English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 100 (6 milliseconds)
English Persian
indebted مشغول الذمه
under an obligation مشغول الذمه
Search result with all words
indebted مشغول الذمه مقروض
Other Matches
cleared from obligation بری الذمه
confusion مالکیت ما فی الذمه
clear from obligation بری الذمه
discharged بری الذمه
absolves بری الذمه کردن
absolving بری الذمه کردن
passing the ownership مالکیت مافی الذمه
discharged بری الذمه شده
absolved بری الذمه کردن
absolve بری الذمه کردن
wager of law نوعی از دفاع که خوانده به استنادسوگند خود و یازده تن ازهمسایگان بری الذمه می شد
at مشغول
busy with مشغول
busying مشغول
occupied مشغول
busied مشغول
busier مشغول
busies مشغول
busiest مشغول
busy مشغول
busy at مشغول
discharges ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge ادا کردن دین بری الذمه کردن
at it سخت مشغول
busiest مشغول کردن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
at work مشغول کار
in a مشغول کار
go about <idiom> مشغول بودن با
overbusy زیاد مشغول
to employ oneself مشغول شدن
to d. one self مشغول شدن
in a مشغول نبرد
he is at work مشغول کاراست
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
go about مشغول شدن به
get to work مشغول کارشوید
engross احتکارکردن مشغول
on the go <idiom> مشغول دویدن
working مشغول کار
engages مشغول کردن
engage مشغول کردن
busying مشغول کردن
occupies مشغول داشتن
busies مشغول کردن
occupy مشغول داشتن
busy مشغول کردن
occupying مشغول داشتن
busier مشغول کردن
workings مشغول کار
busied مشغول کردن
(in) up to the chin <idiom> خیلی مشغول با کسی
amused سرگرم شده و مشغول
go at جدا مشغول شدن به
up to the eyes in work سخت مشغول کار
intent on doing anything سخت مشغول کاری
scoolable مشغول تحصیل اجباری
to busy oneself خودرا مشغول کردن
activities فعال یا مشغول بودن
activity فعال یا مشغول بودن
opposite numbers افسران مشغول به کار
amuses مشغول کردن تفریح دادن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
stick to your work بکار خود مشغول باشید
employing مشغول کردن بکار گرفتن
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
in the schools مشغول دادن امتحانات دانشگاه
employs مشغول کردن بکار گرفتن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
chandler کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
backgrounds چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
switched network backup انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
hardscrabble دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
active مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
to a. oneself مشغول شدن اماده شدن
activities چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activity چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
lazier در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
laziest در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
Quchan قوچان [شمال خراسان که از اوایل قرن یازدهم هجری قمری به بافت فرش مشغول بوده و بافندگان آن کردهای مهاجر کردستان می باشند.بیشتر فرش ها تماما پشم بوده و گره ترکی دارند.]
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com