English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
common مشترک اشتراکی
commoners مشترک اشتراکی
commonest مشترک اشتراکی
Search result with all words
communization متکی برحقوق مشترک اشتراکی کردن
Other Matches
communism مسلک اشتراکی مرام اشتراکی مردم گرایی
joint venture سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
subscribers مشترک روزنامه وغیره مشترک
joint نیروهای مشترک عملیات مشترک
subscriber مشترک روزنامه وغیره مشترک
cooperative scorer بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک
collective اشتراکی
communal اشتراکی
communally اشتراکی
collective farm مزرعه اشتراکی
collectivism نظام اشتراکی
pool تصحیلات اشتراکی
communalism سیستم اشتراکی
pools تصحیلات اشتراکی
joint insurance بیمه اشتراکی
joint ownership مالکیت اشتراکی
pooled تصحیلات اشتراکی
communism اصول اشتراکی
long-house مسکن اشتراکی
communize اشتراکی کردن
shared resource منطق اشتراکی
cotenancy اجاره اشتراکی
communalist اشتراکی گرای
common library کتابخانه اشتراکی
collective اشتراکی اجتماعی
socialism نظام اشتراکی
communism نظام اشتراکی
timeshared با وقت اشتراکی
shared file فایل اشتراکی
collectivization اشتراکی کردن
communalize اشتراکی کردن
collectivize اشتراکی کردن
kibbutzim مزرعه اشتراکی درکشوراسرائیل
communist دارای مرام اشتراکی
communists دارای مرام اشتراکی
communism مرام اشتراکی کمونیسم
common storage area ناحیه اشتراکی انباره
kibbutzes مزرعه اشتراکی درکشوراسرائیل
kibbutz مزرعه اشتراکی درکشوراسرائیل
collectivity مالکیت اشتراکی جمع
leninism عقاید اشتراکی لنین
communist طرفدار مرام اشتراکی
communists طرفدار مرام اشتراکی
timeshare اشتراکی کردن وقت
cenobitism زندگی اشتراکی درخانقاه
collectivism اجرای اصول اشتراکی درزندگی
hetaerism ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
phalanstery جامعه کوچک ومستقل اشتراکی
commune مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communed مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communing مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communes مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
coenobite راهبی که دارای زندگی اشتراکی است
departmental LAN چاپگرها و سایر منابع اشتراکی استفاده کنند
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
permission اجازه کاربر خاص برای دستیابی به منابع اشتراکی یا قضایی از دیسک
share پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
shared پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
shares پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
scheduling روش کار که به چندین کاربر امکان استفاده اشتراکی ازCPU میدهد
scheduler برنامهای که استفاده از CPU یا وسایل جانبی را که توسط چندین کاربر اشتراکی هستند را سازماندهی میکند
System Monitor امکانی در ویندوز که به کاربر امکان مشاهده اجرای منابع PC را میادهد و اگر وسیله اشتراکی دارند بررسی میکند
locals چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
local چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
multiprocessor تعداد واحدهای پردازش که با هم یا جداگانه کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند
multiprocessing system سیستمی که چندین واحد پردازنده به هم کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند
faxes کامپیوتر متصل به شبکه و همراه کارت فکس که توسط تمام کاربران شبکه اشتراکی است
fax کامپیوتر متصل به شبکه و همراه کارت فکس که توسط تمام کاربران شبکه اشتراکی است
faxing کامپیوتر متصل به شبکه و همراه کارت فکس که توسط تمام کاربران شبکه اشتراکی است
faxed کامپیوتر متصل به شبکه و همراه کارت فکس که توسط تمام کاربران شبکه اشتراکی است
common user مشترک
conjoint مشترک
held in common مشترک
party line خط مشترک
party lines خط مشترک
intercommon حق مشترک
participants مشترک
subscriber مشترک
subscribers مشترک
common مشترک
commonest مشترک
joint مشترک
commoners مشترک
commonality مشترک
commonalities مشترک
participant مشترک
sensed حس مشترک
senses حس مشترک
sense حس مشترک
subscriber's line خط مشترک
collaboration همکاری مشترک
commonweal مشترک المنافع
cooperation همکاری مشترک
joint command فرماندهی مشترک
coinsurance بیمه مشترک
common wealth مشترک المنافع
joint stock سرمایه مشترک
joint command یکان مشترک
cooperative work همکاری مشترک
common wall دیوار مشترک
joint adventure تجارت مشترک
cooperation کار مشترک
cooperative work کار مشترک
halvers نیمه مشترک
collaboration کار مشترک
co-operation کار مشترک
co-operation همکاری مشترک
concerted action عمل مشترک
complex fraction برخه مشترک
complex fraction مخرج مشترک
intercommunion ارتباط مشترک
intercommunion اقدام مشترک
interrelation مناسبات مشترک
insurance certificate بیمه مشترک
joint account حساب مشترک
joint committee کمیسیون مشترک
rachis دیرک مشترک
tenancy in common استیجار مشترک
local subscriber مشترک داخلی
trunk circuit معبر مشترک
co-author نویسندهی مشترک
co-authors نویسندهی مشترک
EEC بازار مشترک
line termination circuit اتصال مشترک
telephone subscriber مشترک تلفنی
synergy عمل مشترک
subscriber's station مرکز مشترک
subscriber's cable کابل مشترک
party parpet جانپناه مشترک
subscriber's line خط متعلق به مشترک
mutual responsibility مسئوولیت مشترک
mutual interests منافع مشترک
subscriber's number شماره مشترک
mutual debts دیون مشترک
subscriber line خط مشترک [مخابرات]
my and his father پدر مشترک من و او
joint products محصولات مشترک
joint ownership مالکیت مشترک
joint force نیروی مشترک
joint exercise مانور مشترک
joint exercise تمرین مشترک
joint demand تقاضای مشترک
joint declaration بیانیه مشترک
joint costs هزینه مشترک
joint resolution تصمیم مشترک
joint services خدمات مشترک
jointly owned property مال مشترک
joint zone منطقه مشترک
joint supply عرضه مشترک
joint staff ستاد مشترک
joint shares سهام مشترک
joint costs هزینههای مشترک
party lines مرز مشترک
party walls دیوار مشترک
combined publications نشریات مشترک
party wall دیوار مشترک
common fraction مخرج مشترک
common area ناحیه مشترک
common denominators مخرج مشترک
common denominator مخرج مشترک
condominiums تسلط مشترک
condominiums حاکمیت مشترک
condominiums مالکیت مشترک
condominiums حکومت مشترک
condominium تسلط مشترک
meant میان مشترک
middling جمله مشترک
interface وجه مشترک
party line مرز مشترک
interfaces سطح مشترک
commonwealth مشترک المنافع
commonwealths مشترک المنافع
collective مشترک عمومی
interfaces وجه مشترک
bottom layer لایه مشترک
caveat subscriptor اخطار به مشترک
cenotrope گرایش مشترک
coenotrope گرایش مشترک
interface سطح مشترک
co insurance بیمه مشترک
condominium حاکمیت مشترک
condominium مالکیت مشترک
coefficient عامل مشترک
common storage حافظه مشترک
joint مشترک الحاقی
common gender جنس مشترک
joint ستاد مشترک
common language زبان مشترک
common multiple مضرب مشترک
common progarm برنامه مشترک
intersections فصل مشترک
common trait ویژگی مشترک
intersection فصل مشترک
coefficients عامل مشترک
common fronties مرز مشترک
factor عامل مشترک
common factor عامل مشترک
Common Market بازار مشترک
factors عامل مشترک
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com