Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
in treaty
مشغول مذاکره و عقد پیمان
Other Matches
brucsels treaty organization
سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
concordat
پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
contract
پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
occupied
مشغول
busier
مشغول
busies
مشغول
busy
مشغول
busying
مشغول
at
مشغول
busiest
مشغول
busied
مشغول
busy at
مشغول
busy with
مشغول
on the go
<idiom>
مشغول دویدن
under an obligation
مشغول الذمه
engages
مشغول کردن
working
مشغول کار
workings
مشغول کار
in a
مشغول نبرد
twiddle one's thumbs
<idiom>
مشغول نبودن
go about
<idiom>
مشغول بودن با
at it
سخت مشغول
indebted
مشغول الذمه
at work
مشغول کار
occupying
مشغول داشتن
occupy
مشغول داشتن
occupies
مشغول داشتن
engross
احتکارکردن مشغول
get to work
مشغول کارشوید
go about
مشغول شدن به
he applied him self to study
مشغول تحصیل شد
he is at work
مشغول کاراست
in a
مشغول کار
overbusy
زیاد مشغول
to d. one self
مشغول شدن
to employ oneself
مشغول شدن
engage
مشغول کردن
busying
مشغول کردن
busier
مشغول کردن
busy
مشغول کردن
busiest
مشغول کردن
busied
مشغول کردن
busies
مشغول کردن
discussions
مذاکره
tractate
مذاکره
discussion
مذاکره
negotiations
مذاکره
bargained
مذاکره
bargaining
مذاکره
bargain
مذاکره
bargains
مذاکره
negotiation
مذاکره
intent on doing anything
سخت مشغول کاری
activity
فعال یا مشغول بودن
go at
جدا مشغول شدن به
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
activities
فعال یا مشغول بودن
scoolable
مشغول تحصیل اجباری
up to the eyes in work
سخت مشغول کار
opposite numbers
افسران مشغول به کار
indebted
مشغول الذمه مقروض
(in) up to the chin
<idiom>
خیلی مشغول با کسی
amused
سرگرم شده و مشغول
conferences
گفتگو مذاکره
negotiating
مذاکره کردن
conference
گفتگو مذاکره
parley
مذاکره کردن
interviewed
مصاحبه مذاکره
negotiator
مذاکره کننده
discuss
مذاکره کردن
consultation
مذاکره همفکری
negotiable
قابل مذاکره
invitation to treat
دعوت به مذاکره
interview
مصاحبه مذاکره
negotiators
مذاکره کننده
beginning of negotiations
شروع مذاکره
interviewing
مصاحبه مذاکره
negotiant
مذاکره کننده
parleying
مذاکره کردن
tractarian
مقاله مذاکره
parleys
مذاکره کردن
negotiated
مذاکره کردن
negotiate
مذاکره کردن
debate
مذاکره کردن
consultations
مذاکره همفکری
plateform
سطح مذاکره
interviews
مصاحبه مذاکره
proceed with deliberations
اقدام به مذاکره
parleyed
مذاکره کردن
renegotiation
مذاکره مجدد
negotiates
مذاکره کردن
amuse
مشغول کردن تفریح دادن
amuses
مشغول کردن تفریح دادن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
in the schools
مشغول دادن امتحانات دانشگاه
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
occupies
مشغول کردن به کار گرفتن
occupy
مشغول کردن به کار گرفتن
occupying
مشغول کردن به کار گرفتن
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
converse
مذاکره کردن امیزش
symposia
مجلس مذاکره دوستانه
conversed
مذاکره کردن امیزش
symposium
مجلس مذاکره دوستانه
symposiums
مجلس مذاکره دوستانه
renegotiate
دوباره مذاکره کردن
conversing
مذاکره کردن امیزش
converses
مذاکره کردن امیزش
talks
مذاکره حرف زدن
talked
مذاکره حرف زدن
talk
مذاکره حرف زدن
The line is busy (engaged).
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
parleyed
مذاکره درباره صلح موقت
to collapse
بهم خوردن
[مذاکره یا فرضیه]
parleying
مذاکره درباره صلح موقت
parleys
مذاکره درباره صلح موقت
talk out
مطرح مذاکره قرار دادن
to collapse
درهم شکستن
[مذاکره یا فرضیه]
parley
مذاکره درباره صلح موقت
to collapse
موفق نشدن
[مذاکره یا فرضیه]
treater
مذاکره کننده طرف گفتگو
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
chandler
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
sales talk
مذاکره وبازار گرمی برای فروش
bring up
<idiom>
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
backgrounds
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
to talk out a bill
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
articled
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
agreements
پیمان
treaties
پیمان
covenants
پیمان
troth
پیمان
obstriction
پیمان
lague
پیمان
in league
هم پیمان
treaty
پیمان
allegiant
هم پیمان
compaction
پیمان
convenant
پیمان
deed of covenant
پیمان
compact
پیمان
avows
پیمان
contract
پیمان
avow
پیمان
covenant
پیمان
federate
هم پیمان
federated
هم پیمان
federates
هم پیمان
federating
هم پیمان
league
پیمان
avowing
پیمان
compacted
پیمان
promises
پیمان
promise
پیمان
vows
پیمان
vowing
پیمان
allied
هم پیمان
vowed
پیمان
vow
پیمان
compacts
پیمان
compacting
پیمان
testament
پیمان
handing
پیمان
act
پیمان
acted
پیمان
oath
پیمان
oaths
پیمان
allying
هم پیمان
ally
هم پیمان
pact
پیمان
pacts
پیمان
hand
پیمان
agreement
پیمان
testaments
پیمان
leagues
پیمان
confederate
هم پیمان
confederates
هم پیمان
to give ones faith
پیمان دادن
to pawn one's word
پیمان بستن
accords
مصالحه پیمان
peace pact
پیمان صلح
treason
پیمان شکنی
perfidiousness
پیمان شکنی
perfidy
پیمان شکنی
accorded
مصالحه پیمان
accord
مصالحه پیمان
purchase notice agreements
پیمان خرید
reneger
پیمان شکن
violation
پیمان شکنی
renewal of the convention
تجدید پیمان
tripartite pact
پیمان سه جانبه
contract
کنترات پیمان .
compacted
پیمان معاهده
compact
پیمان معاهده
covenant
پیمان بستن
covenants
پیمان بستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com