English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
in the schools مشغول دادن امتحانات دانشگاه
Other Matches
amuses مشغول کردن تفریح دادن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
Master of Arts صاحب درجهای از دانشگاه که اصولا` میتواند در دانشگاه اموزگاری کند
Masters of Arts صاحب درجهای از دانشگاه که اصولا` میتواند در دانشگاه اموزگاری کند
college entrance examinations board شورای امتحانات ورودی
ceeb (college entrance examination board شورای امتحانات ورودی
invigilate شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
testamur گواهی نامه گذراندن امتحانات
O levels نمرهی قبولی در این امتحانات
to study up خود را اماده امتحانات کردن
O level نمرهی قبولی در این امتحانات
invigilating شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilation پاییدن شاگردان هنگام امتحانات
invigilates شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
invigilated شاگردان را هنگام امتحانات پاییدن
A level مرحلهی دوم امتحانات دورهی متوسطه
A levels مرحلهی دوم امتحانات دورهی متوسطه
prize fellow شاگردی که در امتحانات سرامد شده وامتیازی بعنوان جایزه باو داده اند
busy with مشغول
busy مشغول
busies مشغول
occupied مشغول
at مشغول
busier مشغول
busying مشغول
busiest مشغول
busied مشغول
busy at مشغول
he is at work مشغول کاراست
to employ oneself مشغول شدن
at it سخت مشغول
busy مشغول کردن
engross احتکارکردن مشغول
busied مشغول کردن
indebted مشغول الذمه
busiest مشغول کردن
in a مشغول کار
engage مشغول کردن
in a مشغول نبرد
busying مشغول کردن
workings مشغول کار
working مشغول کار
at work مشغول کار
busier مشغول کردن
engages مشغول کردن
under an obligation مشغول الذمه
busies مشغول کردن
on the go <idiom> مشغول دویدن
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
go about مشغول شدن به
go about <idiom> مشغول بودن با
overbusy زیاد مشغول
get to work مشغول کارشوید
occupying مشغول داشتن
occupies مشغول داشتن
occupy مشغول داشتن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
to d. one self مشغول شدن
go at جدا مشغول شدن به
activities فعال یا مشغول بودن
amused سرگرم شده و مشغول
activity فعال یا مشغول بودن
scoolable مشغول تحصیل اجباری
(in) up to the chin <idiom> خیلی مشغول با کسی
indebted مشغول الذمه مقروض
up to the eyes in work سخت مشغول کار
to busy oneself خودرا مشغول کردن
opposite numbers افسران مشغول به کار
intent on doing anything سخت مشغول کاری
universities دانشگاه
university دانشگاه
college دانشگاه
colleges دانشگاه
Univ دانشگاه
academy دانشگاه
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
stick to your work بکار خود مشغول باشید
employed مشغول کردن بکار گرفتن
academies دانشگاه اموزشگاه
academical دانشجوی دانشگاه
Chancellors رئیس دانشگاه
Chancellor رئیس دانشگاه
academy دانشگاه هنر
staff college دانشگاه جنگ
the institution of a universit تاسیس دانشگاه
polytechnic دانشگاه فناوری
technical university دانشگاه فنی
state university دانشگاه ایالتی
presidents رئیس دانشگاه
state university دانشگاه دولتی
president رئیس دانشگاه
senior technical college دانشگاه فناوری
college of [music, technology,...] دانشگاه فناوری
University of Applied Sciences [UAS] دانشگاه فناوری
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
war college دانشگاه عالی جنگ
proctor مدیر اجرایی دانشگاه
vice-chancellors معاون رئیس دانشگاه
vice chancellor معاون رئیس دانشگاه
vice-chancellor معاون رئیس دانشگاه
chairing کرسی استادی در دانشگاه
rector رئیس دانشگاه رهبر
rectors رئیس دانشگاه رهبر
extramural مربوط به خارج از دانشگاه
chairs کرسی استادی در دانشگاه
matriculant قبول شده در دانشگاه
chaired کرسی استادی در دانشگاه
chair کرسی استادی در دانشگاه
semester دوره 61 هفتهای دانشگاه
oxonian وابسته به دانشگاه اکسفورد
semesters دوره 61 هفتهای دانشگاه
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
chandler کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
academic costume لباس رسمی استادی دانشگاه
matriculates در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
mattriculation نام نویسی دردانشکده یا دانشگاه
He is majoring in mathematic at the university. در دانشگاه رشته ریاضیات می هواند
matriculated در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculating در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
faculty استادان دانشکده یا دانشگاه استعداد
spring practice دوره تمرینهای بهاری دانشگاه
academicals لباس رسمی استادی دانشگاه
As a university professor , his performance stank. طرف گند زد به هر چه استاد دانشگاه !
donnish وابسته به یا همانند استاد دانشگاه
alma mater سرود رسمی مدرسه یا دانشگاه
He was not admitted to the university. اورا به دانشگاه راه ندادند
matriculation دخول یا نام نویسی در دانشگاه
send down دانشجویی را از دانشگاه بیرون کردن
matriculate در دانشکده یا دانشگاه پذیرفته شدن
matriculation امتحان ورودی دانشگاه کنکور
faculties استادان دانشکده یا دانشگاه استعداد
command and general staff college دانشکده فرماندهی وستاد دانشگاه جنگ
underclassman شاگرد سالهای اول و دوم دانشگاه
chancellery رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه
ox man کسیکه در دانشگاه OXFORDپرورش یافته است
chancellory رتبه و مقام صدراعظم یا رئیس دانشگاه
school and college ability test آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
general staff college دانشکده فرماندهی و ستاد دانشگاه جنگ
berkeley unix گونهای از UNIX که توسط دانشگاه کالیفرنیا
varsity تیم اول دانشگاه یا دانشکده دانشگاهی
sixth form دورهی آماده سازی برای دانشگاه
sixth forms دورهی آماده سازی برای دانشگاه
prep schools دبیرستان آمادگی برای ورود به دانشگاه
prep school دبیرستان آمادگی برای ورود به دانشگاه
backgrounds چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
matriculate در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
great go امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
academia حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
advisee کسی که از مشاور در مدرسه یا دانشگاه کمک می گیرد
upper class وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
matriculates در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
matriculating در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
poll degree درجهای که از دانشگاه بگیرندولی با امتیازویژهای توام نباشد
upper classes وابسته به کلاسهای بالای دانشگاه و دبیرستان زبرپایه
jayvee عضو تازه کار تیم ورزشی دانشگاه
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
matriculated در دفتر دانشگاه یا دانشکده نام نویسی کردن
he went out in the poll امتحان دانشگاه را گذراندولی امتیاز ویژهای نگرفت
O levels آزمون پایان دبیرستان و ورود به دانشگاه در سطح عادی
upperclassman کسیکه در کلاسهای عالی دانشگاه یا دبیرستان درس میخواند
matricular وابسته بصورت اعضای یک انجمن یا دانش جویان دانشگاه
O level آزمون پایان دبیرستان و ورود به دانشگاه در سطح عادی
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
university extension تعمیم مزایای دانشگاه بدانش جویانی که دردانشگاه اقامت ندارند
bachelors مردیا زنی که بگرفتن اولین درجهء علمی دانشگاه نائل میشود
bachelor مردیا زنی که بگرفتن اولین درجهء علمی دانشگاه نائل میشود
switched network backup انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
hardscrabble دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
campus environment محل بزرگی که چندین اتصال کاربر با چندین شبکه دارد مثل دانشگاه یا بیمارستان
active مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
to a. oneself مشغول شدن اماده شدن
activity چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activities چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
lazier در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
laziest در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
Quchan قوچان [شمال خراسان که از اوایل قرن یازدهم هجری قمری به بافت فرش مشغول بوده و بافندگان آن کردهای مهاجر کردستان می باشند.بیشتر فرش ها تماما پشم بوده و گره ترکی دارند.]
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com