Total search result: 201 (10 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
sensorium |
مرکز حواس اعضای حس |
|
|
Other Matches |
|
I simply cant concentrate. |
حواس ندارم ( حواس برایم نمانده ) |
medical assemblage |
مرکز جمع اوری پزشکی مرکز تجمع بیماران |
weather central |
مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی |
centrifugal |
با سیستم گریز از مرکز با نیروی گریزاز مرکز |
provision center |
مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد |
center mark |
علامت مرکز نشانه مرکز |
collision parameter |
در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان |
distract |
حواس |
distracts |
حواس |
insides |
تو اعضای داخلی |
inside |
تو اعضای داخلی |
burgomaster |
اعضای شهرداری |
whole blood center |
مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون |
abstractedness |
تفرقه حواس |
mental defectives |
اختلال حواس |
aprosexia |
تفرقه حواس |
absent-mindedly |
حواس پرت |
absent-minded |
حواس پرت |
absent minded |
حواس پرت |
distractions |
حواس پرتی |
preoccupied |
پریشان حواس |
preoccupiedly |
با حواس پریشان |
distraction |
حواس پرتی |
the five senses |
حواس پنجگانه |
wool-gathering |
حواس پرتی |
collectedness |
جمعی حواس |
absentminded |
حواس پرت |
abstractedly |
با تفرقه حواس |
whackiest |
حواس پرت |
whackier |
حواس پرت |
wacky |
حواس پرت |
attentions |
خاطر حواس |
attention |
خاطر حواس |
wackiness |
حواس پرتی |
senses |
حواس پنجگانه |
sensed |
حواس پنجگانه |
sensuousness |
وابستگی به حواس |
sense |
حواس پنجگانه |
distraught |
پریشان حواس |
wackier |
حواس پرت |
wackiest |
حواس پرت |
paraplegia |
فلج اعضای سافل |
main structure menbers |
اعضای اصلی ساختمان |
cadres |
اعضای یک سازمان نظامی |
locomotory |
ابتلاء اعضای حرکتی |
prosthetics |
مبحث اعضای مضنوعی |
cadre |
اعضای یک سازمان نظامی |
vitals |
اعضای حیاتی و موثربدن |
locomotor |
ابتلاء اعضای حرکتی |
technical staff |
کارمندان یا اعضای فنی |
senior members |
اعضای بالارتبه یا ارشد |
stiffening members |
اعضای صلب کننده |
the f. |
اعضای هیئت پزشکی |
footwork |
هماهنگی پا با اعضای دیگر |
royalties |
اعضای خانواده سلطنتی |
royalty |
اعضای خانواده سلطنتی |
featherhead |
شخص پریشان حواس |
nitwit |
ادم پریشان حواس |
sensuously |
وابسته به حواس یااحساسات |
collected |
دارای حواس جمع |
nitwits |
ادم پریشان حواس |
light headed |
گیج حواس پرت |
supersensible |
ماوراء عالم حواس |
dysaesthesia |
اختلال حواس جسمانی |
to space out |
پرت شدن حواس |
sensuous |
وابسته به حواس یااحساسات |
haptics |
علم حواس پوستی |
wool gather |
حواس پرت بودن |
off-putting |
حواس پرت کننده |
light-headed |
گیج حواس پرت |
toho |
اعضای انگشتان نشانه و شست |
senatorian |
وابسته به مجلس سنا یا اعضای ان |
acroesthesia |
افزایش حساسیت اعضای انتهایی |
innards |
اعضای داخلی حیوان یاانسان |
senatorial |
وابسته به مجلس سنا یا اعضای ان |
vitals |
اعضای اصلی بدن حیوان |
hypotrophy |
رشد غیرمتناسب اعضای شعاعی |
locomotor |
دارای گرفتاری در اعضای حرکتی |
quaker meeting |
انجمن کواکرهاکه اعضای ان خام |
battery control central |
مرکز تلفن خودکار اتشبار مرکز کنترل خودکار |
army operations center |
مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش |
self collected |
دارای کف نفس حواس جمع |
featherhead |
ادم حواس پرت سبکسر |
woolly headed |
مغشوش گیج و حواس پرت |
preoccupiedly |
با داشتن حواس در جای دیگر |
conscript fathere |
اعضای مجلس سنای روم باستان |
urogenital |
وابسته به دستگاه ادرارو اعضای تناسلی |
have eyes only for <idiom> |
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن |
featherbrain |
ادم حواس پرت پریشان خیال |
bounds |
محدودیتی که به تعداد اعضای یک آرایه داده میشود |
bionic |
وابسته به کار گذاشتن اعضای ساختگی در بدن |
quaker's meeting |
انجمن کوالرهاکه اعضای ان خاموش میماندندتایکی درنتیجه |
outriggers |
اعضای سازنده اولیه حامل قسمت دم هواپیما |
catena |
1-تعداد اعضای یک لیست زنجیری 2-مجموعهای از حروف در یک کلمه |
components |
تعداد اعضای الکترونیکی در واحد مسافت در روی یک PCB |
component |
تعداد اعضای الکترونیکی در واحد مسافت در روی یک PCB |
backplane |
مدار و اعضای مکانیکی که بردهای یک سیستم را متصل می کنند |
clocks |
سیگنال ساعت که تمام اعضای سیستم را همگام میکند |
clock |
سیگنال ساعت که تمام اعضای سیستم را همگام میکند |
matricular |
وابسته بصورت اعضای یک انجمن یا دانش جویان دانشگاه |
pin joint |
اتصال بین اعضای ساختمانی بصورت لولا یا پاشنه |
telesthesia |
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه |
to listen with rapt attention |
با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره |
friendly society |
انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن |
friendly societies |
انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن |
churchwardens |
هر یک از دو نفر اعضای غیر روحانی که به برخی از امور کلیسا رسیدگی میکنند |
to pack a jury |
جورکردن و برگزیدن اعضای هئیت منصفه بدانسان که طرافداری از شخص بنماید |
heterology |
عدم تجانس بین اعضای مختلف ناهمگنی اعضاء ازلحاظ ساختمانی |
churchwarden |
هر یک از دو نفر اعضای غیر روحانی که به برخی از امور کلیسا رسیدگی میکنند |
signals |
علامتهای رمزی قراردادی بین اعضای تیم برای مانورهای معین |
to p off an awkward situation |
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن |
mysticism |
مسائلی که فهم انها از حدود توانایی حواس فاهر خارج باشد |
union shop |
مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند |
homology |
همانندی وتجانس ساختمان اعضای مختلف جانور یاگیاه در اثرمنشعب شدن از یک ریشه یامبدا متجانس |
cartels |
توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار |
cartel |
توافق رسمی بین فروشندگان یک کالا بمنظورتعیین قیمت و مقدار فروش وکنترل اعضای بازار |
distracts |
گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن |
distract |
گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن |
panel |
نقاشی بروی تخته نقوش حاشیه دارکتاب اعضای هیئت منصفه فهرست هیئت یاعدهای که برای انجام خدمتی اماده اند |
panels |
نقاشی بروی تخته نقوش حاشیه دارکتاب اعضای هیئت منصفه فهرست هیئت یاعدهای که برای انجام خدمتی اماده اند |
embassy |
سفیرکبیر و اعضای سفارتخانه شهر محل اقامت سفیر بنایی که سفیر در ان اقامت دارد |
embassies |
سفیرکبیر و اعضای سفارتخانه شهر محل اقامت سفیر بنایی که سفیر در ان اقامت دارد |
ibi |
Informatics of IntergovermentalBureauسازمانی متشکل از اعضای سازمان ملل UNESCO یانمایندگی سازمان ملل متحد |
picketings |
اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند |
sederunt |
جلسه روحانیان کلیسا اعضای جلسه روحانی شورای روحانی |
middles |
مرکز |
middle |
مرکز |
meddle |
مرکز |
center |
مرکز |
acentric |
بی مرکز |
center line |
خط مرکز |
meddles |
مرکز |
meddled |
مرکز |
heart |
مرکز |
centre forward |
مرکز |
stationed |
مرکز |
concentric |
هم مرکز |
isocentre |
هم مرکز |
centred |
مرکز |
centre |
مرکز |
station |
مرکز |
centered |
مرکز |
centers |
مرکز |
hearts |
مرکز |
intermediate exchange |
مرکز |
omphalos |
مرکز |
stations |
مرکز |
respiratory center |
مرکز تنفسی |
centre of pressure |
مرکز فشار |
rhinencephalon |
مرکز شامه |
centrifugal |
فرار از مرکز |
central city |
مرکز شهر |
center of resistance |
مرکز مقاومت |
centrifugal |
مرکز گریز |
center sleeve |
مرکز مجوف |
centre of crest circle |
مرکز خمیدگی |
central office |
مرکز تلفن |
provision center |
مرکز توشه |
central tendency |
تمایل به مرکز |
primary center |
مرکز اولیه |
centre of activities |
مرکز عملیات |
radio centeral |
مرکز بی سیم |
centrifugal |
گریزنده از مرکز |
center web |
مرکز چرخ |
central control panel |
مرکز کنترل |
regional center |
مرکز منطقهای |
reserve center |
مرکز احتیاط |
profit centre |
مرکز سود |
center punch |
مرکز منگنه |
center punch |
مرکز سوراخ |
sensorium |
مرکز احساس |
shopping center |
مرکز فروش |
center mark |
مرکز سوراخ |
signal center |
مرکز مخابرات |
signal center |
مرکز پیام |
center gage |
مرکز سنج |
sodom |
مرکز فساد |
speech center |
مرکز گویایی |
subcentral |
نزدیک مرکز |
subscriber's station |
مرکز مشترک |
health centre |
مرکز سلامتی |
surrending the centre |
تفویض مرکز |
center of dispersion |
مرکز پراکندگی |
center of distribution |
مرکز پخش |
symmerty center |
مرکز تقارن |
center of symmerty |
مرکز تقارن |
sleep center |
مرکز خواب |
center of pressure |
مرکز فشار |
center of mass |
مرکز جرم |
center of mass |
مرکز هدف |
school center |
مرکز اموزش |
center of lift |
مرکز برا |
training center |
مرکز اموزش |
center of gravity |
مرکز ثقل |
centripetal |
مایل به مرکز |
primary center |
مرکز عمده |
inversion center |
مرکز وارونگی |
data center |
مرکز داده ها |
cryptocenter |
مرکز رمز |
county seat |
مرکز بخشداری |