English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (40 milliseconds)
English Persian
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
Search result with all words
employ مشغول کردن بکار گرفتن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
Other Matches
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
backgrounds چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
busied مشغول کردن
busies مشغول کردن
engages مشغول کردن
engage مشغول کردن
busier مشغول کردن
busiest مشغول کردن
busy مشغول کردن
busying مشغول کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
amuses مشغول کردن تفریح دادن
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
busies مشغول
busy at مشغول
occupied مشغول
busied مشغول
busier مشغول
busy with مشغول
busy مشغول
busiest مشغول
at مشغول
busying مشغول
overbusy زیاد مشغول
on the go <idiom> مشغول دویدن
engross احتکارکردن مشغول
in a مشغول نبرد
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
in a مشغول کار
go about <idiom> مشغول بودن با
workings مشغول کار
he is at work مشغول کاراست
occupying مشغول داشتن
indebted مشغول الذمه
occupy مشغول داشتن
to d. one self مشغول شدن
occupies مشغول داشتن
to employ oneself مشغول شدن
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
go about مشغول شدن به
working مشغول کار
at it سخت مشغول
get to work مشغول کارشوید
at work مشغول کار
under an obligation مشغول الذمه
activity فعال یا مشغول بودن
activities فعال یا مشغول بودن
intent on doing anything سخت مشغول کاری
(in) up to the chin <idiom> خیلی مشغول با کسی
opposite numbers افسران مشغول به کار
indebted مشغول الذمه مقروض
scoolable مشغول تحصیل اجباری
amused سرگرم شده و مشغول
go at جدا مشغول شدن به
up to the eyes in work سخت مشغول کار
stick to your work بکار خود مشغول باشید
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
in the schools مشغول دادن امتحانات دانشگاه
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
chandler کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
seizes ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
obtain گرفتن یا دریافت کردن
strike root ریشه کردن گرفتن
obtain فراهم کردن گرفتن
obtained فراهم کردن گرفتن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
educe گرفتن استخراج کردن
embraced در بر گرفتن بغل کردن
obtains فراهم کردن گرفتن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
circles گرفتن احاطه کردن
fogs تیره کردن مه گرفتن
circled گرفتن احاطه کردن
embrace در بر گرفتن بغل کردن
engage گرفتن استخدام کردن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
circle گرفتن احاطه کردن
engages گرفتن استخدام کردن
fog تیره کردن مه گرفتن
embraces در بر گرفتن بغل کردن
circling گرفتن احاطه کردن
embracing در بر گرفتن بغل کردن
hunt down دنبال کردن و گرفتن
bevel پخ کردن لبه گرفتن
abalienate منتقل کردن پس گرفتن
to smell out گرفتن وپیدا کردن
holds جا گرفتن تصرف کردن
hold جا گرفتن تصرف کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
surrender پس گرفتن و تبدیل کردن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
finest جریمه گرفتن از صاف کردن
fined جریمه گرفتن از صاف کردن
rise ترقی کردن سرچشمه گرفتن
follow through گرفتن زه پس از رها کردن تیر
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
rises ترقی کردن سرچشمه گرفتن
hug بغل کردن محکم گرفتن
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
bathed ابتنی کردن حمام گرفتن
frame چارچوب گرفتن طرح کردن
fine جریمه گرفتن از صاف کردن
holds دریافت کردن گرفتن توقف
take on گرفتن کارگر هیاهو کردن
to release for a ransom با گرفتن فدیه ازاد کردن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
to run over مرور کردن زیر گرفتن
to set a اندازه گرفتن باطل کردن
mourns ماتم گرفتن گریه کردن
mourned ماتم گرفتن گریه کردن
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
stack up جمع کردن اندازه گرفتن
mourn ماتم گرفتن گریه کردن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
hugged بغل کردن محکم گرفتن
secure تصرف کردن گرفتن هدف
embeds دور گرفتن جاسازی کردن
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
overlie قرار گرفتن خفه کردن
wails ناله کردن ماتم گرفتن
resigns کناره گرفتن تفویض کردن
borrowed وام گرفتن اقتباس کردن
passed سبقت گرفتن از خطور کردن
to go to school to یاد گرفتن یا تقلید کردن از
passes سبقت گرفتن از خطور کردن
resign کناره گرفتن تفویض کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
embed دور گرفتن جاسازی کردن
hugs بغل کردن محکم گرفتن
wail ناله کردن ماتم گرفتن
wailed ناله کردن ماتم گرفتن
wailing ناله کردن ماتم گرفتن
hugging بغل کردن محکم گرفتن
jests ببازی گرفتن شوخی کردن
hold دریافت کردن گرفتن توقف
jest ببازی گرفتن شوخی کردن
borrow وام گرفتن اقتباس کردن
borrows وام گرفتن اقتباس کردن
secures تصرف کردن گرفتن هدف
To pick up (to lose) the thread of conversation. رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
overestimate غلو کردن دست بالا گرفتن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
overestimated غلو کردن دست بالا گرفتن
early weaning از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
overestimates غلو کردن دست بالا گرفتن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
track down a person رد پای کسی را گرفتن و او رادستگیر کردن
To take an invevtory. صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
fussing ایراد گرفتن خرده گیری کردن
slurring مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
overestimating غلو کردن دست بالا گرفتن
fuss ایراد گرفتن خرده گیری کردن
to mediate a result وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
fusses ایراد گرفتن خرده گیری کردن
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
fussed ایراد گرفتن خرده گیری کردن
slur مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
slurs مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
takle به قلاب اویزان کردن با چنگک گرفتن
slurred مطلبی را حذف کردن طاس گرفتن
questions موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
to bolt somebody out [با قفل کردن] جلوی راه کسی را گرفتن
questioned موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
throttling جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
emplace جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
throttles جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttled جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
throttle جلو را گرفتن جریان بنزین را کنترل کردن
environ دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
question موضوع قضیه شکنجه کردن به منظوراقرار گرفتن
switched network backup انتخاب کاربر برای مسیر جانبی از شبکه وقتی که مسیر اول مشغول است
gripping طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grips طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripped طرز گرفتن وسیله گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
to seal up درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate جشن گرفتن عید گرفتن
grip طرز گرفتن وسیله گرفتن
hardscrabble دارای زندگانی سخت ومشکل سخت مشغول
bear arms سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
interfered توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com