Dictiornary-Farsi | مسافت معلوم | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
known distance	مسافت معلوم


Other Matches

photo distance	مسافت اندازه گیری شده ازعکس هوایی مسافت روی عکس
time distance	مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
mean free for scattering	مسافت ازاد میانگین درپراکندگی مسافت پراکندگی
scattering mean free path	مسافت ازاد میانگین درپراکندگی مسافت پراکندگی
range scale	طبله برد مقیاس مسافت جدول مسافت
attenuation mean free path	مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
mean free path for attenuation	مسافت ازاد میانگین درتضعیف مسافت تضعیف
his parentage isunknown	اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
short international	مسابقهای که هر تیرانداز 03تیر از مسافت 05 متر و 03تیر از مسافت 53 متر و 03تیر از مسافت 52 متر با تیرو کمان می اندازد
range section	قسمت مسئول مسافت یاب یاکار با دستگاه مسافت یاب دریک اتشبار
range component	عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
windsor round	مسابقه تیراندازی با 63 تیراز مسافت 06 متری و 63تیر از مسافت 05 متری و63 تیر از 04 متری با کمان
vehicle stopping distance	مسافت ایست وسیله نقلیه مسافت ایست خودرو
road distance	مسافت روی جاده یا مسافت طی شده از جاده
coincidence range finder	مسافت یاب دوشاخهای مسافت یاب انطباقی
mean free path absorption	مسافت ازاد میانگین در جذب مسافت جذب
absorption mean free path	مسافت ازاد میانگین در جذب مسافت جذب
telemetering	ارزیابی کردن موشکها مسافت سنجی کردن مسافت سنجی
sofar	سیستم مسافت یابی صوتی دریایی نوعی روش مسافت یابی صوتی دریایی
given	معلوم
determinate	معلوم
obvious	معلوم
assignable	معلوم
illiquid	نا معلوم
definite	معلوم
inevidence	معلوم
sharp cut	معلوم
pronounced	معلوم
known	معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .	معلوم شد که ...
invisible	نا معلوم
to the fore	معلوم
active	معلوم
the active voice	معلوم
indistinct	نا معلوم
overt	معلوم
intelligible	معلوم
noticeably	بطوربرجسته یا معلوم
familiarising	معلوم کردن
familiarizing	معلوم کردن
manifestly	بطور معلوم
known	معلوم کردن
familiarises	معلوم کردن
familiarised	معلوم کردن
ascertaining	معلوم کردن
familiarize	معلوم کردن
ascertained	معلوم کردن
ascertains	معلوم کردن
ascertain	معلوم کردن
familiarized	معلوم کردن
vaguest	غیر معلوم
vaguer	غیر معلوم
vague	غیر معلوم
familiarizes	معلوم کردن
discernibly	بطور معلوم
given conditions	شرایط معلوم
seemingly	از قرار معلوم
that depends	معلوم نیست
the active voice	فعل معلوم
the date was not specified	تاریخ ان معلوم
to bring tl light	معلوم کردن
to come to light	معلوم شدن
to make known	معلوم کردن
verb active	فعل معلوم
To make known . To signify .	معلوم کردن
evidently	از قرار معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …	از قرار معلوم ...
presumedly	از قرار معلوم
known target	هدف معلوم
It was clear that she had lied .	دروغش معلوم شد
cretain	معلوم بعض
kithe	معلوم شدن
known data	عناصر معلوم
known datum point	ایستگاه معلوم
known distance	فاصله معلوم
participle	وجه وصفی معلوم
deponent	درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
it will manifest it self	معلوم خواهد گشت
he proved to know the secret	معلوم شد راز را میداند
present participle	وجه وصفی معلوم
present participles	وجه وصفی معلوم
fatherless	فاقد مولف معلوم
time will tell	در آینده معلوم می شود
It is not known yet . It is not settled yet .	هنوز معلوم نیست
taskwork	کار معلوم کارناخوشایند
apparent	معلوم وارث مسلم
obviously	بطور اشکار یا معلوم
participles	وجه وصفی معلوم
at a specified time	در وقت معین یا معلوم
Is the departure time certain ?	وقت حرکت معلوم است؟
pedigreed	دارای نسب یادودمان معلوم
type	نوع خون را معلوم کردن
typed	نوع خون را معلوم کردن
types	نوع خون را معلوم کردن
evince	معلوم کردن ابراز داشتن
evinced	معلوم کردن ابراز داشتن
evinces	معلوم کردن ابراز داشتن
evincing	معلوم کردن ابراز داشتن
It was evident from the start.	از اول کار معلوم بود
his fate is sealed	سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
determinable	معلوم کردنی انقضاء پذیر
deponont	در فاهر مجهول و در باطن معلوم
known datum point	نقطهای با مختصات وگرای معلوم
Known and unknown .	معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
Certain notorious ( dubious ) characters .	عده افراد معلوم الحال
they are of a doubtful paterni	اصل انها معلوم نیست
We know it for a fact that…	برایمان کاملا" معلوم است که ...
we shall see	تا ببینم بعد معلوم میشود
We wI'll be notified(informed)of the results today.	امروز جواب کار معلوم می شود
Presumably she hasnt arrived yet .	از قرار معلوم هنوز واردنشده است
He is known to the police .	هویتش نزد پلیس معلوم است
seal one's fate	سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
spot elevation	نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
to go down to the wire <idiom>	تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
it is of doubtful proveance	معلوم نیست اصلا از کجا امده است
the bill defined his powers	حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
short range	کم مسافت
range	مسافت
ranged	مسافت
distance	مسافت
ranges	مسافت
lengths	مسافت
length	مسافت
distances	مسافت
short-range	کم مسافت
count one's chickens before they're hatched <idiom>	روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
loose ends <idiom>	بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
close range	مسافت نزدیک
range indicator	شاخص مسافت
burst range	مسافت ترکش
range indicator	طبله مسافت
blooming train	مسافت نورد
range indicator	مقیاس مسافت
range adjustment	تنظیم مسافت
range calibration	تنظیم مسافت
range sensing	تخمین مسافت
range scale	طبله مسافت
range finding	مسافت یابی
range finder	مسافت یاب
equidistance	مسافت مساوی
odometry	مسافت پیمایی
plotting scale	خط کش مسافت یاب
odograph	مسافت سنج
jacob's staff	مسافت سنج
proximity fuze	از مسافت دور
racing course	مسافت مسابقه
range determination	تخمین مسافت
intervalometer	مسافت سنج
odometer	مسافت سنج
range drum	طبله مسافت
metrograph	مسافت سنج
sight distance	مسافت دید
viameter	مسافت پیما
rangefinders	مسافت یاب
range determination	تعیین مسافت
haul	مسافت حمل
hauled	مسافت حمل
hauling	مسافت حمل
hauls	مسافت حمل
trochometer	مسافت پیما
training distance	مسافت تمرین
telemeter	مسافت سنج
air distance	مسافت هوایی
telemetry	مسافت سنجی
supporting distance	مسافت پشتیبانی
ranging	مسافت یابی
test course	مسافت ازمایش
telephoning	در یک مسافت طولانی
telephones	در یک مسافت طولانی
telephoned	در یک مسافت طولانی
telephone	در یک مسافت طولانی
taximeter	مسافت سنج
this line does not scan	وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
certify	صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies	صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameters	نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameter	نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifying	صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
range keeper	محاسب مسافت توپ
range board	میز تنظیم مسافت
eying	دیدخوب با تشخیص مسافت
equidistant	دارای مسافت مساوی
longed	طی مسافت زیاد توپ
range rake	الیداد مسافت سنج
long-	طی مسافت زیاد توپ
long distance	دارای مسافت دور
range finding	تخمین مسافت کردن
longer	طی مسافت زیاد توپ
long distance	دارای مسافت زیاد
range disk	میز تصحیح مسافت
eye	دیدخوب با تشخیص مسافت
range finder	مسافت سنج دریایی
long-distance	دارای مسافت زیاد
eyeing	دیدخوب با تشخیص مسافت
eyes	دیدخوب با تشخیص مسافت
long	طی مسافت زیاد توپ
range spotting	تخمین مسافت کردن
ranging	مسافت یابی کردن
telephone modal distance	مسافت مکالمه تلفنی
telemetry	مسافت سنجی رادیویی