English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 116 (9 milliseconds)
English Persian
accredit معتبر شناختن
accrediting معتبر شناختن
accredits معتبر شناختن
Other Matches
recognizes شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
recognizing شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
recognize شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
recognising شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
recognises شناختن برسمیت شناختن بازشناختن
noticed شناختن
agnize شناختن
identified شناختن
identifies شناختن
identifying شناختن
noticing شناختن
notice شناختن
notices شناختن
identify شناختن
know شناختن
knows شناختن
sanction به رسمیت شناختن
accrediting برسمیت شناختن
sanctioning به رسمیت شناختن
accredits برسمیت شناختن
recognition به رسمیت شناختن
validated قانونی شناختن
validates قانونی شناختن
validating قانونی شناختن
validate قانونی شناختن
sanctioned به رسمیت شناختن
accredit برسمیت شناختن
legalize برسمیت شناختن
legalising برسمیت شناختن
sanctions به رسمیت شناختن
legalises برسمیت شناختن
legalized برسمیت شناختن
legalised برسمیت شناختن
recognizing به رسمیت شناختن
legalizes برسمیت شناختن
misknow بد شناختن نفهمیدن
legalizing برسمیت شناختن
recognises به رسمیت شناختن
to know a person کسیرا شناختن
recognising به رسمیت شناختن
recognizes به رسمیت شناختن
recognize به رسمیت شناختن
ackuowledge تصدیق کردن شناختن
identification شناختن شناسایی کردن
inviolate معتبر
fiduciary معتبر
authentical معتبر
well-thought-of معتبر
well thought of معتبر
of good standing معتبر
of reputation معتبر
authoritative معتبر
trusty معتبر
substantial معتبر
creditable معتبر
credible معتبر
authentic معتبر
responsible معتبر
valid معتبر
standing معتبر
creditor معتبر
liable معتبر
To accord recognition to a new government. دولت جدیدی را برسمیت شناختن
agnize برسمیت شناختن اقرار کردن
to count [as] معتبر بودن
good پاک معتبر
dow معتبر بودن
good and svfficient bail ضامن معتبر
hold good معتبر بودن
valid assumptions فروض معتبر
man of credit شخص معتبر
to hold water معتبر بودن
validating معتبر ساختن
validates معتبر ساختن
accredited مجاز معتبر
to be valid معتبر بودن
hard currencies ارز معتبر
validated معتبر ساختن
faithworthy امین معتبر
validate معتبر ساختن
man of crdit شخص معتبر
validation تایید معتبر سازی
reputably بطور معتبر یا مشهور
reliable معتبر قابل اتکا
credible <adj.> قابل اعتبار [معتبر] [اقتصاد]
accrediting معتبر ساختن اختیار دادن
not valid abroad در خارج [از کشور] معتبر نیست
accredits معتبر ساختن اختیار دادن
to keep an oath inviolate معتبر نگه داشتن سوگند
accredit معتبر ساختن اختیار دادن
good معتبر موجه نسبتا" زیاد
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
validity نفوذ قوت قانونی معتبر بودن
europatents اختراع ثبت شده که دراروپا معتبر میباشد
big five پنج بانک معتبر انگلستان یعنی بانکهای میدلند
validation بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
authority مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی نویسندهء معتبر
del credere ضمانت فروشنده حق العمل کار نسبت به معتبر بودن خریدار
local انتساب متغیر که فقط در بخشی از برنامه کامپیوتری یا ساختار آن معتبر است
locals انتساب متغیر که فقط در بخشی از برنامه کامپیوتری یا ساختار آن معتبر است
dual دادههای ترکیبی هر مجموعهای از داده در پاس یا لبه ساعت مختلف آماده و معتبر است
two phase commit ن میشود که هر مرححله تراکنش صحیح است و معتبر , پیش از برخورد با تغییرات پایگاه داده ها
legalizes به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalized به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalises به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalised به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
strobe سیگنالی که بیان میکند آدرس معتبر در باس آدرس قرار دارد
strobe سیگنالی که بیان میکند داده معتبر در باس داده قرار دارد
M out of N code هر حرف معتبر که طول 2 بیت دارد باید حاوی M بیت دودویی "یک " باشد
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com