Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English
Persian
costing
مشخص کردن هزینه عملیات
Other Matches
algebra
استفاده از حروف در برخی عملیات محاسباتی مشخص برای جانشین کردن اعداد ناشناخته یا یک محدودهای از اعداد ممکن
betterment
خرجی که به منظور افزایش بازده یا تقلیل هزینه عملیات صورت بگیرد
linear programming
برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
declassified cost
هزینه کالای تولید شده که دران سهم هر یک از عوامل تولید مشخص شده باشد
algorithm
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithms
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
farmgate type operations
رهبری اموزش و عملیات نیروی هوایی یک کشور تامرحله عملیات جنگی
buffered computer
کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد
anticrop operations
عملیات کاربرد افات کشاورزی در عملیات نظامی
counter air operations
عملیات ضد هواپیمایی عملیات ضد برتری هوایی دشمن
counter air
عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
justification
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
justifications
مرتب کردن خط وط با یک پهنای مشخص و قط ع کردن کلمات بزرگ در انتهای خط
set up
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
banding
روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
arm
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
definitions
مشخص کردن
individuate
مشخص کردن
defines
مشخص کردن
denote
مشخص کردن
delineating
مشخص کردن
defined
مشخص کردن
define
مشخص کردن
denotes
مشخص کردن
specifies
مشخص کردن
denoted
مشخص کردن
delineate
مشخص کردن
identifying
مشخص کردن
identify
مشخص کردن
identifies
مشخص کردن
specifying
مشخص کردن
identified
مشخص کردن
specify
مشخص کردن
defining
مشخص کردن
earmarking
مشخص کردن
to create an image for oneself as somebody
مشخص کردن
delineated
مشخص کردن
lay down
مشخص کردن
definition
مشخص کردن
delineates
مشخص کردن
overcharged
اضافی هزینه کردن
internalization of costs
داخلی کردن هزینه ها
to live in a small way
با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
overcharging
اضافی هزینه کردن
cost
هزینه بهاگذاری کردن
overcharges
اضافی هزینه کردن
cost allocation
سرشکن کردن هزینه
cost minimization
حداقل کردن هزینه
overcharge
اضافی هزینه کردن
criss-crosses
با ضربدر مشخص کردن
meanest
مشخص کردن چیزی
typify
بانمونه مشخص کردن
criss-crossed
با ضربدر مشخص کردن
call one's shot
مشخص کردن هدف
typifying
بانمونه مشخص کردن
mean
مشخص کردن چیزی
frequency designation
مشخص کردن فرکانس
criss-cross
با ضربدر مشخص کردن
meaner
مشخص کردن چیزی
typifies
بانمونه مشخص کردن
typified
بانمونه مشخص کردن
criss-crossing
با ضربدر مشخص کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expend
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
lighterage
هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
replacement cost
هزینه جایگزین کردن چیزی
shell out
هزینه چیزی را قبول کردن
to indemnify any one's expense
هزینه کسیرا جبران کردن
to recoup oneself
هزینه خود را جبران کردن
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
margins
مشخص کردن اندازه و حاشیه
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
margin
مشخص کردن اندازه و حاشیه
statements
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
statement
2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
propagates
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagated
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagate
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagating
خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
land control operation
عملیات کنترل زمین عملیات
to reduce an establishment
کارمندان یا هزینه بنگاهی راکم کردن
code panel
رمز ارتباطات در عملیات هوایی و زمینی کلید رمزارتباطات در عملیات هوایی وزمینی
reimbursed
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimbursing
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimburses
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
reimburse
جبران کردن هزینه کسی یا چیزی راپرداختن
ceased
قطع کردن عملیات
reconnoitring
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitering
عملیات اکتشافی کردن
reconnoiter
عملیات اکتشافی کردن
rehearsals
تمرین کردن عملیات
ceasing
قطع کردن عملیات
reconnoiters
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitre
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitres
عملیات اکتشافی کردن
cease
قطع کردن عملیات
rehearsal
تمرین کردن عملیات
ceases
قطع کردن عملیات
reconnoitred
عملیات اکتشافی کردن
reconnoitered
عملیات اکتشافی کردن
housekeeping
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
to tap
ولتاژ مشخص کردن
[الکترونیک یا مهندسی برق]
identified
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identify
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
statement of charge
مشخص کردن جرایم فرم تقاضای خسارت
identifies
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
balisage
مشخص کردن مسیر جاده باچراغهای راهنما
identifying
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
clearing operations
عملیات پاک کردن مین
coached
رهبری عملیات ورزشی را کردن
coaches
رهبری عملیات ورزشی را کردن
circuits
یچ کردن عملیات انجام میدهد
demonstrations
تظاهر به انجام عملیات کردن
demonstration
تظاهر به انجام عملیات کردن
coach
رهبری عملیات ورزشی را کردن
circuit
یچ کردن عملیات انجام میدهد
phasing
مرحله بندی کردن عملیات
dispatching priority
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
fields
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
external
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
fielded
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
field
مجموعه حروف برای مشخص کردن یک فیلد یا محل آن
beaufort scale
سیستم اعداد برای مشخص کردن شدت باد
symbolic i/o assignment
نامی برای مشخص کردن یک واحد ورودی خروجی
labeling
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
labels
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
labelled
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
externals
مشخص کردن انبار کاغذ در خارج از وسیله یا میز
label
یی که برای مشخص کردن متغیر یا داده به کار می رود
characterises
مشخص کردن منقوش کردن
characterising
مشخص کردن منقوش کردن
characterized
مشخص کردن منقوش کردن
characterizes
مشخص کردن منقوش کردن
characterizing
مشخص کردن منقوش کردن
characterize
مشخص کردن منقوش کردن
characterised
مشخص کردن منقوش کردن
quartz clock
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
air-sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
air sea rescue
عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
interdict
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
logging
عملی باز کردن عملیات در یک سیستم
interdiction
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
descriptor
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
regions
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
region
پر کردن فضای صفحه نمایش یا شکل گرافیکی با رنگ مشخص
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
apportionment
افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
scout
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان
scouted
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان
feinting
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
feints
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
feint
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
feinted
حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
aborted
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
batch
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
aborting
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
abort
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
batches
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
aborts
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
scouts
عملیات اکتشافی کردن پوییدن دیده بان
components
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
claim frame
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
m
مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
applied
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
economic of scale
کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
cost contract
قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
aircraft turn around
اماده کردن هواپیما برای پرواز یا اجرای عملیات
passing action
عملیات رد و بدل کردن کالا وتدارکات مبادله تدارکات
answers
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
color code
روشی برای مشخص کردن یک جسم یا خواص ان با استفاده از ترکیبات مختلف رنگها
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
labels
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
tetragraph
کلمه رمز چهار حرفی برای اسم گذاری و مشخص کردن وسایل
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
search
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
labeling
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
labelled
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
searches
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
answering
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
searched
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
searchingly
فرآیند جستجو و مشخص کردن یک حرف یا کلمه یا بخشی از داده در متن یا فایل
answer
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
universal
سیستم کدگزاری میلهای چاپی استاندارد برای مشخص کردن محصولات در یک مغازه
answered
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
label
مشخص کردن قطعه کاغذ که خارج وسیله یا دیسک نصب شده است
PID
متصل یاد شده به سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه به کاربران
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com