Dictiornary-Farsi | مزد تلافی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 93 (8 milliseconds)

English	Persian
reward	مزد تلافی
rewarded	مزد تلافی
rewards	مزد تلافی
rewardable	مزد تلافی


Search result with all words

compensation	تلافی
compensations	تلافی
reprisal	تلافی
reprisal	تلافی کردن
reprisals	تلافی
reprisals	تلافی کردن
retribution	تلافی
incidence	تلافی
pay	تلافی کردن
paying	تلافی کردن
pays	تلافی کردن
greet	تلافی
greeted	تلافی
greets	تلافی
unrequited	بدون تلافی یا عمل متقابل
retaliation	تلافی
retaliation	تلافی کردن مقابله کردن به مثل
compensate	جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensated	جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
compensates	جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
reciprocate	تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocate	تلافی کردن
reciprocated	تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocated	تلافی کردن
reciprocates	تلافی کردن عمل متقابل کردن
reciprocates	تلافی کردن
recoup	تلافی کردن
recouped	تلافی کردن
recouping	تلافی کردن
recoups	تلافی کردن
avenge	تلافی کردن
avenged	تلافی کردن
avenges	تلافی کردن
avenging	تلافی کردن
retaliate	تلافی کردن
retaliated	تلافی کردن
retaliates	تلافی کردن
retaliating	تلافی کردن
restitution	جبران تلافی
repay	تلافی پس دادن به
repaying	تلافی پس دادن به
repays	تلافی پس دادن به
tit	تلافی
tits	تلافی
reward	سزا تلافی کردن
rewarded	سزا تلافی کردن
rewards	سزا تلافی کردن
vindictive	تلافی کننده
vindictive	تلافی
amends	تلافی
recompense	جبران تلافی
recompensed	جبران تلافی
recompenses	جبران تلافی
recompensing	جبران تلافی
retort	جواب متقابل تلافی
retorts	جواب متقابل تلافی
counter	مقابله کردن تلافی کردن
countered	مقابله کردن تلافی کردن
countering	مقابله کردن تلافی کردن
compensator	تلافی کننده
congruous	درخور درست تلافی کننده یاجفت شونده
i paid him out well	خوب تلافی بسرش دراوردم
i repaid his kindress in kind	مهربانی او را عینا` تلافی کردم
i will return his kindness	مهربانی او را تلافی خواهم کرد
marque	تلافی
reprise	خرج تلافی کردن
retaliative	تلافی کننده
retaliator	متضمن تلافی
retortion	تلافی عینی
retortion	تلافی بعین
rewardable	سزا تلافی کردن
serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
to serve one out	تلافی بسر کسی دراوردن
to get one's own back	تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to give one his revenge	فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
to make r.	تلافی کردن
to make reprisal	تلافی کردن
to make reprisal	تلافی در اوردن
to pay home	تلافی کامل کردن
to pay out	تنبیه کردن تلافی دراوردن
to take vengeance on a person	تلافی برکسی دراوردن
to take vengeance on any one	تلافی بر سر کس در اوردن از کسی انتقام گرفتن
wanion	تلافی
wrathful	تلافی کردن
wrathful	تلافی دراوردن
by way of reciprocation	در تلافی [کاری]
in return	در تلافی [کاری]
She's done so much for us, we need to repay her somehow.	او [زن] این همه به ما کمک کرد. یکجوری باید تلافی بکنیم.
Touché!	خوب تلافی کردی! [در بحثی]
Partial phrase not found.