English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (44 milliseconds)
English Persian
employ مشغول کردن بکار گرفتن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
Other Matches
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
stick to your work بکار خود مشغول باشید
backgrounds چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
gig ماشین خارزنی [این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
busying مشغول کردن
busied مشغول کردن
busier مشغول کردن
busy مشغول کردن
busies مشغول کردن
busiest مشغول کردن
engages مشغول کردن
engage مشغول کردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
amuses مشغول کردن تفریح دادن
amuse مشغول کردن تفریح دادن
to engage in something [in doing] something خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
dared جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
commission بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
do up شروع بکار کردن
employ بکار گماشتن استخدام کردن
operates عمل کردن بکار افتادن
employing بکار گماشتن استخدام کردن
aminister تهیه کردن بکار بردن
employs بکار گماشتن استخدام کردن
employed بکار گماشتن استخدام کردن
operate عمل کردن بکار افتادن
operated عمل کردن بکار افتادن
put on اعمال کردن بکار گماردن
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
busy with مشغول
busy at مشغول
busying مشغول
busy مشغول
busiest مشغول
busies مشغول
busier مشغول
at مشغول
occupied مشغول
busied مشغول
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wetting مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
buff stick بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
paragons رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wet blanket پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
reward is an iduce to toil چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
wet blankets پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
he is at work مشغول کاراست
to employ oneself مشغول شدن
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
occupies مشغول داشتن
to d. one self مشغول شدن
go about <idiom> مشغول بودن با
indebted مشغول الذمه
go about مشغول شدن به
in a مشغول نبرد
in a مشغول کار
engross احتکارکردن مشغول
on the go <idiom> مشغول دویدن
occupy مشغول داشتن
workings مشغول کار
at it سخت مشغول
at work مشغول کار
overbusy زیاد مشغول
under an obligation مشغول الذمه
working مشغول کار
occupying مشغول داشتن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
get to work مشغول کارشوید
distemper ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
scoolable مشغول تحصیل اجباری
go at جدا مشغول شدن به
indebted مشغول الذمه مقروض
activity فعال یا مشغول بودن
opposite numbers افسران مشغول به کار
up to the eyes in work سخت مشغول کار
amused سرگرم شده و مشغول
activities فعال یا مشغول بودن
(in) up to the chin <idiom> خیلی مشغول با کسی
intent on doing anything سخت مشغول کاری
langrage اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
junk ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود
putty powder گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
jeweller's putty گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
langrel اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
in the schools مشغول دادن امتحانات دانشگاه
in treaty مشغول مذاکره و عقد پیمان
cyaniding عملیات حرارتی که برای سخت کردن پوسته الیاژهای اهن دار بکار می رود
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
opalite ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود
chandler کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
antihistamine موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند
streaming tape drive دستگاهی که یک کارتریج نوارپیوسته را نگهداری کردن واساسا" به عنوان پشتیبان گردانندههای دیسک سخت بکار می رود
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
steeve خفت کردن میلهای که نوک ان قلابی داردوبرای ازمایش محتویات عدل پنبه وامثال ان بکار میرود سیخک
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
pl/m زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
articled کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
rack آویز فرش [قالبی فلزی که در فروشگاه جهت آویزان کردن فرش و نمایش آن بکار می رود.]
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
urban bundle بقچه شهری [این روش گرچه قدیمی است ولی هنوز هم به عنوان معیاری جهت وزن کردن کلاف های پشم بکار می رود.]
engage گرفتن استخدام کردن
hunt down دنبال کردن و گرفتن
circling گرفتن احاطه کردن
circled گرفتن احاطه کردن
strike root ریشه کردن گرفتن
circle گرفتن احاطه کردن
hold جا گرفتن تصرف کردن
embrace در بر گرفتن بغل کردن
surrender پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
holds جا گرفتن تصرف کردن
embraces در بر گرفتن بغل کردن
engages گرفتن استخدام کردن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
abalienate منتقل کردن پس گرفتن
embracing در بر گرفتن بغل کردن
circles گرفتن احاطه کردن
obtained فراهم کردن گرفتن
fog تیره کردن مه گرفتن
fogs تیره کردن مه گرفتن
obtain گرفتن یا دریافت کردن
obtain فراهم کردن گرفتن
bevel پخ کردن لبه گرفتن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
obtains فراهم کردن گرفتن
embraced در بر گرفتن بغل کردن
to smell out گرفتن وپیدا کردن
educe گرفتن استخراج کردن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
follow through گرفتن زه پس از رها کردن تیر
passed سبقت گرفتن از خطور کردن
hold دریافت کردن گرفتن توقف
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
hug بغل کردن محکم گرفتن
embeds دور گرفتن جاسازی کردن
holds دریافت کردن گرفتن توقف
embed دور گرفتن جاسازی کردن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
borrow وام گرفتن اقتباس کردن
to run over مرور کردن زیر گرفتن
overlie قرار گرفتن خفه کردن
to set a اندازه گرفتن باطل کردن
passes سبقت گرفتن از خطور کردن
borrowed وام گرفتن اقتباس کردن
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
stack up جمع کردن اندازه گرفتن
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
frame چارچوب گرفتن طرح کردن
mourn ماتم گرفتن گریه کردن
mourned ماتم گرفتن گریه کردن
wailed ناله کردن ماتم گرفتن
wailing ناله کردن ماتم گرفتن
wails ناله کردن ماتم گرفتن
bathed ابتنی کردن حمام گرفتن
finest جریمه گرفتن از صاف کردن
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
mourns ماتم گرفتن گریه کردن
fined جریمه گرفتن از صاف کردن
fine جریمه گرفتن از صاف کردن
rises ترقی کردن سرچشمه گرفتن
jest ببازی گرفتن شوخی کردن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
take on گرفتن کارگر هیاهو کردن
wail ناله کردن ماتم گرفتن
resigns کناره گرفتن تفویض کردن
hugged بغل کردن محکم گرفتن
jests ببازی گرفتن شوخی کردن
hugging بغل کردن محکم گرفتن
secure تصرف کردن گرفتن هدف
to go to school to یاد گرفتن یا تقلید کردن از
borrows وام گرفتن اقتباس کردن
to release for a ransom با گرفتن فدیه ازاد کردن
resign کناره گرفتن تفویض کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com