Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
coadjutor
معاون یاری کننده
Other Matches
adjuvant
یاری کننده
coajutor
یاری کننده
favourer
یاری کننده مساعدت کننده
mated
معاون کشتی معاون ناخدا
mates
معاون کشتی معاون ناخدا
mate
معاون کشتی معاون ناخدا
helpings
یاری
coajutor
یاری
comradery
یاری
friendliness
یاری
helping
یاری
succor
یاری
adjutancy
یاری
companionship
یاری
succour
یاری
adjutantship
معاونت یاری
aided
کمک یاری
aiding
کمک یاری
helps
کمک یاری
synergy
همکاری یاری
coadjutant
یاری دهنده
helped
کمک یاری
help
کمک یاری
friend
یاری نمودن
bestead
یاری کردن
hand
یاری دادن
handing
یاری دادن
to a oneself for help
یاری خواستن
friends
یاری نمودن
service
نوکری یاری
succour
یاری کردن
serviced
نوکری یاری
succor
یاری کردن
to pray in aid of
یاری خواستن از
aid
کمک یاری
to bolster somebody up
یاری کردن به کسی
to back somebody up
یاری کردن به کسی
to get behind somebody
یاری کردن به کسی
civil affairs
عملیات مردم یاری
civic action
عملیات مردم یاری
to back up
یاری یاکمک کردن
i heed your help
به یاری شما نیازمندم
to lend a
دست یاری دادن
civil military action
عملیات مردم یاری
deputy
معاون
acologte
معاون
adjoint
معاون
girl friday
معاون زن
accessory
معاون
deputies
معاون
advisor
معاون
accessorial
معاون
vice-chancellors
معاون
assistant
معاون
assistants
معاون
vice chancellor
معاون
adjunct
معاون
vice-chancellor
معاون
second-best
معاون
aid
معاون
aiding
معاون
helpmeet
معاون
second in command
معاون
coajutor
معاون
depts
معاون
dept
معاون
asst
معاون
aided
معاون
second best
معاون
adjuncts
معاون
fortune smiled on him
اقبال ویرا یاری کرد
he had the luck to escape
بختش یاری کرد که گریخت
togive the leg sof
کسیرا در کاردشواری یاری کردن
adjoint
معاون استاد
vicars
معاون خلیفه
accessory to a riot
معاون فتنه
accessary
معاون جرم
vicar
معاون خلیفه
abetter or abettor
معاون جرم
counsellor and procurer
معاون جرم
Solicitors General
معاون دادستان
Solicitor General
معاون دادستان
vice governor
معاون فرمانداری
accessory
معاون جرم
vice president
معاون
[رئیس]
acolytes
معاون یاکمک
veep
معاون مدیرکل
under-secretaries
معاون وزارت
under-secretary
معاون وزارت
undersecretary
معاون وزارتخانه
lieutenant governor
معاون فرماندار
archdeacon
معاون اسقف
subdeacon
معاون شماس
archdeacons
معاون اسقف
acolyte
معاون یاکمک
subdean
معاون dean
subdeacon
معاون خادم
feeds
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
feed
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
veep
معاون رئیس جمهور
vice-chancellors
معاون رئیس دانشگاه
assistant chief of staff
معاون رئیس ستاد
vice-chancellor
معاون رئیس دانشگاه
wingman
معاون رسد هوایی
mate's receipt
رسید معاون ناخدا
vice chancellor
معاون رئیس دانشگاه
curates
معاون کشیش بخش
curate
معاون کشیش بخش
subprincipal
معاون رئیس مدرسه
subdeacon
معاون گماشته روحانی
accomplice
شریک یا معاون جرم
script assistant
معاون برنامه نویسی
to have the kindness to help s
لطف داشتن برای یاری کردن کسی .o.
executive officer
معاون یکان افسر تیر
assistant secretary of the army
معاون وزیر نیروی زمینی
executives
افسراجراییات معاون اجرایی قسمت
executive
افسراجراییات معاون اجرایی قسمت
mothers help
زنی که بانوی خانه رادرپرستاری کودکانش یاری میکند
under secretary
زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
necessary line
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
friendly society
انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
friendly societies
انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
bailiffs
مامور اجرای دادگاه بخش معاون کلانتر
procurators
معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
vice presidency
مقام یا محل اقامت معاون رئیس جمهور
procurator
معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
bailiff
مامور اجرای دادگاه بخش معاون کلانتر
cams
استفاده از کامپیوتر برای کنترل خدمات ماشینی یا یاری در فرآیند تولید
cam
استفاده از کامپیوتر برای کنترل خدمات ماشینی یا یاری در فرآیند تولید
play into someone's hands
<idiom>
(به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
lady help
زنی که بابانوی خانه هم صحبت است واورادرکارهای خانه یاری میکن
assist
همدستی و یاری کردن دستگیری کردن
assisted
همدستی و یاری کردن دستگیری کردن
assists
همدستی و یاری کردن دستگیری کردن
assisting
همدستی و یاری کردن دستگیری کردن
petty officer
معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
petty officers
معاون افسرنگهبان دریایی درجه دارنیروی دریایی
aided
یاری کردن مساعدت کردن
help
یاری کردن مساعدت کردن
helped
یاری کردن مساعدت کردن
helps
یاری کردن مساعدت کردن
aiding
یاری کردن مساعدت کردن
aid
یاری کردن مساعدت کردن
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
second in command
معاون فرماندهی جانشین فرماندهی
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
astigmatizer
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
accaimer
هلهله کننده تحسین کننده
vibrator
ارتعاش کننده نوسان کننده
insulator
جدا کننده عایق کننده
insulators
جدا کننده عایق کننده
thickeners
غلیظ کننده پرپشت کننده
corrupter
فاسد کننده منحرف کننده
the producer and the consumer
تولید کننده و مصرف کننده
thickener
غلیظ کننده پرپشت کننده
prosecutor
پیگرد کننده تعقیب کننده
prosecutors
پیگرد کننده تعقیب کننده
thwarter
خنثی کننده مسدود کننده
cogitator
اندیشه کننده مطالعه کننده
presenters
ارائه کننده معرفی کننده
vibrators
ارتعاش کننده نوسان کننده
presentor
ارائه کننده معرفی کننده
sniffy
افهار تنفر کننده فن فن کننده
practicer
تمرین کننده مشق کننده
suberter
سرنگون کننده تضعیف کننده
toaster
سرخ کننده برشته کننده
gesticulant
اشاره کننده وحرکت کننده
toasters
سرخ کننده برشته کننده
provisioner
تدارک کننده تهیه کننده
acknowledger
تصدیق کننده قبول کننده
transmitters
منتقل کننده مخابره کننده
homager
تجلیل کننده کرنش کننده
presenter
ارائه کننده معرفی کننده
striking force
نیروی تک کننده یا کمین کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com