Dictiornary-Farsi | مرتد بحال نخستین برگشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
relapse	مرتد بحال نخستین برگشتن
relapsed	مرتد بحال نخستین برگشتن
relapses	مرتد بحال نخستین برگشتن
relapsing	مرتد بحال نخستین برگشتن


Other Matches

recoils	بحال نخستین برگشتن
recoiled	بحال نخستین برگشتن
recoil	بحال نخستین برگشتن
recoiling	بحال نخستین برگشتن
recoiling	بحال خود برگشتن
recoiled	بحال خود برگشتن
recoils	بحال خود برگشتن
recoil	بحال خود برگشتن
at first a	در نخستین دید در وهله نخستین
apostate	مرتد
renegade	مرتد
renegades	مرتد
apostates	مرتد
heterodox	مرتد
runagate	مرتد
heretics	مرتد
heretic	مرتد
back slider	مرتد
tergiversator	مرتد
abjuring	مرتد شدن
abjured	مرتد شدن
abjure	مرتد شدن
abjures	مرتد شدن
apostatize	مرتد شدن
tergiversate	مرتد شدن
pervert	مرتد بدراه
perverting	مرتد بدراه
perverts	مرتد بدراه
auto da fe	اجرای حکم اعدام ومجازات شخص مرتد
recvperate	بحال امدن
to let alone	بحال خودواگذاردن
bring to	بحال اوردن
alas for him	وای بحال او
leave alone	بحال گذاردن
restitute	بحال اول برگرداندن
fetch up	بحال ایست درامدن
self-pity	دلسوزی بحال خود
involuted	بحال نخست برگشته
rehabilitating	بحال نخست برگرداندن
rehabilitated	بحال نخست برگرداندن
rehabilitate	بحال نخست برگرداندن
let alone	بحال خود واگذاردن
equilibrate	بحال تعادل دراوردن
come round	بحال اول رسیدن
self pity	دلسوزی بحال خود
dilapidate	بحال ویرانی دراوردن
sympathy for any one	دلسوزی بحال کسی
to come	بحال ایست درامدن
to put to a pause	بحال ایست دراوردن
restoring	بحال اول برگرداندن
restores	بحال اول برگرداندن
restore	بحال اول برگرداندن
woe betide thee	وای بحال تو بدابحال تو
restored	بحال اول برگرداندن
rehabilitates	بحال نخست برگرداندن
moseys	بحال گردش راه رفتن
moseying	بحال گردش راه رفتن
moseyed	بحال گردش راه رفتن
mosey	بحال گردش راه رفتن
let it remain as it is	بگذاری بحال خود باقی باشد
Leave her alone.	اورا تنها (بحال خود ) بگذار
It is immaterial to her .	بحال او هیچ فرقی نمی کند
to leave him to him self	او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
to stand any one in good stead	بحال کسی سودمند بودن بدردکسی خوردن
puerperium	مرحله بین زایمان واعاده زهدان بحال اولیه خود
go back	برگشتن
retroflex	برگشتن
come back	برگشتن
chare	برگشتن
resile	برگشتن
repullulate	برگشتن
hark back	برگشتن
reoccurring	برگشتن
reoccurrence	برگشتن
double back <idiom>	برگشتن
backslide	برگشتن
abjeure	برگشتن از
deviating	برگشتن
revert	برگشتن
reverting	برگشتن
reverts	برگشتن
to come back	برگشتن
to go back	برگشتن
to put back	برگشتن
returns	برگشتن
to turn turtle	برگشتن
reverted	برگشتن
returning	برگشتن
returned	برگشتن
return	برگشتن
deviate	برگشتن
deviated	برگشتن
deviates	برگشتن
get back <idiom>	برگشتن
regorge	برگشتن
regurgitates	برگشتن
reversed	برگشتن
sheer	برگشتن
reverses	برگشتن
lapse vi	برگشتن
roll around <idiom>	برگشتن
reversing	برگشتن
regurgitated	برگشتن
regurgitating	برگشتن
reverse	برگشتن
on the way back	در برگشتن
recrudesce	برگشتن
regurgitate	برگشتن
capsizing	برگشتن قایق
capsize	برگشتن قایق
capsized	برگشتن قایق
rebounded	پس زدن برگشتن
apostatize	از دین برگشتن
till his return	تا موقع برگشتن او
untread	برگشتن بازگشتن
rebound	پس زدن برگشتن
capsizes	برگشتن قایق
swindle	ورق برگشتن
to bounce [cheque/check]	برگشتن [چکی]
remigrate	از مهاجرت برگشتن
rebounds	پس زدن برگشتن
go back on <idiom>	به عقب برگشتن
resile	به عقب برگشتن
swindles	ورق برگشتن
to fall away	برگشتن مرتدشدن
introspect	بخود برگشتن
swindled	ورق برگشتن
head off <idiom>	به عقب برگشتن
rebounding	پس زدن برگشتن
repatriating	بمیهن خود برگشتن
to return to the fold [family]	به خانواده خود برگشتن
repatriates	بمیهن خود برگشتن
repatriate	بمیهن خود برگشتن
perseverate	اصراردر برگشتن کردن
char	جسم زغال برگشتن
charring	جسم زغال برگشتن
to throw back	به تبار خود برگشتن
repatriated	بمیهن خود برگشتن
homes	شهر بخانه برگشتن
toppled	برگشتن واژگون کردن
repatriations	برگشتن یا برگرداندن به میهن
topples	برگشتن واژگون کردن
repatriation	برگشتن یا برگرداندن به میهن
toppling	برگشتن واژگون کردن
come back <idiom>	برگشتن به جایی که حالاهستی
chars	جسم زغال برگشتن
come back <idiom>	به فکر شخص برگشتن
topple	برگشتن واژگون کردن
retracts	عقب کشیدن برگشتن
retract	عقب کشیدن برگشتن
retracted	عقب کشیدن برگشتن
home	شهر بخانه برگشتن
retracting	عقب کشیدن برگشتن
quadrages ima	نخستین
our first parents adam and eva	نخستین ما
first detector	نخستین
first	نخستین
primary	نخستین
incipient	نخستین
primal <adj.>	نخستین
proto	نخستین
premiers	نخستین
initialled	نخستین
initialling	نخستین
initialing	نخستین
mixer	نخستین
premier	نخستین
mixers	نخستین
initial	نخستین
initialed	نخستین
premiere	نخستین
premiered	نخستین
premieres	نخستین
premiering	نخستین
initials	نخستین
recovery	برگشتن به عملیات طبیعی پس ازخطا
counter recoil	برگشتن لوله پس از عقب نشینی
remounting	برگشتن دوباره سوار کردن
remounted	برگشتن دوباره سوار کردن
overturns	معلق شدن برگشتن وسیله
remount	برگشتن دوباره سوار کردن
overturned	معلق شدن برگشتن وسیله
put about	تغییر جهت دادن برگشتن
recoveries	برگشتن به عملیات طبیعی پس ازخطا
overturn	معلق شدن برگشتن وسیله
remounts	برگشتن دوباره سوار کردن
backcross	چند پشت بعقب برگشتن
bear up	برگشتن قایق بسمت باد
aestivate	رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
as a first step <adv.>	نخستین [اولا]
menarche	نخستین قاعدگی
primary personality	شخصیت نخستین
primary motivation	انگیزش نخستین
primary needs	نیازهای نخستین
initial expenses	هزینه نخستین
primordial	اصل نخستین
primary processes	فرایندهای نخستین
initial movement	نخستین اقدام
initial stage	طبقه نخستین
primary zones	نواحی نخستین