Total search result: 301 (49 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
call one's shot |
مشخص کردن هدف |
|
|
Search result with all words |
|
field |
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن |
fielded |
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن |
fields |
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن |
answer |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
answered |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
answering |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
answers |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
card |
کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود |
cards |
کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود |
region |
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص |
regions |
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص |
mean |
مشخص کردن چیزی |
meaner |
مشخص کردن چیزی |
meanest |
مشخص کردن چیزی |
specifies |
مشخص کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specify |
مشخص کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifying |
مشخص کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
universal |
سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه |
locate |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
located |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
locates |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
locating |
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف |
identified |
مشخص کردن |
identified |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identifies |
مشخص کردن |
identifies |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identify |
مشخص کردن |
identify |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identifying |
مشخص کردن |
identifying |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
definition |
مشخص کردن |
definitions |
مشخص کردن |
group |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
groups |
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها |
external |
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز |
externals |
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز |
declaration |
نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها |
declarations |
نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها |
arm |
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال |
label |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
label |
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف |
label |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
labeling |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
labeling |
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف |
labeling |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
labelled |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
labelled |
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف |
labelled |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
labels |
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است |
labels |
1-کلمه یا نشانه دیگری در برنامه کامپیوتری برای مشخص کردن تابع با عبارت . 2-حرف |
labels |
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود |
personal |
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر |
margin |
مشخص کردن اندازه و حاشیه |
margins |
مشخص کردن اندازه و حاشیه |
typified |
بانمونه مشخص کردن |
typifies |
بانمونه مشخص کردن |
typify |
بانمونه مشخص کردن |
typifying |
بانمونه مشخص کردن |
characterised |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterises |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterising |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterize |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterized |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterizes |
مشخص کردن منقوش کردن |
characterizing |
مشخص کردن منقوش کردن |
highlighting |
روشن ساختن مشخص کردن |
earmarking |
مشخص کردن |
delineate |
مشخص کردن |
delineated |
مشخص کردن |
delineates |
مشخص کردن |
delineating |
مشخص کردن |
define |
مشخص کردن |
defined |
مشخص کردن |
defines |
مشخص کردن |
defining |
مشخص کردن |
denote |
مشخص کردن |
denoted |
مشخص کردن |
denotes |
مشخص کردن |
algebra |
استفاده از حروف در برخی عملیات محاسباتی مشخص برای جانشین کردن اعداد ناشناخته یا یک محدودهای از اعداد ممکن |
scan |
شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید |
scanned |
شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید |
scans |
شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید |
address |
قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود |
addressed |
قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود |
addresses |
قرار دادن محل داده در باس آدرس برای مشخص کردن کلمهای در حافظه یا رسانه ذخیره سازی که باید به آن دستیابی شود |
format |
1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است |
formats |
1-مشابه 4354 2-مشخص کردن فضاهای دیسک که برای داده و کنترل در نظر گرفته شده است |
costing |
مشخص کردن هزینه عملیات |
window |
تنظیم بخشی از صفحه نمایش با مشخص کردن مختصات گوشههای آن که امکان نمایش موقت اطلاعات را میدهد و نیز امکان نوشتن مجدد روی اطلاعات قبلی ولی بدون تغییر اطلاعات محیط کاری |
search |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
searched |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
searches |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
searchingly |
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل |
justification |
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط |
justifications |
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط |
device |
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص |
devices |
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص |
Other Matches |
|
algorithms |
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص |
algorithm |
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص |
set up |
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم |
banding |
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن |
lay down |
مشخص کردن |
individuate |
مشخص کردن |
to create an image for oneself as somebody |
مشخص کردن |
frequency designation |
مشخص کردن فرکانس |
criss-cross |
با ضربدر مشخص کردن |
criss-crossed |
با ضربدر مشخص کردن |
criss-crossing |
با ضربدر مشخص کردن |
criss-crosses |
با ضربدر مشخص کردن |
cell |
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص |
cells |
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص |
balisage |
مشخص کردن مسیر جاده باچراغهای راهنما |
to tap |
ولتاژ مشخص کردن [الکترونیک یا مهندسی برق] |
statement of charge |
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت |
symbolic i/o assignment |
نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی |
beaufort scale |
سیستم اعداد برای مشخص کردن شدت باد |
dispatching priority |
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها |
quartz clock |
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود |
descriptor |
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند |
claim frame |
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه |
color code |
روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها |
restrict |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
restricting |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
restricts |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
PID |
متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران |
tetragraph |
کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل |
declarative statement |
نوشتن و مشخص کردن نوع متغیر و در صورت وجود نام توابع و محل آنها |
routing |
مشخص کردن یک مسیر مناسب برای پیام از شبکه , روش جدید مسیریابی داده به کامپیوتر مرکزی وجود دارد |
SGML |
استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند |
cryptographic |
تعداد کدهایی که در الگوریتم رمز برای مشخص کردن داده رمز دار و خارج از رمز به کارمی روند |
ikon |
نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع |
defect skipping |
روش مشخص کردن و برچسب گداری شیارهای حساس مغناطیسی در حال ساخت تا استفاده نشوند. اشاره به شیار بعدی مناسبی که قابل استفاده است |
B register |
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود |
BAT file extension |
مشخصه استاندارد سه حرفی فایل در سیستم -MS DOS برای مشخص کردن فایل دستهای فایل متن حاوی دستورات سیستم |
specifics |
مشخص |
physiognomonic |
مشخص |
marked |
مشخص |
distinct |
مشخص |
specific code |
کد مشخص |
kenspeckle |
مشخص |
distinguished |
مشخص |
named |
مشخص |
signate |
مشخص |
specific |
مشخص |
indistinctive |
نا مشخص |
highlight |
مشخص |
pronounced |
مشخص |
highlighted |
مشخص |
highlights |
مشخص |
distinctive |
مشخص |
registered port |
بندر مشخص |
distinctive |
فرق مشخص |
distinguishing |
مشخص اختصاصی |
targets |
هدف مشخص |
ditinct |
روشن مشخص |
signaled |
اشکار مشخص |
clean-cut |
مشخص واضح |
targetted |
هدف مشخص |
cleaners |
مشخص واضح |
targetting |
هدف مشخص |
specified |
مشخص شده |
diacritical current |
جریان مشخص |
clean cut |
مشخص واضح |
signal |
اشکار مشخص |
pathognomic |
مشخص مرض |
signalled |
اشکار مشخص |
unarguable |
غیرقابلبحثمعلوم مشخص |
indicating |
مشخص کننده |
distinctly |
بطور مشخص |
named place of destination |
مقصد مشخص |
assignable |
معین مشخص |
type genus |
نوع مشخص |
nonsignificant |
غیر مشخص |
discriminant |
مشخص کننده |
target |
هدف مشخص |
pathognomomical |
مشخص مرض |
markers |
مشخص کننده |
marker |
مشخص کننده |
targeted |
هدف مشخص |
targeting |
هدف مشخص |
named vessel |
کشتی مشخص |
antiseptic |
تمیز و پاکیزه مشخص |
nodous |
دارای برامدگیهای مشخص |
check indicator |
مشخص کننده مقابله |
structureless |
بدون ساختمان مشخص |
named port of destination |
بندر مقصد مشخص |
nodose |
دارای برامدگیهای مشخص |
messages |
حجم اطلاع مشخص |
named point of destination |
نقطه مشخص در مقصد |
shaded relief |
عوارض مشخص یا بسیارناهموار |
named place of delivery at frontier |
تحویل در مرز مشخص |
message |
حجم اطلاع مشخص |
facies |
عبارت مشخص یک طبقه |
overflow indicator |
مشخص کننده سرریزی |
antiseptics |
تمیز و پاکیزه مشخص |
at the specified tenor |
بر حسب مفاد مشخص |
indication lamp |
لامپ مشخص کننده |
known target |
هدف شناخته شده یا مشخص |
shuttle |
وسیله نقلیه با مسیر مشخص |
temporarily |
برای زمان مشخص یا نه همیشه |
badge |
امضاء و علامت برجسته و مشخص |
shuttled |
وسیله نقلیه با مسیر مشخص |
shuttles |
وسیله نقلیه با مسیر مشخص |
to be clear to somebody |
برای کسی مشخص بودن |
amorphous |
دارای ساختمان غیر مشخص |
point of aim |
نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص |
named departure point |
نقطه مشخص برای حرکت |
badges |
امضاء و علامت برجسته و مشخص |
named port of shipment |
بندر مشخص برای حمل |
blocky |
پرشده یا مشخص با قطعات مختلف |
One must draw the line somewhere. <proverb> |
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند . |
channeled |
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص |
intensity of rain fall |
شدت بارندگی که بامیلیمتردرساعت مشخص میشود |
lane |
مسیر که باخط کشی مشخص میشود |
rates |
تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد |
operators |
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص . |
irishism |
عبارت یا اصطلاح یا رسوم مشخص ایرلندی |
operator |
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص . |
channelled |
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص |
serve one's purpose <idiom> |
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص |
alert |
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند |
insigne |
علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی |
channeling |
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص |
To be conspicuous. |
انگشت نما بودن ( مشخص یا سر شناس ) |
rate |
تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد |
entry |
مقدار اطلاعات درون یک سلول مشخص |
lanes |
مسیر که باخط کشی مشخص میشود |
insignia |
علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی |
alerts |
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند |
alerted |
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند |
channel |
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص |
channels |
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص |
My departure time is not determined yet . |
وقت حرکت من هنوز مشخص نیست. |
users |
انجمن یا کلوپ کاربران یا کامپیوتر مشخص |
user |
انجمن یا کلوپ کاربران یا کامپیوتر مشخص |
scheduled service plane |
هواپیمای مسافربری [با زمان پرواز مشخص] |
scheduled plane |
هواپیمای مسافربری [با زمان پرواز مشخص] |
dorsiventral |
دارای قسمت پشتی وشکمی مشخص |
Well, duh! [American English] |
نه ! جدی می گی؟ [این که کاملا مشخص است] |
neither fish nor fowl <idiom> |
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد |
key |
کلیدی که ورودیهای یک رکورد را مشخص میکند |
internal |
نمایش حروف در یک سیستم عامل مشخص |
logic |
ولتاژ نمایش وضعیت منط قی مشخص . |
determiner |
مشخص کننده ضمیر یا صفت اشاره |
symbolic |
آدرسی که با نشانه یا نام مشخص شود |
special |
سیستم برنامههای کاربردی مشخص و محدود |
circle of influence |
دایرهای که حد منطقه تاثیررا مشخص میکند |
symbolically |
آدرسی که با نشانه یا نام مشخص شود |
settling days |
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس |
structuring |
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص |
structures |
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص |
structure |
ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص |
determiners |
مشخص کننده ضمیر یا صفت اشاره |
work breakdown |
روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک |
quality |
استاندارد متن چاپ شده از یک چاپگر مشخص |
voyage charter |
اجاره دربست کشتی برای سفری مشخص |
qualities |
استاندارد متن چاپ شده از یک چاپگر مشخص |
transmission |
اندازه گیری مقدار داده در زمان مشخص |
open water |
فاصله مشخص بین برنده ونزدیکترین رقیب |
transmissions |
اندازه گیری مقدار داده در زمان مشخص |
indirect objects |
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند |
objected |
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند |
volumes |
نام انتساب شده به دیسک یا نوار مشخص |
volume |
نام انتساب شده به دیسک یا نوار مشخص |
objecting |
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند |
reads |
تعداد بایتها که خواننده در زمان مشخص می خواند |
semiosis |
یک سلسله فعل وانفعالات مشخص جانور علامت |
objects |
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند |
conditional |
مین کننده وقوع چندین کار مشخص |
thread count |
[تعداد رشته نخ تار یا پود در یک طول مشخص] |
software |
که امکان اجرای کار مشخص را فراهم میکند |
keypad |
مجموعهای از کلیدهای خاص برای کاربرد مشخص |
selects |
یافتن و بازیابی اطلاعات مشخص از پایگاه داده ها |
selected |
یافتن و بازیابی اطلاعات مشخص از پایگاه داده ها |
direct objects |
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند |
tab |
کلید کنترلی که ستونهای خروجی را مشخص میکند |
tabs |
کلید کنترلی که ستونهای خروجی را مشخص میکند |
read |
تعداد بایتها که خواننده در زمان مشخص می خواند |
track |
محل شیار مشخص روی دیسک مغناطیسی |
tracked |
محل شیار مشخص روی دیسک مغناطیسی |
tracks |
محل شیار مشخص روی دیسک مغناطیسی |
dd name |
برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند |
failure |
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین |
failures |
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین |
select |
یافتن و بازیابی اطلاعات مشخص از پایگاه داده ها |
truncation |
حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد |
languages |
قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص |
name |
کلمه معرفی فایل ذخیره شده مشخص |
column |
خط عمودی که محل و پهنای ستون را مشخص میکند |
names |
کلمه معرفی فایل ذخیره شده مشخص |
category wiring |
که نوع کابل ها و سیمهای شبکه را مشخص میکند |
compliant |
وسیلهای که به مجموعهای از استانداردهای مشخص تط بیق میشود |
language |
قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص |
boundaries |
علامتی که ابتدا و انتهای فایل را مشخص میکند |
object |
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند |
imagery pack |
بسته حاوی عکسهای هوایی یک منطقه مشخص |
columns |
خط عمودی که محل و پهنای ستون را مشخص میکند |