English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (10 milliseconds)
English Persian
somersault معلق پشتک
somersaulted معلق پشتک
somersaulting معلق پشتک
somersaults معلق پشتک
Search result with all words
to turn a somersault پشتک زدن معلق زدن
Other Matches
summersault پشتک پشتک زدن
somersaulting پشتک
turntables پشتک
lumber room پشتک
somersault پشتک
somersaulted پشتک
somersaults پشتک
turntable پشتک
somerset پشتک
sault پشتک
arabian jump نیم پشتک
sommie پشتک زدن
flipped پشتک در هوا
handspring نیم پشتک
flip پشتک در هوا
adolph پشتک از جلو با"5/3
flips پشتک در هوا
backward somersault پشتک از پشت
baroni پشتک با نیم پیچ
full چرخش با پشتک کامل
salto پشتک از جلو یا عقب
fullest چرخش با پشتک کامل
barani پشتک با نیم پیچ
back flip شیرجه پشتک وارو
full gainer شیرجه وارونه با پشتک
fliffis دو پشتک به عقب با نیم وارو
flip flap یکجورترقه یا اتش بازی پشتک
moebius flip پشتک از جلو یا عقب در پرش
half in half out دو پشتک به عقب با نیم وارو
flipped پرش طول با پشتک به جلو در هوا
flip پرش طول با پشتک به جلو در هوا
flips پرش طول با پشتک به جلو در هوا
tinga پشتک به جلو با نیم خم زانو وچرخ فلک
flipper پرنده پرش طول با پشتک به جلو در هوا
flippers پرنده پرش طول با پشتک به جلو در هوا
flip پرش ازلبه خارجی عقبی اسکیت بانیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا
flipped پرش ازلبه خارجی عقبی اسکیت بانیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا
flips پرش ازلبه خارجی عقبی اسکیت بانیم چرخش چرخیدن و پشتک زدن در هوا
heels over head معلق
turntables معلق
suspension bridge پل معلق
handstands معلق
pensile معلق
tumbler معلق زن
suspends معلق
pendent معلق
tumblers معلق زن
hypostasis معلق
chain bridge پل معلق
cantilever bridge پل معلق
flip flap معلق
turntable معلق
abeyant معلق
dependent معلق
suspense معلق
suspended معلق
suspension bridges پل معلق
handstand معلق
suspending معلق
jusad rem حق معلق
up in the air <idiom> معلق
conditional معلق
pendants معلق
suspender معلق
suspensor معلق
suspensory معلق
hanging معلق
headlong معلق
suspend معلق
pendant معلق
summersault معلق
cradles نیم پشتک بجلو نیم چرخش و برگشتن روی پشت
cradle نیم پشتک بجلو نیم چرخش و برگشتن روی پشت
cradled نیم پشتک بجلو نیم چرخش و برگشتن روی پشت
hanging step پله معلق
full-suspension <adj.> کاملا معلق
somerset شیرجه معلق
estate in remainder تملک معلق
to be up in the air معلق بودن
somersaulting معلق زدن
suspension reinforcement ارماتور معلق
suspended load بار معلق
suspended solids جامدات معلق
suspense file پرونده معلق
suspension معلق کردن
lis pendens دعوای معلق
levitative معلق در هوا
suspension cable کابل معلق
suspensed sediment رسوبات معلق در اب
hanging indent تورفتگی معلق
suspensive تعلیق معلق
unconditionality معلق نبودن
somerset معلق زدن
conditional contract عقد معلق
suspensions معلق کردن
tumbled معلق زدن
tumbles معلق شدن
hanging معلق شدن
somersault معلق زدن
suspend معلق کردن
tumbled معلق شدن
suspends معلق کردن
suspending معلق کردن
tumble معلق زدن
somersaulted معلق زدن
tumbles معلق زدن
tumble معلق شدن
somersaults معلق زدن
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
arch-buttant پشت بند معلق
a bolt from the blue مثل عجل معلق
hang-ups درحال معلق ماندن
pending تازمانی که امر معلق
suspend from service معلق کردن از کار
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
hang up درحال معلق ماندن
hang-up درحال معلق ماندن
floccule تودههای معلق درمایع
breakdowns ته نشینی مواد معلق دردوغاب
to stay something موقتا معلق کردن [قانون]
overturn معلق شدن برگشتن وسیله
overturned معلق شدن برگشتن وسیله
due in suspense file پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
policies سند معلق به انجام شرطی
policy سند معلق به انجام شرطی
overturns معلق شدن برگشتن وسیله
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
handspring معلق زدن بر روی دستها
pendent lite حکم معلق امین ترکه
breakdown ته نشینی مواد معلق دردوغاب
settleable suspended solids مواد معلق تهنشین پذیر
suspends معلق کردن تعلیق دادن
suspending موقوف الاجرا کردن معلق
suspending معلق کردن تعلیق دادن
suspends موقوف الاجرا کردن معلق
suspend موقوف الاجرا کردن معلق
suspend معلق کردن تعلیق دادن
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to remain suspended معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
to stay floating معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
float شناور ساختن در هوا معلق بودن
to be on tenters میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear میان زمین واسمان معلق بودن
floated شناور ساختن در هوا معلق بودن
floats شناور ساختن در هوا معلق بودن
to be on tenter hooks میان زمین واسمان معلق بودن
suspensoid محلول سریشمی دارای ذرات معلق
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to suspend معلق نگه داشتن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
electrophoresis حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
nonduty status حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
to keep somebody on tenterhooks <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to let somebody dangle <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense <idiom> کسی را بلا تکلیف [معلق] نگه داشتن [اصطلاح روزمره]
plea in abatement دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
aluminum pigmented dope لعاب یا پرداخت که داخل ان تکههای کوچک الومینیوم بصورت معلق پراکنده شده است
vertical take off and landing هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
moored mine مینی که باسیم یا طناب به محل اتصال خود وصل شده باشد یا در اب معلق باشد
black wash نوع دیگری ازگرافیت و کک و ذغال سخت یامواد الی است که با مایعی بطور معلق و برای پوشش ماهیچههای تر و قالبهای ماسهای به کار برده میشود
suspend معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspends معلق کردن موقتا بیکار کردن
suspending معلق کردن موقتا بیکار کردن
estate in remainder ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dancers شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
hanger اویزان کننده معلق کننده
hangers اویزان کننده معلق کننده
tumble غلت خوردن معلق خوردن
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com