Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (19 milliseconds)
English
Persian
centralisation
مرکزیت دادن
centralization
مرکزیت دادن
centralised
مرکزیت دادن
centralises
مرکزیت دادن
centralising
مرکزیت دادن
centralize
مرکزیت دادن
centralizes
مرکزیت دادن
centralizing
مرکزیت دادن
Other Matches
centralises
مرکزیت
centralizing
مرکزیت
centralize
مرکزیت
centralizes
مرکزیت
centralising
مرکزیت
centricity
مرکزیت
centralised
مرکزیت
centrality
مرکزیت
decentralization
عدم مرکزیت
decentralization
مرکزیت زدایی
eccentricity
خروج از مرکزیت
centralisation
مرکزیت یافتن
decentralization
مرکزیت نیافتن
centralization
مرکزیت یافتن
eccentricities
خروج از مرکزیت
eccentricity of the load
خروج از مرکزیت بار
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
relate
گزارش دادن شرح دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
house
منزل دادن پناه دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
slash
چاک دادن شکاف دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
promote
ترفیع دادن درجه دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
skull
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skulls
حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
classifying
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
to t. a cusomer for goods
کالای نسیه به مشتری دادن توگلایاردوی اعتباعجنس به مشتری دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
handicaps
مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicap
مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
designs
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com