Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
English
Persian
sick
مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sickest
مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
Other Matches
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
feel a bit under the weather
<idiom>
[یک کم احساس مریضی کردن]
airborne alert
اماده باش به طریق هوابرد وسایل اعلام خطر نصب شده روی هواپیما
early warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early-warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
to lie in ruin
خراب بودن
to be kaput
خراب بودن
to be shot
خراب بودن
maltreats
بدکار کردن
maltreated
بدکار کردن
maltreat
بدکار کردن
maltreating
بدکار کردن
to crap out
خراب بودن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
to have packed up
[British E]
خراب بودن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
to conk out
خراب بودن
[دستگاهی یا ماشینی]
[اصطلاح روزمره]
beach gear
وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
tackled
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackle
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackling
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
tackles
درگیری طنابها و وسایل قایق وسایل موردنیاز یک ورزش دور کردن توپ از توپدار
mounting
وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
notobranchiate
در باب ماهیانی گفته میشود که نفس کش انها در روی پشت انها است
aldis lmap
چراغ چشمک زن مخصوص اعلام خطرناک بودن باند فرود
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faults
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
bit map
ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت
alerting service
قسمت اعلام اماده باش سرویس اعلام خطر
red concept
جدا کردن وسایل مخابراتی ارسال پیامهای طبقه بندی شده و رمز از وسایل ارسال پیامهای کشف
recovers
به هوش امدن بهبودیافتن از مریضی
recovering
به هوش امدن بهبودیافتن از مریضی
recover
به هوش امدن بهبودیافتن از مریضی
bull
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bulls
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
dud
ترقه خراب هرچیز خراب
rakish
بدکار
malfeasant
بدکار
malefactor
بدکار
vicious
بدکار
evil doer
بدکار
wicked
بدکار
strumpet
زن بدکار
malefactors
بدکار
evildoers
بدکار
evildoer
بدکار
flagitious
بدکار
rakehell
بدکار
rakehelly
بدکار
misusage
بدکار بردن
bad
شریر بدکار
nefarious
بدکار شنیع
felo de se
بدکار خودکشی
prevention of stripping
ممانعت از کار وسایل اکتشافی دشمن یا اکتشاف وسایل مخابراتی و رادارخودی
cpu
سیگنالهای واسط بین CPU و وسایل جانبی یا وسایل ورودی / خروجی
diachrony
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
dispatching priority
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
cunclude
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
recovers
جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recover
جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
recovering
جمع اوری وسایل ازکارافتاده یا بیماران اخراجات وسایل
jezebel
زن شریر و بدکار ایزابل
paintress
زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
ratten
بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
muddled
خراب کردن
disfigured
خراب کردن
bungle
خراب کردن
bungled
خراب کردن
bungles
خراب کردن
botching
خراب کردن
botches
خراب کردن
bungling
خراب کردن
botched
خراب کردن
destroy
خراب کردن
impairs
خراب کردن
disfigures
خراب کردن
destroys
خراب کردن
muddles
خراب کردن
to cut up
خراب کردن
disfiguring
خراب کردن
to play the deuce with
خراب کردن
destroying
خراب کردن
demonish
خراب کردن
dilapidate
خراب کردن
disfigure
خراب کردن
muddling
خراب کردن
cut up
خراب کردن
muddle
خراب کردن
botch
خراب کردن
impairing
خراب کردن
marred
خراب کردن
corrupts
خراب کردن
demolish
خراب کردن
demolished
خراب کردن
demolishing
خراب کردن
corrupting
خراب کردن
corrupted
خراب کردن
corrupt
خراب کردن
undo
خراب کردن
undoes
خراب کردن
demolishes
خراب کردن
wrack
خراب کردن
vitiating
خراب کردن
vitiates
خراب کردن
vitiated
خراب کردن
mar
خراب کردن
to make a hash of
خراب کردن
marring
خراب کردن
to bring to nought
خراب کردن
pull down
خراب کردن
to break down
خراب کردن
amortize
خراب کردن
to lay in ruin
خراب کردن
make havoc with
خراب کردن
to do for
خراب کردن
vitiate
خراب کردن
to take down
خراب کردن
demolitions
خراب کردن
to mull a mull of
خراب کردن
overtumble
خراب کردن
impair
خراب کردن
unbuild
خراب کردن
demolition
خراب کردن
impaired
خراب کردن
go to pot
<idiom>
خراب کردن
take down
خراب کردن
lot integrity
دسته بندی مهمات به حسب نوبه یا جدا کردن انها درانبار
promulge
اعلام کردن
quotes
اعلام کردن
promulgated
اعلام کردن
acclaim
اعلام کردن
enounce
اعلام کردن
enouce
اعلام کردن
blazon
اعلام کردن
promulgate
اعلام کردن
broadcast
اعلام کردن
broadcasts
اعلام کردن
acclaiming
اعلام کردن
acclaimed
اعلام کردن
acclaims
اعلام کردن
promulgates
اعلام کردن
enunciated
اعلام کردن
exclaims
اعلام کردن
enunciates
اعلام کردن
exclaiming
اعلام کردن
announcing
اعلام کردن
announces
اعلام کردن
announced
اعلام کردن
announce
اعلام کردن
exclaim
اعلام کردن
damm
بد اعلام کردن
promulgating
اعلام کردن
statement
اعلام کردن
statements
اعلام کردن
quoted
اعلام کردن
enunciating
اعلام کردن
quote
اعلام کردن
enunciate
اعلام کردن
proclamation
اعلام کردن
proclamations
اعلام کردن
exclaimed
اعلام کردن
to pull down a building
خراب کردن ساختمانی
to do up
خانه خراب کردن
batter
خراب کردن خمیر
batters
خراب کردن خمیر
undermines
از زیر خراب کردن
to wreck
کاملا خراب کردن
over run
خراب کردن در هم نوردیدن
double foult
خراب کردن پی در پی دوسرویس
undermined
از زیر خراب کردن
undermine
از زیر خراب کردن
to tear down a building
خراب کردن ساختمانی
to demolish a building
خراب کردن ساختمانی
to bring to ruin
خانه خراب کردن
side out
خراب کردن سرویس
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
raze or rase
بکلی خراب کردن
to crock up
خراب کردن یاشدن
excess property
وسایل اضافه بر سازمان وسایل اضافی
wet stowage
نوعی روش بارگیر مهمات درخودروها با غوطه ور کردن انها در مایعات ضد شعله
relay
دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
relays
دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
relayed
دوباره پخش کردن اعلام خبر کردن
acknowledge
اعلام وصول کردن
indict
اعلام جرم کردن
acknowledges
اعلام نشانی کردن
call out
اعلام خطر کردن
pretypify
قبلا اعلام کردن
early warning
اعلام خطر کردن
acknowledge
اعلام نشانی کردن
early-warning
اعلام خطر کردن
acknowledge
اعلام معرف کردن
announce in advance
از پیش اعلام کردن
acknowledges
اعلام وصول کردن
acknowledges
اعلام معرف کردن
impeaching
اعلام جرم کردن
to call a meeting
جلسهای را اعلام کردن
absolve
اعلام بی تقصیری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com