inter locvtor	طرف صحبت من
speeches	صحبت نطق
speech	صحبت نطق
conversationalists	خوش صحبت
conversationalist	خوش صحبت
talks	صحبت کردن
cross talk	تداخل صحبت
articulating	ماهر در صحبت
well-spoken	خوش صحبت
well spoken	خوش صحبت
articulate	ماهر در صحبت
talked	صحبت کردن
coze	صحبت خودمانی
She refused to open her oips .	لب به صحبت بازنکرد
speaks	صحبت کردن
dialogues	گفتگو صحبت
sniffles	صحبت تودماغی
aside	صحبت تنها
sniffled	صحبت تودماغی
asides	صحبت تنها
chatty	خوش صحبت
sniffle	صحبت تودماغی
to talk [to]	صحبت کردن [با]
dialogue	گفتگو صحبت
telephone frequency	فرکانس صحبت
sniffling	صحبت تودماغی
talk up <idiom>	صحبت درمورد
chit chat	صحبت کوتاه
chit-chat	صحبت کوتاه
speak	صحبت کردن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .	مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
geste	کار نمایان هم صحبت
cramp one's style <idiom>	محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
gest	کار نمایان هم صحبت
hold forth <idiom>	صحبت کردن درمورد
to speak to somebody	با کسی صحبت کردن
he was talking about me	درخصوص من صحبت می کرد
to speak [about]	صحبت کردن [در باره]
pipe up <idiom>	بلندتر صحبت کردن
whispery	اهسته صحبت کننده
harp on <idiom>	بانارضایتی صحبت کردن
go on <idiom>	زیادی صحبت کردن
dialogues	صحبت با شخص دیگر
hobnob	صحبت دوستانه کردن
Sh spoke in such a way that…	طوری صحبت کرد که
There is some talk of his resigning.	صحبت از استعفای اوست
sniffling	با فن فن صحبت یاگریه کردن
To speak with freedom.	آزادانه صحبت کردن .
To talk in measured terms . To talk slowly.	شمرده صحبت کردن
to speak candidly <idiom>	بی پرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment.	بی پرده صحبت کردن
monolog	تک سخنگویی صحبت یک نفری
To speak elaborately.	با آب وتاب صحبت کردن
sniffling	تودماغی صحبت کردن
hobnobbed	صحبت دوستانه کردن
hobnobbing	صحبت دوستانه کردن
hobnobs	صحبت دوستانه کردن
sniffle	تودماغی صحبت کردن
They have got engrossed in conversation .	صحبت آها گه انداخته
sniffle	با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled	تودماغی صحبت کردن
sniffled	با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles	تودماغی صحبت کردن
At this point of the conversation.	صحبت که به اینجا رسید
dialog	صحبت با شخص دیگر
waste one's breath <idiom>	بی نتیجه صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint.	درپرده صحبت کردن
tell (someone) off <idiom>	با عصبانیت صحبت کردن
interlocutors	طرف صحبت هم سخن
interlocutor	طرف صحبت هم سخن
sniffles	با فن فن صحبت یاگریه کردن
monologues	تک سخنگویی صحبت یک نفری
monologue	تک سخنگویی صحبت یک نفری
dialogue	صحبت با شخص دیگر
take exception to <idiom>	مخاف صحبت کردن
blather	صحبت بی معنی واحمقانه
to switch on	طرف صحبت کردن
peregrinate	سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views	د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain	در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to interrupt any one's speech	صحبت کسیرا قطع کردن
To talk like a book .	لفظ قلم صحبت کردن
sniffles	درحال عطسه صحبت کردن
lisps	نوک زبانی صحبت کردن
to speak fluently	بطور روان صحبت کردن
break in upon	قطع کردن صحبت کسی
sniffle	درحال عطسه صحبت کردن
sniffled	درحال عطسه صحبت کردن
Speaking. [on the phone]	[من] پشت تلفن صحبت می کنم.
sniffling	درحال عطسه صحبت کردن
kaffeeklatsch	صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی