Total search result: 204 (31 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
identified |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identifies |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identify |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identifying |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
|
|
Other Matches |
|
objectify |
خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن |
denature |
طبیعت یا ماهیت چیزی راعوض کردن |
mean |
مشخص کردن چیزی |
meaner |
مشخص کردن چیزی |
meanest |
مشخص کردن چیزی |
identification |
حرف که بر کامپیوتر میزبان ارسال میشود تا ماهیت و محل کامپیوتر دور یا ترمینال مشخص شود |
quality |
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن |
qualities |
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن |
restrict |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
restricting |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
restricts |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
anthropomorphism |
تصور شخصیت انسانی برای چیزی |
neither fish nor fowl <idiom> |
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد |
transubstantiate |
قلب ماهیت کردن |
substantivize |
دارای ماهیت کردن |
split personality |
تعدد شخصیت شخصیت دو نیم |
locate |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
locates |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
located |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
locating |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
transmuted |
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن |
transmutes |
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن |
transmute |
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن |
transmuting |
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن |
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
depersonalize |
بی شخصیت کردن |
personate |
خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن |
incorporating |
جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن |
incorporates |
جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن |
incorporate |
جادادن دارای شخصیت حقوقی کردن ثبت کردن |
depersonalize |
فاقد شخصیت کردن |
personalize |
دارای شخصیت کردن |
characters |
مجسم کردن شخصیت |
personify |
دارای شخصیت کردن |
personified |
دارای شخصیت کردن |
personifies |
دارای شخصیت کردن |
personifying |
دارای شخصیت کردن |
character |
مجسم کردن شخصیت |
personalize |
شخصیت را مجسم کردن ونشان دادن |
incorporates |
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی |
incorporate |
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی |
incorporating |
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
algorithms |
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص |
algorithm |
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
justifications |
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط |
justification |
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط |
set up |
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
arm |
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال |
banding |
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
delineated |
مشخص کردن |
defining |
مشخص کردن |
define |
مشخص کردن |
to create an image for oneself as somebody |
مشخص کردن |
specifying |
مشخص کردن |
definition |
مشخص کردن |
specify |
مشخص کردن |
identifying |
مشخص کردن |
delineates |
مشخص کردن |
identified |
مشخص کردن |
specifies |
مشخص کردن |
individuate |
مشخص کردن |
denote |
مشخص کردن |
earmarking |
مشخص کردن |
denotes |
مشخص کردن |
delineating |
مشخص کردن |
defined |
مشخص کردن |
defines |
مشخص کردن |
identify |
مشخص کردن |
delineate |
مشخص کردن |
identifies |
مشخص کردن |
lay down |
مشخص کردن |
denoted |
مشخص کردن |
definitions |
مشخص کردن |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
natures |
ماهیت |
navigate |
ماهیت |
nature |
ماهیت |
essence |
ماهیت |
navigated |
ماهیت |
navigates |
ماهیت |
quiddity |
ماهیت |
navigating |
ماهیت |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
criss-crosses |
با ضربدر مشخص کردن |
criss-crossing |
با ضربدر مشخص کردن |
typifying |
بانمونه مشخص کردن |
typify |
بانمونه مشخص کردن |
criss-cross |
با ضربدر مشخص کردن |
typifies |
بانمونه مشخص کردن |
criss-crossed |
با ضربدر مشخص کردن |
typified |
بانمونه مشخص کردن |
call one's shot |
مشخص کردن هدف |
frequency designation |
مشخص کردن فرکانس |
transubstantiation |
قلب ماهیت |
denaturation |
قلب ماهیت |
human nature |
ماهیت آدم |
matter |
ماهیت جوهر |
matters |
ماهیت جوهر |
mattering |
ماهیت جوهر |
mattered |
ماهیت جوهر |
nature of the operation |
ماهیت عملیات |
mertis of the case |
ماهیت دعوی |
nature |
ماهیت خوی |
transmutation |
قلب ماهیت |
essence |
وجود ماهیت |
natures |
ماهیت خوی |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
cells |
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص |
cell |
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص |
margin |
مشخص کردن اندازه و حاشیه |
highlighting |
روشن ساختن مشخص کردن |
costing |
مشخص کردن هزینه عملیات |
margins |
مشخص کردن اندازه و حاشیه |
transmutative |
قلب ماهیت یافتنی |
transmutation |
قلب ماهیت تکامل |
substantiated |
ماهیت جسمانی دادن به |
substantiates |
ماهیت جسمانی دادن به |
substantiating |
ماهیت جسمانی دادن به |
substantiate |
ماهیت جسمانی دادن به |
transshape |
تغییر ماهیت دادن |
coessentiality |
هم جوهری وحدت ماهیت |
transmutable |
قلب ماهیت یافتنی |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
substantive |
دارای ماهیت واقعی حقیقی |
ipso facto |
بواسطه ماهیت خود فعل |
balisage |
مشخص کردن مسیر جاده باچراغهای راهنما |
statement of charge |
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت |
to tap |
ولتاژ مشخص کردن [الکترونیک یا مهندسی برق] |
His speech was in the nature of an apology. |
ماهیت سخنرانی او [مرد] عذرخواهی بود. |
nature [of things] |
سرشت [ماهیت] [خوی] [ذات] [طبیعت] |
demurred |
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی |
demurs |
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی |
demurring |
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی |
demur |
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی |
anthroposophy |
علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی |
the nature of the case |
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی |
labels |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
external |
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز |
beaufort scale |
سیستم اعداد برای مشخص کردن شدت باد |
fielded |
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن |
labeling |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
fields |
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن |
label |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
externals |
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز |
symbolic i/o assignment |
نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی |
field |
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن |
labelled |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
dispatching priority |
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها |
characterising |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterises |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterised |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterized |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterizes |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterizing |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterize |
مشخص کردن منقوش کردن |
quartz clock |
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود |
descriptor |
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند |
groups |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
group |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
regions |
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص |
region |
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص |
claim frame |
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
tetragraph |
کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل |
labeling |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
PID |
متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران |
labels |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
searched |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
answering |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
answer |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
labelled |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
answers |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
searchingly |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
search |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
color code |
روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها |
universal |
سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه |
label |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |