Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (3 milliseconds)
English	Persian
to submit to any one's yoke	مطیع یاتابع کسی شدن بارکسیرابدوش گرفتن
Other Matches
pushover	مطیع
hypotaxis	مطیع
subsumption	مطیع
subordination	مطیع
suborder	مطیع
postponement	مطیع
submiss	مطیع
morigerous	مطیع
biddable	مطیع
submissive	مطیع
submission	مطیع
compliant	مطیع
limber	مطیع
obedient	مطیع
ablest	مطیع مناسب
subjugate	مطیع کردن
irrepressible	مطیع نشدنی
subdue	مطیع کردن
able	مطیع مناسب
subdues	مطیع کردن
subduing	مطیع کردن
bowed	مطیع شدن
abler	مطیع مناسب
subjugator	مطیع سازنده
subduer	مطیع کننده
bow	مطیع شدن
reduce to obedience	مطیع کردن
bowing	مطیع شدن
bows	مطیع شدن
subjects	مطیع کردن
subjecting	مطیع کردن
subjected	مطیع کردن
subject	مطیع کردن
obedient to the law	مطیع قانون
law-abiding	مطیع قانون
obedienlv	بطور مطیع
subduable	مطیع کردنی
subjugable	مطیع کردنی
reduces	مطیع کردن
subordination	تابع [مطیع]
subsumption	تابع [مطیع]
hypotaxis	تابع [مطیع]
postponement	تابع [مطیع]
reduce	مطیع کردن
reducing	مطیع کردن
submission	تابع [مطیع]
subjugating	مطیع کردن
subjugates	مطیع کردن
suborder	تابع [مطیع]
subjugated	مطیع کردن
randy [British E] <adj.>	مطیع خواهش نفس
horny <adj.>	مطیع خواهش نفس
conformable	منطبق شدنی مطیع
harness	مهارکردن مطیع کردن
harnessed	مهارکردن مطیع کردن
duteous	وفیفه شناس مطیع
hold down	مطیع نگاه داشتن
to look down	با نگاه مطیع کردن
docile	تعلیم بردار مطیع
harnessing	مهارکردن مطیع کردن
submit	گردن نهادن مطیع شدن
submits	گردن نهادن مطیع شدن
submitted	گردن نهادن مطیع شدن
passives	غیر فعال مطیع وتسلیم
submitting	گردن نهادن مطیع شدن
Our wish is your crmmand .	مطیع فرمایشات شما هستیم
passive	غیر فعال مطیع وتسلیم
to scowl down	با اخم وترشرویی مطیع کردن یا ازروبردن
A yes – man . A sycophant .	آدم بله قربان گه ( چاپلوس یا مطیع )
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
subjugation	مقهور سازی مطیع سازی
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
blinded	گرفتن
retaken	پس گرفتن
blind	گرفتن
blinds	گرفتن
take	گرفتن
takes	گرفتن
to hunt out	گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
resumes	از سر گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
resumed	از سر گرفتن
to lay a wager	گرفتن
resume	از سر گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
obturate	گرفتن
infold	در بر گرفتن
indwell	جا گرفتن
resuming	از سر گرفتن
raclaim	پس گرفتن
to call back	پس گرفتن
accompany	دم گرفتن
accompanies	دم گرفتن
accompanied	دم گرفتن
catch	گرفتن
cease	گرفتن
ceased	گرفتن
ceases	گرفتن
ceasing	گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
hold	گرفتن
wed	گرفتن
holds	گرفتن
capturing	گرفتن
acquiring	گرفتن
acquires	گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
captures	گرفتن
to break in	گرفتن
acquire	گرفتن
capture	گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
tithe	ده یک گرفتن از
to catch a fly	بل گرفتن
to catch on	گرفتن
to draw back	پس گرفتن
to addict oneself	خو گرفتن
abate	اب گرفتن از
abated	اب گرفتن از
abates	اب گرفتن از
abating	اب گرفتن از
retreat	پس گرفتن
retreated	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
seizes	گرفتن
retreats	پس گرفتن
seized	گرفتن
seize	گرفتن
to get used to	خو گرفتن [به]
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
To go bad and stink.	بو گرفتن
pushing	گرفتن
break out	در گرفتن
puddles	گل گرفتن
puddle	گل گرفتن
retrieve	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
retrieves	پس گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
overtakes	گرفتن
overtaken	گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
overtake	گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
to get at	گرفتن
lute	گل گرفتن
wive	زن گرفتن
unsay	پس گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
adeem	پس گرفتن
catch on	گرفتن
tong	گرفتن
accustom	خو گرفتن
to whisk away or off	گرفتن
false grip	گرفتن
accustoming	خو گرفتن
encumber	گرفتن
recapture	پس گرفتن
recaptured	پس گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
recaptures	پس گرفتن
recapturing	پس گرفتن
resumption	از سر گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
encumbers	گرفتن
encumbering	گرفتن
accustoms	خو گرفتن
situate	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
skims	کف گرفتن از
devest	گرفتن
renovated	از سر گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
skims	گرفتن کف
disesteem	کم گرفتن
detracts	گرفتن
detracting	گرفتن
detracted	گرفتن
skimmed	گرفتن کف
skimmed	کف گرفتن از
skim	کف گرفتن از
to take up	گرفتن
situating	جا گرفتن
retake	پس گرفتن
despumate	کف گرفتن از
nail	گرفتن
nailed	گرفتن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com