Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 50 (3 milliseconds)
English
Persian
dismass
مرخص
Other Matches
May I take my leave ? May I be excused ?
مرخص می فرمایید ؟
dismisses
مرخص کردن
dismissing
مرخص کردن
send
مرخص کردن
sending
مرخص کردن
sends
مرخص کردن
assoil
مرخص کردن
dimissory
مرخص کننده
dismass
بدو مرخص
let go
مرخص کردن
dismiss
مرخص کردن
discharge
مرخص کردن
releases
مرخص کردن
discharges
مرخص کردن
released
مرخص کردن
release
مرخص کردن
dismissal of the armey
مرخص کردن از ارتش
dismissive
وابسته به مرخص سازی
the boys were excused
شاگردان مرخص شدند
to dismiss
[American E]
مرخص کردن
[ارتش]
close station
خدمه بدو مرخص
close station
افراد بدو مرخص
discharge
مرخص کردن پس دادن
to fall out
مرخص کردن
[ارتش]
relieve
مرخص کردن نگهبانها
discharges
مرخص کردن پس دادن
relieves
مرخص کردن نگهبانها
relieving
مرخص کردن نگهبانها
licence
پروانه دادن مرخص کردن
licences
پروانه دادن مرخص کردن
licenses
پروانه دادن مرخص کردن
dismissing
منفصل کردن یکان مرخص
furlough
مرخصی دادن به مرخص کردن
license
پروانه دادن مرخص کردن
dismiss
منفصل کردن یکان مرخص
dismisses
منفصل کردن یکان مرخص
licensing
پروانه دادن مرخص کردن
let out
<idiom>
روانه کردن یا مرخص شدن (ازکلاس)
lincense or cence
مرخص کردن اجازه استفاده از چیزی
After his discharge from the army, he came to Tehran .
پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
Consider yourself dismissed.
حساب کنید که شما مرخص شده اید.
discharges
مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge
مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
to dismiss
[remove]
the board of managers
مرخص کردن
[معاف کردن]
هیئت مدیره
dismiss
مرخص کردن معاف کردن
dismisses
مرخص کردن معاف کردن
dismissing
مرخص کردن معاف کردن
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
letter of recall
نامهای است که رئیس یک کشور به رئیس کشور دیگرنوشته و از او تقاضای مرخص کردن سفیری را که کارش در مملکت مرسل الیه پایان یافته میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com