English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English Persian
specifies مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
Other Matches
locating تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
ascertian محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
bid خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verify رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bids خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verified رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
justification مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justifications مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
locate تعیین کردن معلوم کردن
manifest معلوم کردن فاش کردن
located تعیین کردن معلوم کردن
uncovers معلوم کردن فاهر کردن
manifested معلوم کردن فاش کردن
locates تعیین کردن معلوم کردن
specifying معین کردن معلوم کردن
specifies معین کردن معلوم کردن
locating تعیین کردن معلوم کردن
specify معین کردن معلوم کردن
manifests معلوم کردن فاش کردن
uncover معلوم کردن فاهر کردن
revealed فاش کردن معلوم کردن
reveals فاش کردن معلوم کردن
uncovering معلوم کردن فاهر کردن
reveal فاش کردن معلوم کردن
manifesting معلوم کردن فاش کردن
arm 1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
banding روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
familiarizing معلوم کردن
to make known معلوم کردن
familiarised معلوم کردن
ascertained معلوم کردن
ascertaining معلوم کردن
ascertain معلوم کردن
ascertains معلوم کردن
known معلوم کردن
to bring tl light معلوم کردن
To make known . To signify . معلوم کردن
familiarize معلوم کردن
familiarising معلوم کردن
familiarized معلوم کردن
familiarizes معلوم کردن
familiarises معلوم کردن
characterizes مشخص کردن منقوش کردن
characterize مشخص کردن منقوش کردن
characterises مشخص کردن منقوش کردن
characterized مشخص کردن منقوش کردن
characterizing مشخص کردن منقوش کردن
characterised مشخص کردن منقوش کردن
characterising مشخص کردن منقوش کردن
evinces معلوم کردن ابراز داشتن
evincing معلوم کردن ابراز داشتن
types نوع خون را معلوم کردن
evince معلوم کردن ابراز داشتن
evinced معلوم کردن ابراز داشتن
type نوع خون را معلوم کردن
typed نوع خون را معلوم کردن
seal one's fate سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
certify صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifies صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameter نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameters نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
definitions مشخص کردن
delineate مشخص کردن
identified مشخص کردن
lay down مشخص کردن
definition مشخص کردن
identifying مشخص کردن
defining مشخص کردن
individuate مشخص کردن
identifies مشخص کردن
denotes مشخص کردن
defines مشخص کردن
denoted مشخص کردن
denote مشخص کردن
identify مشخص کردن
defined مشخص کردن
define مشخص کردن
delineating مشخص کردن
specifies مشخص کردن
delineates مشخص کردن
delineated مشخص کردن
specify مشخص کردن
earmarking مشخص کردن
to create an image for oneself as somebody مشخص کردن
specifying مشخص کردن
meaner مشخص کردن چیزی
mean مشخص کردن چیزی
typified بانمونه مشخص کردن
meanest مشخص کردن چیزی
typifying بانمونه مشخص کردن
call one's shot مشخص کردن هدف
criss-crosses با ضربدر مشخص کردن
typify بانمونه مشخص کردن
typifies بانمونه مشخص کردن
criss-cross با ضربدر مشخص کردن
frequency designation مشخص کردن فرکانس
criss-crossed با ضربدر مشخص کردن
criss-crossing با ضربدر مشخص کردن
margin مشخص کردن اندازه و حاشیه
costing مشخص کردن هزینه عملیات
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
margins مشخص کردن اندازه و حاشیه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
identifying مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
to tap ولتاژ مشخص کردن [الکترونیک یا مهندسی برق]
statement of charge مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
identify مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
balisage مشخص کردن مسیر جاده باچراغهای راهنما
identifies مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identified مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
external مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
labelled یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
field مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
fielded مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
labels یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
externals مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
labeling یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
dispatching priority شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
beaufort scale سیستم اعداد برای مشخص کردن شدت باد
label یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
symbolic i/o assignment نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی
fields مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
regions پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
region پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
claim frame فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
tetragraph کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
searched فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
color code روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها
answers سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
searchingly فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
labels مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
searches فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
labeling مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
answered سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answering سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
universal سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه
PID متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
labelled مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
label مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
search فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
answer سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
labels 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
devices کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
declarations نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها
device کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
declarative statement نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها
labelled 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
labeling 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
declaration نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها
label 1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف
formats 1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
format 1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
routing مشخص کردن یک مسیر مناسب برای پیام از شبکه , روش جدید مسیریابی داده به کامپیوتر مرکزی وجود دارد
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
SGML استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com