Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 132 (7 milliseconds)
English
Persian
tenty
مراقب موافب
Search result with all words
watchful
موافب مراقب
Other Matches
on the alert
موافب
watch out
موافب
attendant
موافب
attendants
موافب
watch ful
موافب
tooter
موافب
watchman
موافب
watchmen
موافب
to keep guard
موافب
to be on guard
موافب
surveillant
موافب
heedful
موافب
on ones guard
موافب
watchfulness
موافب
attentive
موافب
assiduous
موافب
cautious
موافب
shyest
ترسو موافب
alerted
موافب زیرک
shying
ترسو موافب
alert
موافب زیرک
shyer
ترسو موافب
alerts
موافب زیرک
shy
ترسو موافب
shies
ترسو موافب
tended
موافب بودن
tending
موافب بودن
tends
موافب بودن
careful
موافب بیمناک
watch
موافب بودن
watched
موافب بودن
look out
موافب بودن
to look out
موافب بودن
tend
موافب بودن
attendant
ملازم موافب
aware
ملتفت موافب
attendants
ملازم موافب
on the qui vive
هوشیار موافب
watching
موافب بودن
to take care
موافب بودن
watches
موافب بودن
shied
ترسو موافب
be on to it
اگاه یا موافب باش
linesman
موافب برخوردتوپ باخط
linesmen
موافب برخوردتوپ باخط
look to your manner
موافب اطوار خود باشید
look out
نگهبانی کردن موافب بودن
they are t of their doctrines
موافب اصول خودمی باشند
to keep one's health
موافب بهداشت خود بودن
to look out for squalls
جلوگیری ازخطرکردن موافب خود بودن
sailing master
افسری که موافب راندن کرجیهای تفرجی است
center
شخصی که موافب عملیات کامپیوتر مرکزی است
vigilante
مراقب
watch ful
مراقب
oper eyed
مراقب
surveillant
مراقب
quivive
مراقب
alert
مراقب
alerted
مراقب
wide awake
مراقب
vigilantes
مراقب
wide-awake
مراقب
observant
مراقب
vigilant
مراقب
observers
مراقب
observer
مراقب
watchers
مراقب
alerts
مراقب
lookouts
مراقب
care giver
مراقب
watcher
مراقب
lookout
مراقب
attended
با مراقب
mix up, caution
موافب باشید هواپیماهای دشمن و خودی درگیر شدند
watchman
پاسدار مراقب
to keep watch
مراقب بودن
unattended operation
عملکرد بی مراقب
unattended operation
عملکردبی مراقب
watch man
پاسبان مراقب
watch out
مراقب بودن
watchfulness
مراقب پاسدار
watch it
<idiom>
مراقب باش
look out
<idiom>
مراقب بودن
to keep a look
مراقب بودن
attended operation
عملکرد با مراقب
automatic controller
مراقب خودکار
onlooker
مراقب تماشاگر
look after
مراقب بودن
onlookers
مراقب تماشاگر
scrutator
مراقب موشکاف
see after
مراقب بودن
watchmen
پاسدار مراقب
i was on the watch for it
مراقب ان بودم
salvos
در رهگیری هوایی یعنی موافب باشید اماده شلیک هستم
weigh one's words
<idiom>
مراقب صحبت بودن
look after someone
<idiom>
مراقب کسی بودن
highbinder
جاسوس یا مراقب دیگری
pinch pennies
<idiom>
مراقب پوست خودبودن
attend to someone
<idiom>
مراقب کسی بودن
watch one's time
مراقب فرصت بودن
in the charge of
<idiom>
تحت مراقب یا نظارت
to take care of somebody
[something]
مراقب کسی
[چیزی]
بودن
take care of
<idiom>
مراقب چیزی یا کسی بودن
minding
تذکر دادن مراقب بودن
to be on one's track
مراقب حال کسی بودن
synchronizing limiter
لامپ مراقب همزمان سازی
look
فاهر بنظرامدن مراقب بودن
looked
فاهر بنظرامدن مراقب بودن
mind
تذکر دادن مراقب بودن
looks
فاهر بنظرامدن مراقب بودن
Keep an eye on the children.
چشمت به بچه ها با شد ( مراقب آنهاباش )
minds
تذکر دادن مراقب بودن
(keep/have one's) ear to the ground
<idiom>
بادقت مراقب اطراف بودن
watch/mind one's P's and Q's
<idiom>
مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
To be all eyes. To watch like a hawk.
چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
duenna
زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است
centred
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centers
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centered
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centre
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
administrators
شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
maintenance
مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
to walk on eggshells
<idiom>
در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
administrator
شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
You should always be careful walking alone at night.
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
caveatemptor
به معنی " بگذار مشتری حذرکند یا بگذار مشتری موافب باشد "
escort aircraft
هواپیمای اسکورت هواپیمای مراقب
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com