Total search result: 203 (37 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
|
|
Other Matches |
|
locating |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
located |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
locates |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
locate |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
bid |
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده |
verify |
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن |
verifies |
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن |
bids |
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده |
verified |
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن |
verifying |
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن |
quantifies |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantified |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantifying |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantify |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
justification |
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط |
justifications |
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط |
set up |
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم |
locate |
تعیین کردن معلوم کردن |
manifest |
معلوم کردن فاش کردن |
located |
تعیین کردن معلوم کردن |
uncovers |
معلوم کردن فاهر کردن |
manifested |
معلوم کردن فاش کردن |
locates |
تعیین کردن معلوم کردن |
specifying |
معین کردن معلوم کردن |
specifies |
معین کردن معلوم کردن |
locating |
تعیین کردن معلوم کردن |
specify |
معین کردن معلوم کردن |
manifests |
معلوم کردن فاش کردن |
uncover |
معلوم کردن فاهر کردن |
revealed |
فاش کردن معلوم کردن |
reveals |
فاش کردن معلوم کردن |
uncovering |
معلوم کردن فاهر کردن |
reveal |
فاش کردن معلوم کردن |
manifesting |
معلوم کردن فاش کردن |
arm |
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال |
banding |
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
familiarizing |
معلوم کردن |
to make known |
معلوم کردن |
familiarised |
معلوم کردن |
ascertained |
معلوم کردن |
ascertaining |
معلوم کردن |
ascertain |
معلوم کردن |
ascertains |
معلوم کردن |
known |
معلوم کردن |
to bring tl light |
معلوم کردن |
To make known . To signify . |
معلوم کردن |
familiarize |
معلوم کردن |
familiarising |
معلوم کردن |
familiarized |
معلوم کردن |
familiarizes |
معلوم کردن |
familiarises |
معلوم کردن |
characterizes |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterize |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterises |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterized |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterizing |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterised |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterising |
مشخص کردن منقوش کردن |
evinces |
معلوم کردن ابراز داشتن |
evincing |
معلوم کردن ابراز داشتن |
types |
نوع خون را معلوم کردن |
evince |
معلوم کردن ابراز داشتن |
evinced |
معلوم کردن ابراز داشتن |
type |
نوع خون را معلوم کردن |
typed |
نوع خون را معلوم کردن |
seal one's fate |
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن |
count one's chickens before they're hatched <idiom> |
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن |
certify |
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن |
certifies |
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن |
certifying |
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن |
parameter |
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر |
parameters |
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر |
definitions |
مشخص کردن |
delineate |
مشخص کردن |
identified |
مشخص کردن |
lay down |
مشخص کردن |
definition |
مشخص کردن |
identifying |
مشخص کردن |
defining |
مشخص کردن |
individuate |
مشخص کردن |
identifies |
مشخص کردن |
denotes |
مشخص کردن |
defines |
مشخص کردن |
denoted |
مشخص کردن |
denote |
مشخص کردن |
identify |
مشخص کردن |
defined |
مشخص کردن |
define |
مشخص کردن |
delineating |
مشخص کردن |
specifies |
مشخص کردن |
delineates |
مشخص کردن |
delineated |
مشخص کردن |
specify |
مشخص کردن |
earmarking |
مشخص کردن |
to create an image for oneself as somebody |
مشخص کردن |
specifying |
مشخص کردن |
meaner |
مشخص کردن چیزی |
mean |
مشخص کردن چیزی |
typified |
بانمونه مشخص کردن |
meanest |
مشخص کردن چیزی |
typifying |
بانمونه مشخص کردن |
call one's shot |
مشخص کردن هدف |
criss-crosses |
با ضربدر مشخص کردن |
typify |
بانمونه مشخص کردن |
typifies |
بانمونه مشخص کردن |
criss-cross |
با ضربدر مشخص کردن |
frequency designation |
مشخص کردن فرکانس |
criss-crossed |
با ضربدر مشخص کردن |
criss-crossing |
با ضربدر مشخص کردن |
margin |
مشخص کردن اندازه و حاشیه |
costing |
مشخص کردن هزینه عملیات |
highlighting |
روشن ساختن مشخص کردن |
margins |
مشخص کردن اندازه و حاشیه |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
identifying |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
to tap |
ولتاژ مشخص کردن [الکترونیک یا مهندسی برق] |
statement of charge |
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت |
identify |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
balisage |
مشخص کردن مسیر جاده باچراغهای راهنما |
identifies |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identified |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
external |
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز |
labelled |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
field |
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن |
fielded |
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن |
labels |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
externals |
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز |
labeling |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
dispatching priority |
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها |
beaufort scale |
سیستم اعداد برای مشخص کردن شدت باد |
label |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
symbolic i/o assignment |
نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی |
fields |
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
regions |
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص |
region |
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص |
group |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
groups |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
claim frame |
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
tetragraph |
کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل |
restrict |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
searched |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
color code |
روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها |
answers |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
restricts |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
restricting |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
searchingly |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
labels |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
searches |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
labeling |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
answered |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
answering |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
universal |
سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه |
PID |
متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران |
labelled |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
label |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
search |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
answer |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
labels |
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف |
devices |
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص |
declarations |
نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها |
device |
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص |
declarative statement |
نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها |
labelled |
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف |
labeling |
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف |
declaration |
نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها |
label |
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف |
formats |
1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است |
format |
1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
routing |
مشخص کردن یک مسیر مناسب برای پیام از شبکه , روش جدید مسیریابی داده به کامپیوتر مرکزی وجود دارد |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
SGML |
استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |