English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English Persian
occupies مشغول داشتن
occupy مشغول داشتن
occupying مشغول داشتن
Other Matches
busy مشغول
busies مشغول
busied مشغول
busiest مشغول
busy at مشغول
busier مشغول
occupied مشغول
at مشغول
busying مشغول
busy with مشغول
busied مشغول کردن
engages مشغول کردن
under an obligation مشغول الذمه
to employ oneself مشغول شدن
engage مشغول کردن
go about مشغول شدن به
go about <idiom> مشغول بودن با
he is at work مشغول کاراست
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
at it سخت مشغول
at work مشغول کار
to d. one self مشغول شدن
in a مشغول کار
busier مشغول کردن
in a مشغول نبرد
on the go <idiom> مشغول دویدن
busying مشغول کردن
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
indebted مشغول الذمه
engross احتکارکردن مشغول
working مشغول کار
busiest مشغول کردن
get to work مشغول کارشوید
workings مشغول کار
overbusy زیاد مشغول
busies مشغول کردن
busy مشغول کردن
amused سرگرم شده و مشغول
scoolable مشغول تحصیل اجباری
indebted مشغول الذمه مقروض
go at جدا مشغول شدن به
(in) up to the chin <idiom> خیلی مشغول با کسی
activity فعال یا مشغول بودن
opposite numbers افسران مشغول به کار
to busy oneself خودرا مشغول کردن
intent on doing anything سخت مشغول کاری
activities فعال یا مشغول بودن
up to the eyes in work سخت مشغول کار
employ مشغول کردن بکار گرفتن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
stick to your work بکار خود مشغول باشید
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
in the schools مشغول دادن امتحانات دانشگاه
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
amuses مشغول کردن تفریح دادن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
employs مشغول کردن بکار گرفتن
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
chandler کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
backgrounds چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
hope انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes انتظار داشتن ارزو داشتن
differs اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhors بیم داشتن از ترس داشتن از
meanest مقصود داشتن هدف داشتن
meaner مقصود داشتن هدف داشتن
differing اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hoping انتظار داشتن ارزو داشتن
differed اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean مقصود داشتن هدف داشتن
to have by heart ازحفظ داشتن درسینه داشتن
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
resided اقامت داشتن مسکن داشتن
resides اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred بیم داشتن از ترس داشتن از
reside اقامت داشتن مسکن داشتن
proffer تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoped انتظار داشتن ارزو داشتن
proffered تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring بیم داشتن از ترس داشتن از
proffers تقدیم داشتن عرضه داشتن
differ اختلاف داشتن تفاوت داشتن
switched network backup انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
upkeep بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
hardscrabble دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
busy 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
active مشغول یا در حین کار یا در حین استفاده
to a. oneself مشغول شدن اماده شدن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
activities چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
activity چراغ یا LED کوچکی که در مقابل دیسک درایو یا کامپیوتر قرار دارد که بیان میکند چه زمان دیسک درایو مشغول خواندن از یا نوشتن بر دیسک است
laziest در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazy در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
lazier در رهگیری هوایی یعنی دستگاه یاد شده فعلا مشغول کار است یا از دستگاه یاد شده نمیتوانم استفاده کنم
Quchan قوچان [شمال خراسان که از اوایل قرن یازدهم هجری قمری به بافت فرش مشغول بوده و بافندگان آن کردهای مهاجر کردستان می باشند.بیشتر فرش ها تماما پشم بوده و گره ترکی دارند.]
supervisory 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
possessing داشتن
bear در بر داشتن
possess داشتن
bear داشتن
have داشتن
redolence بو داشتن
possesses داشتن
having داشتن
to go hot تب داشتن
owning داشتن
to hold داشتن
owned داشتن
relieving داشتن
relieves داشتن
relieve داشتن
to have f. تب داشتن
to be in a f. تب داشتن
to be feverish تب داشتن
to have possession of داشتن
owns داشتن
to possess داشتن
to have داشتن
bears داشتن
lackvt کم داشتن
wanted کم داشتن
lack کم داشتن
own داشتن
intercommon داشتن
lacked کم داشتن
lacks کم داشتن
want کم داشتن
to hold a meeting داشتن
doubted شک داشتن
doubting شک داشتن
doubts شک داشتن
monogyny داشتن یک زن
bears در بر داشتن
doubt شک داشتن
aspires هوش داشتن
loathe نفرت داشتن از
afforded استطاعت داشتن
aspires ارزو داشتن
loathed نفرت داشتن از
withholds دریغ داشتن
aspired هوش داشتن
aspiring ارزو داشتن
send ارسال داشتن
protruded برامدگی داشتن
protrudes برامدگی داشتن
aspiring هوش داشتن
loathes نفرت داشتن از
afford استطاعت داشتن
take kindly to <idiom> دوست داشتن
protrude برامدگی داشتن
send گسیل داشتن
protruding برامدگی داشتن
send اعزام داشتن
up to <idiom> بستگی داشتن به
espousing عقیده داشتن به
apprehends بیم داشتن
apprehending بیم داشتن
cherish گرامی داشتن
provides مقرر داشتن
cherished گرامی داشتن
cherishes گرامی داشتن
in common <idiom> مسئولیت داشتن
correlating همبستگی داشتن
lend معطوف داشتن
espouses عقیده داشتن به
espoused عقیده داشتن به
espouse عقیده داشتن به
lends معطوف داشتن
in the cards <idiom> انتظار داشتن
correlate همبستگی داشتن
correlates همبستگی داشتن
cherishing گرامی داشتن
provide مقرر داشتن
in a rush <idiom> عجله داشتن
sends اعزام داشتن
sends گسیل داشتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com