Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
English
Persian
to make game of
مسخره کردن ریشخند کردن
Other Matches
bamboozles
ریشخند کردن
to speak with a sweet tongue
<idiom>
ریشخند کردن
sweet talk
ریشخند کردن
bamboozled
ریشخند کردن
bamboozling
ریشخند کردن
blarney
ریشخند کردن
to talk with the tongues of angels
<idiom>
ریشخند کردن
bamboozle
ریشخند کردن
illude
ریشخند کردن
wheedled
ریشخند کردن
wheedling
ریشخند کردن
wheedle
ریشخند کردن
wheedles
ریشخند کردن
blandish
ریشخند کردن
add insult to the injury
<idiom>
[بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
flouted
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flout
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouting
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouts
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
to laugh to scorn
خندیدن به ریشخند کردن
cuittle
ریشخند کردن غلغلک دادن
jear
استهزاء کردن مسخره کردن
quiz
مسخره کردن
illude
مسخره کردن
satirizing
مسخره کردن
imp
مسخره کردن
imps
مسخره کردن
quizzes
مسخره کردن
to make merry over
مسخره کردن
satirizes
مسخره کردن
to smile at
مسخره کردن
satirises
مسخره کردن
satirising
مسخره کردن
to set at nought
مسخره کردن
to make fun of
مسخره کردن
satirize
مسخره کردن
satirized
مسخره کردن
satirised
مسخره کردن
tolaugh.atany thing
استهزاکردن مسخره کردن
To make fun of someone . To poke fun at someone .
کسی را مسخره کردن
to take fun at
استهزاکردن مسخره کردن
travesty
تقلید مسخره امیز کردن
kidding
دست انداختن مسخره کردن
travesties
تقلید مسخره امیز کردن
befool
مسخره کردن گول زدن
kidded
دست انداختن مسخره کردن
kid
دست انداختن مسخره کردن
jape
لطیفه زدن مسخره کردن
To tease someone. To pull someonelet.
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
as if to add insult to injury
<idiom>
با بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره
blandishment
ریشخند
ridicule
ریشخند
bamboozlement
ریشخند
cajolement
ریشخند
ridiculed
ریشخند
irrision
ریشخند
ridicules
ریشخند
ridiculing
ریشخند
momus
ریشخند
gabber
ریشخند کن
jeering
ریشخند استهزاء
sarcasm
ریشخند سرزنش
jeered
ریشخند استهزاء
scoff
ریشخند استهزاء
scoffingly
ریشخند کنان
deridingly
ازروی ریشخند
jeers
ریشخند استهزاء
scoffed
ریشخند استهزاء
scoffing
ریشخند استهزاء
cajolery
ریشخند گول
scoffs
ریشخند استهزاء
sneeringly
ریشخند کنان
mockingly
ریشخند کنان
quizzable
قابل ریشخند
derisible
شایسته ریشخند
jeer
ریشخند استهزاء
insinuating
موذی ریشخند کننده
to w anything out of a person
چیزیرا به ریشخند ازکسی گرفتن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
skit
مسخره
witticisms
مسخره
zany
مسخره
farceur
مسخره
dult
مسخره
dulte
مسخره
clowns
مسخره
mockery
مسخره
clowned
مسخره
loutish
مسخره
witticism
مسخره
harlequin
مسخره
funny man
مسخره
rustic
مسخره
skits
مسخره
clowning
مسخره
jeered
مسخره
jeers
مسخره
clown
مسخره
snash
مسخره
jeering
مسخره
jeer
مسخره
jeap puddoing
مسخره
jack pudding
مسخره
cockeyed
مسخره
sikt
مسخره
hobbyhorse
مسخره
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
fools
دلقک مسخره
fooling
دلقک مسخره
fooled
دلقک مسخره
What a ridicrlous idea !
چه حرف مسخره یی !
fool
دلقک مسخره
floppies
مسخره وار
ridiculous
مسخره امیز
farcical
مسخره امیز
floppy
مسخره وار
droll
مسخره امیز
antic
بی تناسب مسخره
burlesque
مسخره امیز
burlesques
مسخره امیز
spoofs
کلاهبرداری مسخره
spoof
کلاهبرداری مسخره
fair game
مسخره کردنی
punchinello
لوده مسخره
mower
علف چین مسخره
parodies
تقلید مسخره امیزکردن
To fool arounk .
مسخره بازی درآوردن
It is ridicrlous . I t is a farce .
اصلا" مسخره است
She ridicules every one
همه را مسخره می کند
parody
تقلید مسخره امیزکردن
fool around
خود را مسخره قراردادن
goof around
خود را مسخره قراردادن
ironies
مسخره پنهان سازی
irony
مسخره پنهان سازی
Don't be ridiculous!
خودت را مسخره نکن!
flump
مسخره وارراه رفتن
mowers
علف چین مسخره
jeered
سخن مسخره امیز گفتن
jeer
سخن مسخره امیز گفتن
jeering
سخن مسخره امیز گفتن
To reduce something to the absurd . To make a travesty of something .
چیزی را بصورت مسخره درآوردن
jeers
سخن مسخره امیز گفتن
to poke fun at any one
با شوخی یا مسخره کسیرابستوه اوردن
Why do you ridicule my suggestion?
چرا پیشنهاد مرا مسخره می کنی ؟
That's just ridiculous!
این که واقعا مسخره است!
[طنز]
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
You look ridiculous in that old hat .
با این کلاه قدیمی قیافه ات مسخره شده
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
opera bouffe
اپرای خنده دار که تا اندازهای مسخره امیز باشد
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Your slander is completely preposterous .
تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
rub something in
<idiom>
دست گرفتن (صحبت درموردحرفی که شخص گفته یاکاری کهکرده به مسخره )
soubrette
بانویی که درنمایشات نقش فضولباشی ودسیسه کار را بازی میکند مسخره
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com