English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 134 (7 milliseconds)
English Persian
inexpensive معقول صرفه جو
Other Matches
economic نزدیک به صرفه مقرون به صرفه
supply economy صرفه جویی در مصرف اماد صرفه جویی تدارکاتی
conscionable معقول
reasonable معقول
level-headed معقول
wise معقول
wiser معقول
wisest معقول
within reason <idiom> معقول
sensible معقول
rational معقول
objective معقول
objectives معقول
subjective معقول
reasonable price قیمت معقول
reasonable period مدت معقول
an absurd statement افهار نا معقول
reasonable time زمان معقول
preposterously بطور نا معقول
within resonable time طی زمان معقول
unconscionable غیر معقول
reasonable time مدت معقول
to stand to reason معقول است
reasonableness معقول بودن
sane سالم معقول
sensibility معقول بودن
sensibilities معقول بودن
saner سالم معقول
sanest سالم معقول
make sense <idiom> معقول به نظر رسیدن
reasonable term and condition قید و شرط معقول
reasonableness check بررسی معقول بودن
plausibility باورکردنی و معقول بودن
polymaths جامع علوم معقول ومنقول
legitimising منطقی و معقول جلوه دادن
legitimize منطقی و معقول جلوه دادن
legitimizing منطقی و معقول جلوه دادن
legitimised منطقی و معقول جلوه دادن
reasonable and probable cause علت معقول و به فاهر درست
reasonableness of terms in contract معقول بودن شرایط قرارداد
legitimizes منطقی و معقول جلوه دادن
the price was not reasonable بهای ان معقول بنظر نمیرسید
polymath جامع علوم معقول ومنقول
objectiveness چنانکه در خارج معقول باشد
legitimization منطقی و معقول جلوه دادن
legitimized منطقی و معقول جلوه دادن
legitimises منطقی و معقول جلوه دادن
metaphysical وابسته بعلم ماوراء طبیعی علوم معقول
economizer صرفه جو
behoof صرفه
denebola صرفه
penny wise صرفه جو
housewifely صرفه جو
beta leonis صرفه
thrifty صرفه جو
parsimonious صرفه جو
advantage صرفه
economical صرفه جو
frugal صرفه جو
providential صرفه جو
inadvisable بی صرفه
he is a bad husband صرفه جو نیست
costings مقرون به صرفه
cost-effective مقرون به صرفه
frugally با صرفه جوئی
frugal با صرفه اندک
economy صرفه جویی
gain صرفه استفاده
chariness صرفه جوئی
backstop technology تکنولوژی با صرفه
saving صرفه جویی
frugality صرفه جویی
thrift صرفه جوئی
economical مقرون به صرفه
economies صرفه جویی
gained صرفه استفاده
thrift صرفه جویی
economization صرفه جوئی
gains صرفه استفاده
economises صرفه جویی کردن
To save . To economize. صرفه جوئی کردن
economised صرفه جویی کردن
economize صرفه جویی کردن
parsimony صرفه جویی کم خرجی
economized صرفه جویی کردن
cut corners <idiom> صرفه جویی کردن
economising صرفه جویی کردن
It is not economical. مقرون به صرفه نیست.
save صرفه جویی کردن
saved صرفه جویی کردن
saves صرفه جویی کردن
economizes صرفه جویی کردن
economizing صرفه جوئی کردن
economies of scale صرفه جوئیهای مقیاس
spareable قابل صرفه جویی
provident صرفه جو اینده نگر
consumption economies صرفه جوئیهای مصرفی
economy factor ضریب صرفه جویی
economizing method روش صرفه جویی
spillover benefits صرفه جوئیهای خارجی
thriftily از روی صرفه جوئی
external economies صرفه جوئیهای خارجی
scrounge صرفه جویی کردن
internal economies صرفه جوئیهای داخلی
sparing مضایقه کننده صرفه جو
scrounging صرفه جویی کردن
scrounged صرفه جویی کردن
scrounges صرفه جویی کردن
internal diseconomies عدم صرفه جوئیهای داخلی
economizer صرفه جویی کننده انرژی
diseconomies of scale عدم صرفه جوئی به مقیاس
gas saving صرفه جویی در مصرف بنزین
an economist of time متخصص در صرفه جویی وقت
providence صرفه جویی اینده نگری
penny wise and pound foolish صرفه جو در پنی و ولخرج درلیره
time saver صرفه جویی کننده در وقت
feed heater دستگاه صرفه جویی درحرارت
advantageously با داشتن صرفه یا سود سودمندانه
economies of scale صرفه جوئیهای تولید انبوه
housewifely از روی خانه داری یا صرفه جوئی
to save up for something برای چیزی صرفه جویی کردن
austerity package بسته صرفه جویی [اقتصاد] [سیاست]
I'm saving up for a new bike. من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
an economist of time کسی که میتواند در وقت صرفه جویی کند
laborsaving تقلیل دهنده زحمت کارگر صرفه جویی کننده در میزان کار
cut corners <idiom> [زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
economizing صرفه جویی در دارایی حداکثر استفاده را از دارایی موجود کردن
libraries و در زمان و هزینه صرفه جویی شود. 2-مجموعه توابعی که کامپیوتر نیاز دارد تا به آنها مراجعه کند ولی در حافظه اصلی ذخیره نشده اند
library و در زمان و هزینه صرفه جویی شود. 2-مجموعه توابعی که کامپیوتر نیاز دارد تا به آنها مراجعه کند ولی در حافظه اصلی ذخیره نشده اند
hits داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hitting داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
hit داده بازیابی شده از حافظه پنهان و نه رسانه ذخیره سازی . برای بیان اینکه در زمان صرفه جویی شده و پنهان سازی مفید بوده است
positive externalities صرفه جوئیهای خارجی عوارض خارجی مثبت پی امدهای خارجی مثبت
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com