Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 121 (8 milliseconds)
English
Persian
horny
<adj.>
مطیع خواهش نفس
randy
[British E]
<adj.>
مطیع خواهش نفس
Other Matches
request
خواهش
requesting
خواهش
requests
خواهش
requested
خواهش
obedient
مطیع
submission
مطیع
pushover
مطیع
submiss
مطیع
morigerous
مطیع
biddable
مطیع
submissive
مطیع
subsumption
مطیع
subordination
مطیع
suborder
مطیع
postponement
مطیع
hypotaxis
مطیع
compliant
مطیع
limber
مطیع
will
خواهش ارزو
willed
خواهش ارزو
wills
خواهش ارزو
close the door please
خواهش دارم
it is my wish that
خواهش من اینست که
asking
خواهش کردن
requester
خواهش کننده
at the request of
به خواهش
[به درخواست]
begged
خواهش کردن
begs
خواهش کردن
wish
ارزو خواهش
wished
ارزو خواهش
wishes
ارزو خواهش
ask
خواهش کردن
asked
خواهش کردن
beg
خواهش کردن
asks
خواهش کردن
postponement
تابع
[مطیع]
subjugated
مطیع کردن
submission
تابع
[مطیع]
suborder
تابع
[مطیع]
subordination
تابع
[مطیع]
reduce
مطیع کردن
subjugator
مطیع سازنده
subduer
مطیع کننده
subjugable
مطیع کردنی
subduable
مطیع کردنی
subjugating
مطیع کردن
subjugates
مطیع کردن
subjugate
مطیع کردن
bowing
مطیع شدن
bows
مطیع شدن
irrepressible
مطیع نشدنی
subsumption
تابع
[مطیع]
bow
مطیع شدن
reducing
مطیع کردن
reduces
مطیع کردن
hypotaxis
تابع
[مطیع]
bowed
مطیع شدن
reduce to obedience
مطیع کردن
subdue
مطیع کردن
subdues
مطیع کردن
subjects
مطیع کردن
subjecting
مطیع کردن
subjected
مطیع کردن
subject
مطیع کردن
ablest
مطیع مناسب
obedient to the law
مطیع قانون
law-abiding
مطیع قانون
abler
مطیع مناسب
able
مطیع مناسب
obedienlv
بطور مطیع
subduing
مطیع کردن
appetence or tency
اشتیاق خواهش طبیعی
d. of a request
عدم قبول خواهش
i humbly request that
خواهش عاجزانه دارم که ...
d. wish
خواهش هنگام مردن
what is your pleasure
خواهش شما چیست
Have a seat, please!
خواهش میکنم بفرمایید !
please take a seat
خواهش میکنم بفرمایید
docile
تعلیم بردار مطیع
hold down
مطیع نگاه داشتن
duteous
وفیفه شناس مطیع
conformable
منطبق شدنی مطیع
harnessing
مهارکردن مطیع کردن
harnessed
مهارکردن مطیع کردن
harness
مهارکردن مطیع کردن
to look down
با نگاه مطیع کردن
to make a r. for something
چیز یرا خواهش کردن
do tell me
خواهش دارم بمن بگویید
please dont forget it
خواهش دارم فراموش نکنید
thank tou for that book
خواهش دارم ان کتاب را به من بدهید
Please be my guest.
خواهش می کنم مهمان من با شید
submit
گردن نهادن مطیع شدن
submitted
گردن نهادن مطیع شدن
Our wish is your crmmand .
مطیع فرمایشات شما هستیم
passive
غیر فعال مطیع وتسلیم
submitting
گردن نهادن مطیع شدن
passives
غیر فعال مطیع وتسلیم
submits
گردن نهادن مطیع شدن
to a person for a thing
چیزی را ازکسی خواهش کردن یاخواستن
pray consider my case
خواهش دارم بکار من رسیدگی کنید
what is your will?
خواهش یا میل یا خواسته شما چیست
now nonsense now
خواهش میکنم چرند گفتن رابس کن
His request was in the nature of a command.
خواهش اوحالت حکم ودستور را داشت
Please take that bag.
خواهش میکنم آن کیف را برایم بیاورید.
Have a seat, please!
خواهش میکنم روی صندلی بشینید!
Please take my suitcase.
خواهش میکنم چمدانم را برایم بیاورید.
to scowl down
با اخم وترشرویی مطیع کردن یا ازروبردن
A yes – man . A sycophant .
آدم بله قربان گه ( چاپلوس یا مطیع )
to submit to any one's yoke
مطیع یاتابع کسی شدن بارکسیرابدوش گرفتن
Please take this luggage.
خواهش میکنم این اسباب و اثاثیه را برایم بیاورید.
Please send me information on ...
خواهش میکنم اطلاعات را برایم در مورد ... ارسال کنید.
would you mind ringing
اگر زحمت نیست خواهش میکنم زنگ را بزنید
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
Would you let me know before we get to Durham?
ممکن است خواهش کنم قبل از رسیدن به شهر دورهام مرا خبر کنید؟
to ask somebody to say a few words
خواهش کردن از کسی کمی
[در باره کسی یا چیزی]
صحبت کند
subjugation
مقهور سازی مطیع سازی
lobbies
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobby
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
lobbied
تحمیل موضوعی بر دستگاه قانونگذاری به به این ترتیب که موضوعی را به نفع فرد یاطبقه خاص در قالب قانون بریزد لایحهای را از طریق تماس قبلی با نمایندگان مجلس و خواهش از ایشان به تصویب رساندن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com