Dictiornary-Farsi | مسیحیت تازه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
neo christianity	مسیحیت تازه


Other Matches

christenings	عالم مسیحیت جامعه مسیحیت
Christendom	عالم مسیحیت جامعه مسیحیت
christhood	مسیحیت
antichristian	ضد مسیحیت
Christianity	مسیحیت
Christendom	مسیحیت
christenings	مسیحیت
new blood <idiom>	جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory	دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
Christendom	جهان مسیحیت
evangelism	تبلیغ مسیحیت
catechumen	نو اموزتعالیم مسیحیت
christianism	ایین مسیحیت
christianization	گرایش به مسیحیت
christianlike	شایسته مسیحیت
christenings	جهان مسیحیت
apologetics	مدافعهء استدلالی از مسیحیت
Early Christian architecture	سبک معماری دوران مسیحیت
new coined	تازه بنیاد تازه سکه زده
tritheism	سه خدایی اعتقاد باقانیم ثلاثه مسیحیت
fundamentalism	اعتقاد به عقاید نیاکانی مسیحیت واصول دین پروتستان
newlywed	تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy	کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
dewier	تازه
new-	تازه
new	تازه
the new world	تازه
post glacial	تازه
recent	تازه
up to date	تازه
modern	تازه
up-to-date	تازه
newer	تازه
newest	تازه
red hot	تازه
inchoative	تازه
mint a mint condition	تازه تازه
dewy	تازه
dewiest	تازه
new born	تازه
renewed	تازه
green	تازه
new fallen	تازه
new fashioned	تازه
greenest	تازه
newfangled	مد تازه
newfashioned	تازه
new-laid	تازه
new laid	تازه
brand new	تر و تازه
scion	تازه
scions	تازه
fresh	تازه
younger	تازه
young	تازه
freshest	تازه
fresh-	تازه
new jerusalem	اورشلیم تازه
refreshingly	تازه کننده
refreshing	تازه کننده
renewals	تازه سازی
renewal	تازه سازی
beginners	تازه کار
beginner	تازه کار
new fledged	تازه پر در اورده
recuperation	نیروی تازه
new come	تازه امده
regeneration	تولد تازه
late	تازه گذشته
new come	تازه رسیده
new comer	تازه وارد
new employees	کارمندان تازه
recuperation	رمق تازه
new fallen snow	برف تازه
ordinee	شماش تازه
newish	نسبه تازه
newmade	تازه ساخت
refreshments	تازه سازی
refresh	تازه کردن
recent development	بسط تازه
refreshed	تازه کردن
recension	چاپ تازه
birdegroom	تازه داماد
refreshes	تازه کردن
novitiate	تازه کار
noviciate	تازه کار
new laid	تازه گذاشته
new-laid	تازه گذاشته
refreshment	تازه سازی
green concrete	بتن تازه
rebirth	تولد تازه
reappraisals	ارزیابی تازه
reappraisal	ارزیابی تازه
juvenescent	تازه جوان
nascence	تازه پیداشدگی
nascency	تازه پیداشدگی
fresh-	تازه کردن
neocortex	قشر تازه مخ
jackleg	تازه کار
green crop	علف تازه
green old wound	زخم تازه
carechumen	تازه وارد
bran new	بکلی نو یا تازه
fresh	تازه کردن
scarc ely	جخت تازه
reprints	چاپ تازه
novices	تازه کار
novice	تازه کار
new built	تازه ساخت
new built	تازه ساز
new buit	تازه ساز
new buit	تازه ساخت
freshest	تازه کردن
reprinting	چاپ تازه
reprinted	چاپ تازه
reprint	چاپ تازه
brand-new	بکلی نو یا تازه
neoteric	جدید تازه
neoteric	نویسنده تازه
new arrived	تازه رسیده
new blown	تازه شگفته
new clown	تازه شکفته
refresher	تازه کننده
converts	تازه کیش
recruit	کارمند تازه
recruited	تازه سرباز
recruited	کارمند تازه
recruiting	تازه سرباز
recruiting	کارمند تازه
settlers	مهاجر تازه
convert	تازه کیش
settler	مهاجر تازه
recruits	تازه سرباز
immigrants	تازه وارد
recruits	کارمند تازه
immigrant	تازه وارد
recruit	تازه سرباز
What is new? What is cooking ?	تازه چه خبر ؟
far out	تازه و غیرسنتی
young ice	یخ تازه بسته
converting	تازه کیش
verdured	تازه سرسبز
ultramodern	بسیار تازه
converted	تازه کیش
juniors	زودتر تازه تر
junior	زودتر تازه تر
turn over a new leaf <idiom>	شروعی تازه
to innovate in	تازه اوردن
to bring in	تازه اوردن
tenderfoot	تازه کار
newcomer	تازه وارد
freshening	تازه کردن
freshened	تازه کردن
grcen wine	شراب تازه
freshens	تازه کردن
greener	تازه کار
freshwater	تازه کار
regeneracy	تولد تازه
sucking	تازه کار
rookies	تازه کار
rookie	تازه کار
breezy	خنک تازه
brides	تازه عروس
freshen	تازه کردن
revised edition	چاپ تازه
newcomers	تازه وارد
sup.latest or last	تازه گذشته
bride	تازه عروس
span new	کاملا تازه
span new	خیلی تازه
settlor	مهاجر تازه
neoteric	تازه بدنیا امده
greenly	بطور تازه و سبز
lands man	ملوان تازه کار
The night is stI'll young.	تازه اول شب است
furbishing	صورت تازه دادن به
fresh water ; fruit juice.	آب شیرین (تازه )؛آب میوه
new arrived	تازه وارد شده
new departure	اغاز رویه تازه
To be a novice. To be new to a job .	تازه کار بودن
To sThe night is stI'll young .	تازه سرشب است
tyro	نواموز تازه کار
switched on <idiom>	لحنی با نظریه تازه
first-run <idiom>	تازه ،اکران اول
This isn't fresh.	این تازه نیست.
reformulation	فرمول بندی تازه
only at the second go	تازه در دومین تقلا
brand new <idiom>	کاملا تازه وجدید
To catch ones breath .	نفس تازه کردن
resurfaces	روکش تازه کردن
refoot	کف تازه بجوراب انداختن
jumped-up	تازه به دوران رسیده
reviviscent	رمق تازه دهنده
silage	علف تازه مانده
novitiate	مرحله تازه کاری
tenderfoot	ادم تازه وارد
noviciate	مرحله تازه کاری
embolden	حیات تازه بخشیدن
encourage	حیات تازه بخشیدن
newmade	تازه ساز نوساز