Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
English
Persian
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
Other Matches
occupying
مشغول کردن به کار گرفتن
occupy
مشغول کردن به کار گرفتن
occupies
مشغول کردن به کار گرفتن
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
backgrounds
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
background
چاپ گرفتن از کامپیوتر وقتی مشغول به کار دیگری است
gig
ماشین خارزنی
[این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
busying
مشغول کردن
busied
مشغول کردن
busier
مشغول کردن
busy
مشغول کردن
busies
مشغول کردن
busiest
مشغول کردن
engages
مشغول کردن
engage
مشغول کردن
to busy oneself
خودرا مشغول کردن
amuses
مشغول کردن تفریح دادن
amuse
مشغول کردن تفریح دادن
to engage in something
[in doing]
something
خود را به چیزی
[کاری]
مشغول کردن
dared
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
commission
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
do up
شروع بکار کردن
employ
بکار گماشتن استخدام کردن
operates
عمل کردن بکار افتادن
employing
بکار گماشتن استخدام کردن
aminister
تهیه کردن بکار بردن
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
بکار گماشتن استخدام کردن
operate
عمل کردن بکار افتادن
operated
عمل کردن بکار افتادن
put on
اعمال کردن بکار گماردن
to make the most of
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
busy with
مشغول
busy at
مشغول
busying
مشغول
busy
مشغول
busiest
مشغول
busies
مشغول
busier
مشغول
at
مشغول
occupied
مشغول
busied
مشغول
debuts
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
buff stick
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
paragons
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
debut
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wet blanket
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
reward is an iduce to toil
چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
wet blankets
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
he is at work
مشغول کاراست
to employ oneself
مشغول شدن
he applied him self to study
مشغول تحصیل شد
occupies
مشغول داشتن
to d. one self
مشغول شدن
go about
<idiom>
مشغول بودن با
indebted
مشغول الذمه
go about
مشغول شدن به
in a
مشغول نبرد
in a
مشغول کار
engross
احتکارکردن مشغول
on the go
<idiom>
مشغول دویدن
occupy
مشغول داشتن
workings
مشغول کار
at it
سخت مشغول
at work
مشغول کار
overbusy
زیاد مشغول
under an obligation
مشغول الذمه
working
مشغول کار
occupying
مشغول داشتن
twiddle one's thumbs
<idiom>
مشغول نبودن
get to work
مشغول کارشوید
distemper
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
scoolable
مشغول تحصیل اجباری
go at
جدا مشغول شدن به
indebted
مشغول الذمه مقروض
activity
فعال یا مشغول بودن
opposite numbers
افسران مشغول به کار
up to the eyes in work
سخت مشغول کار
amused
سرگرم شده و مشغول
activities
فعال یا مشغول بودن
(in) up to the chin
<idiom>
خیلی مشغول با کسی
intent on doing anything
سخت مشغول کاری
langrage
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
junk
ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود
putty powder
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
jeweller's putty
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
langrel
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
in the schools
مشغول دادن امتحانات دانشگاه
in treaty
مشغول مذاکره و عقد پیمان
cyaniding
عملیات حرارتی که برای سخت کردن پوسته الیاژهای اهن دار بکار می رود
The line is busy (engaged).
صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
opalite
ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود
chandler
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
play at
بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
antihistamine
موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند
streaming tape drive
دستگاهی که یک کارتریج نوارپیوسته را نگهداری کردن واساسا" به عنوان پشتیبان گردانندههای دیسک سخت بکار می رود
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
steeve
خفت کردن میلهای که نوک ان قلابی داردوبرای ازمایش محتویات عدل پنبه وامثال ان بکار میرود سیخک
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
pl/m
زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
articled
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
rack
آویز فرش
[قالبی فلزی که در فروشگاه جهت آویزان کردن فرش و نمایش آن بکار می رود.]
seize
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized
ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
urban bundle
بقچه شهری
[این روش گرچه قدیمی است ولی هنوز هم به عنوان معیاری جهت وزن کردن کلاف های پشم بکار می رود.]
engage
گرفتن استخدام کردن
hunt down
دنبال کردن و گرفتن
circling
گرفتن احاطه کردن
circled
گرفتن احاطه کردن
strike root
ریشه کردن گرفتن
circle
گرفتن احاطه کردن
hold
جا گرفتن تصرف کردن
embrace
در بر گرفتن بغل کردن
surrender
پس گرفتن و تبدیل کردن
surrendered
پس گرفتن و تبدیل کردن
holds
جا گرفتن تصرف کردن
embraces
در بر گرفتن بغل کردن
engages
گرفتن استخدام کردن
to fill up
گرفتن تکمیل کردن
surrenders
پس گرفتن و تبدیل کردن
abalienate
منتقل کردن پس گرفتن
embracing
در بر گرفتن بغل کردن
circles
گرفتن احاطه کردن
obtained
فراهم کردن گرفتن
fog
تیره کردن مه گرفتن
fogs
تیره کردن مه گرفتن
obtain
گرفتن یا دریافت کردن
obtain
فراهم کردن گرفتن
bevel
پخ کردن لبه گرفتن
obtained
گرفتن یا دریافت کردن
obtains
فراهم کردن گرفتن
embraced
در بر گرفتن بغل کردن
to smell out
گرفتن وپیدا کردن
educe
گرفتن استخراج کردن
obtains
گرفتن یا دریافت کردن
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
follow through
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
passed
سبقت گرفتن از خطور کردن
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
run down
<idiom>
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
hug
بغل کردن محکم گرفتن
embeds
دور گرفتن جاسازی کردن
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
embed
دور گرفتن جاسازی کردن
concludes
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
borrow
وام گرفتن اقتباس کردن
to run over
مرور کردن زیر گرفتن
overlie
قرار گرفتن خفه کردن
to set a
اندازه گرفتن باطل کردن
passes
سبقت گرفتن از خطور کردن
borrowed
وام گرفتن اقتباس کردن
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
to get to
شروع کردن دست گرفتن
stack up
جمع کردن اندازه گرفتن
gather
نتیجه گرفتن استباط کردن
gathered
نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude
نتیجه گرفتن استنتاج کردن
frame
چارچوب گرفتن طرح کردن
mourn
ماتم گرفتن گریه کردن
mourned
ماتم گرفتن گریه کردن
wailed
ناله کردن ماتم گرفتن
wailing
ناله کردن ماتم گرفتن
wails
ناله کردن ماتم گرفتن
bathed
ابتنی کردن حمام گرفتن
finest
جریمه گرفتن از صاف کردن
bath
ابتنی کردن حمام گرفتن
mourns
ماتم گرفتن گریه کردن
fined
جریمه گرفتن از صاف کردن
fine
جریمه گرفتن از صاف کردن
rises
ترقی کردن سرچشمه گرفتن
jest
ببازی گرفتن شوخی کردن
pass
سبقت گرفتن از خطور کردن
take on
گرفتن کارگر هیاهو کردن
wail
ناله کردن ماتم گرفتن
resigns
کناره گرفتن تفویض کردن
hugged
بغل کردن محکم گرفتن
jests
ببازی گرفتن شوخی کردن
hugging
بغل کردن محکم گرفتن
secure
تصرف کردن گرفتن هدف
to go to school to
یاد گرفتن یا تقلید کردن از
borrows
وام گرفتن اقتباس کردن
to release for a ransom
با گرفتن فدیه ازاد کردن
resign
کناره گرفتن تفویض کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com