Total search result: 201 (39 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
principle |
معتقد باصول ومبادی کردن |
|
|
Other Matches |
|
technology |
اشنایی باصول فنی |
technologies |
اشنایی باصول فنی |
cosmogonal |
مربوط باصول افرینش گیتی |
adjective laws |
قوانین مربوط باصول محاکمات |
canonic |
مومن باصول کلیسایی سیستم منطقی |
believers |
معتقد |
believer |
معتقد |
theist |
معتقد بخدا |
trinitarian |
معتقد به تثلیث |
polygamist |
معتقد به تعددزوجات |
introspectionist |
کسیکه معتقد به |
casualist |
معتقد به اتفاق |
fatalist |
معتقد به سرنوشت |
resurrectionist |
معتقد برستاخیز |
predestinarian |
معتقد به تقدیر |
civicism |
اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری |
henotheist |
معتقد یا وابسته به توحیدنوبتی |
naturalists |
معتقد به فلسفه طبیعی |
naturalist |
معتقد به فلسفه طبیعی |
rationalist |
معتقد به فلسفه عقلانی |
red tapist |
معتقد به red-tapism |
idealist |
معتقد به ایده الیسم |
moralists |
معتقد به اصول اخلاق |
moralist |
معتقد به اصول اخلاق |
nihilist |
معتقد به مکتب nihilism |
trinitarian |
معتقد بوجوداقانیم ثلاثه |
rationalistic |
معتقد به اصالت عقل |
materialist |
معتقد به اصالت ماده |
spiritualist |
معتقد بارتباط باارواح |
spiritualists |
معتقد بارتباط باارواح |
materialists |
معتقد به اصالت ماده |
adoptionist |
معتقد به فرزند خواندگی عیسی |
epicurus |
نام فیلسوف یونانی که معتقد |
hylicist |
کسیکه معتقد به مادیات است |
evolutionist |
معتقد به فرضیه تکامل یافرگشت |
rabbinist |
معتقد به احادیث بنی اسرائیل |
biracialism |
معتقد به یا دارای دونژاد بودن |
self-righteous |
معتقد بعدالت وتقوی خود |
self righteous |
معتقد بعدالت وتقوی خود |
self-righteousness |
معتقد بعدالت وتقوی خود |
socialist |
جامعه گرا معتقد به سوسیالیسم |
socialists |
جامعه گرا معتقد به سوسیالیسم |
totemite |
معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله |
representationalist |
معتقد بفلسفه ایده هاو افکار |
totemist |
معتقد بوجودروح حافظ یک قوم یا قبیله |
revelationist |
کسیکه معتقد به الهام ومکاشفه است |
millenarian |
معتقد به سلطنت هزار ساله مسیح |
bureaucrats |
فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری |
bureaucrat |
فرد معتقد به رعایت تشریفات اداری |
infallibilist |
کسیکه معتقد است که پاپ اشتباه نمیکند |
geocentric |
معتقد باینکه خداوندزمین رامرکز عالم وجودقرارداده |
sabbatarian |
مسیحی معتقد به تعطیل کار و عبادت در یکشنبه ها |
animalist |
مصور حیوانات معتقد به حیوان صفتی انسان |
Trinity |
سه گانگی [معتقد به وجود سه اقنوم در خدای واحد] [تثلیث] |
trade unionism |
سیستمی که معتقد به بسط و توسعه این گونه اتحادیه هاست |
anthropocentric |
معتقد باینکه انسان اشرف مخلوقات و مرکز ثقل موجودات است |
eyestrings |
ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد |
limitarian |
کسیکه معتقد است بخش محدودی از مردم گیتی رستگاری روحانی خواهندداشت |
solipsism |
فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد |
physiocrats |
اقتصاددانان فرانسوی قرن هیجده که معتقد بودند زمین و طبیعت یگانه منبع ثروت است |
monetary school |
مکتب اقتصادی تحت رهبری میلتون فریدمن که معتقد به کارائی بیشترسیاست پولی نسبت به سیاست مالی در اقتصاد است |
futilitarian |
کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است |
falangisme |
نهضت فاشیستی اسپانیا که حزب معتقد به ان حالیه تنها حزب قانونی اسپانیاست |
lysenkoism |
نظریهای که معتقد است عوامل جسمانی وبدنی وشرایط محیط در وراثت موثر است |
solifidian |
کسیکه معتقد است که ایمان تنهامایه رستگاری است |
mercantilists |
مرکانتیلیست ها اقتصاددانانی که معتقد بودندرفاه اقتصادی یک کشور دراثر بوجود امدن مازاد در ترازپرداختها و تراکم طلا وسایرفلزات گرانقیمت افزایش می یابد |
immanentism |
نظریه فسلفی که معتقد است رابطه میان خدا و فکر و روح و دنیا رابطهای ذاتی است |
individualism |
فلسفه اصالت فردیت روش فکری که معتقد به ازاد گذاشتن فرد درجمیع امور و شئون است بدون انکه مصالح جمع این ازادی را محدود کند |
pluralist |
معتقد به تعدد تعدد حزبی |
pluralists |
معتقد به تعدد تعدد حزبی |
dogmatic marxism |
مارکسیسم دگماتیک اصطلاح ابداعی لنین برای مارکسیسم اولیه و نیزبیان طرز فکر کسانی که معتقد به رعایت بی کم وکاست اصول اولیه ابراز شده به وسیله مارکس بدون جرح و تعدیل و تصحیح بودند |
guild socialism |
سوسیالیسم صنفی عقیده کسانی که درعین اعتقاد به سوسیالیسم معتقد به ایجاد سیستم عدم تمرکز در مورد اصناف ودادن ازادی بیشتر به انهابودند و کنترل دولتی صاحبان حرف را جایز نمیشمردند واز این نظر گرایش ایشان به سندیکالیسم قابل توجه است |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |