English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
normal معمولا یا آنچه به ترتیب رخ دهد
Other Matches
Tell not all you know , nor do all you can. <proverb> به زبان نیاور هر آنچه مى دانى,انجام نده هر آنچه مى توانى .
random processing پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
schedules ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
chain 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
Whatsoever هرچه [هر آنچه] [آنچه ]
firing order ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
batting order ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fastest آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasts آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
in an ordinary way معمولا
ordinarily معمولا"
usu معمولا
normally معمولا"
generally معمولا
pipe معمولا
usually معمولا
as a rule معمولا
piped معمولا
one for one معمولا اسمبلر
at large به طور کلی [معمولا]
applications معمولا به صورت نوشته
four address instruction معمولا: محل دو عملوند
normally open contact اتصال معمولا باز
normally closed contact اتصال معمولا بسته
halt معمولا با روشهای خارجی
halted معمولا با روشهای خارجی
phosphor معمولا اشعه الکترونی
halts معمولا با روشهای خارجی
application معمولا به صورت نوشته
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
gulping گروهی از کلمات معمولا دو بایت
gulped گروهی از کلمات معمولا دو بایت
gulp گروهی از کلمات معمولا دو بایت
bezant پولک گردی که معمولا از طلااست
printed معمولا با معیار نقط ه در اینچ
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
gulps گروهی از کلمات معمولا دو بایت
print معمولا با معیار نقط ه در اینچ
prints معمولا با معیار نقط ه در اینچ
products customarily found in a pharmacy کالاهایی که معمولا در داروخانه بفروش می روند
homes که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
cleanup توپزن چهارم که معمولا قوی است
to pass go orrun current معمولا مورد قبول واقع شدن
home که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
burn up <idiom> کاملا سوختن (معمولا برای چیزهایی غیرازساختمان)
ultra high magnetic field معمولا میدان مغناطیسی باشغت بیش از 001ک
applying تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
apply تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
applies تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
We do not usually go places that cost a lot of money. ما معمولا به جاهای گران قیمت گردش نمی کنیم.
littleneck clam نوزاد حلزون خوراکی که معمولا خام خورده میشود
wet weight وزن خالص مایعاتی که معمولا هنگام کارکردن وجوددارند
Guilt for poorly behaved children usually lies with the parents. بد رفتاری کودکان معمولا اشتباه از پدر و مادر است.
assaulted در CL معمولا "بعد از این کلمه قصد مهاجم ذکر میشود
assault در CL معمولا "بعد از این کلمه قصد مهاجم ذکر میشود
soft tooling ابزاری که ابعاد ان معمولا تاحد کمی قابل تنظیم است
assaults در CL معمولا "بعد از این کلمه قصد مهاجم ذکر میشود
cladding روکشی که روی سطح موادقرارگرفته و معمولا با انهاپیوند ایجاد میکند
indicator چیزی که وضعیت فرآیند را نشان دهد. معمولا با صورت یا نور
luggable کامپیوتر شخصی قابل حمل که باتری اش معمولا تمام نمیشود.
crinkum دیواره ی باغ [که معمولا در یک ردیف هم تراز از شرق تا غرب قرار می گیرد.]
branch cutoff دیواری است که معمولا درجهت عمود بر دیوار سپری ساخته میشود
crankle دیواره ی باغ [که معمولا در یک ردیف هم تراز از شرق تا غرب قرار می گیرد.]
Crinkle دیواره ی باغ [که معمولا در یک ردیف هم تراز از شرق تا غرب قرار می گیرد.]
crankum دیواره ی باغ [که معمولا در یک ردیف هم تراز از شرق تا غرب قرار می گیرد.]
grotesque [تصاویر با مناظر عجیب و غریب معمولا در سرداب ها استفاده می شود.] [معماری]
latchkey child [کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
footnote یادداشتی در پایین صفحه مربوط به متن بالای آن که معمولا یک عدد مرجع است
footnotes یادداشتی در پایین صفحه مربوط به متن بالای آن که معمولا یک عدد مرجع است
cordon bleu گوشتی که در میان آن ژامبون و پنیر قرار داده و سرخمیکنند و معمولا با سس سرو میشود
absorptive terrace این تراس معمولا به منظورنگهداری و پخش اب دربیشترین سطح ممکن طرح وساخته میشود
low supercharger gear دور کم سوپرشارژر درموتورهای پیستونی که معمولا بصورت اتوماتیک توسط یک فشارسنج کنترل میشود
library کتابها یا رکوردها و... که عموم می توانند فرض کنند که معمولا در یک محل عمومی قرار دارند
libraries کتابها یا رکوردها و... که عموم می توانند فرض کنند که معمولا در یک محل عمومی قرار دارند
origin محلی در صفحه نمایش که تمام مختصات به آن رجوع می کنند معمولا گوشه بالا سمت چپ
origins محلی در صفحه نمایش که تمام مختصات به آن رجوع می کنند معمولا گوشه بالا سمت چپ
lightweight آنچه سنگین نیست
the long and the short of it <idiom> آنچه گفتنی است
knowledge آنچه دانسته است
previous آنچه زودتر رخ میدهد
the above was a summary آنچه دربالا گفته شد
circulating آنچه به راحتی می چرخد
biased آنچه اریب دارد
producing آنچه تولید میکند
protective آنچه حافظت میکند
incoming آنچه از خارج می آید
exclusive آنچه شامل نمیشود
unwanted آنچه لازم نیست
contiguous آنچه اثر می گذارد
authentic آنچه درست است
auxiliaries آنچه کمک میکند
circulars آنچه در یک دایره می چرخد
circular آنچه در یک دایره می چرخد
lightweights آنچه سنگین نیست
constant آنچه تغییر نمیکند
used آنچه جدید نیست
constants آنچه تغییر نمیکند
auxiliary آنچه کمک میکند
noisy mode رقم معمولا غیرصفر که هنگام نرمالسازی عدد اعشاری در صورت وجود اختلال به آن اضافه شود
intermediate contingency قدرت موتور توربوشفت پایین تر از سطح اضطراری که معمولا برای مدت 03 دقیقه مجاز میباشد
discharge indicator disc دیسک رنگی معمولا زرد یاقرمز برای نشان دادن تخلیه سیستم اطفاء حریق
under lay زیرانداز فرش [جهت جلوگیری از سر خوردن آن بر روی زمین که معمولا از جنس نمد و یا مشمع می باشد.]
mandrel جسم مرکزی معمولا با مقطع دایرهای که قطعه لولهای یاقسمت مادگی دور ان شکل میگردد
finished آنچه کامل شده است
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
computable آنچه قابل محاسبه است
residual آنچه در پشت سر باقی می ماند
valuing آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
What soes not endure does not merit attachment . <proverb> آنچه نپاید دلبستگى را نشاید .
What must be must be . <proverb> آنچه باید بشود خواهد شد .
expandable آنچه قابل گسترش باشد
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
Seldom seen soon forgotten . <proverb> از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
value آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
values آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
irretrievable آنچه قابل بازگشت نیست
exchangeable آنچه قابل تغییر است
malfunction آنچه کامل کار نکند
simplest آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
comparable آنچه قابل مقایسه نیست
simpler آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simple آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
extensible آنچه قابل گسترش است
thirds آنچه بعد از دومین می آید
variables آنچه قابل تغییر است
distant آنچه در محلی قرار دارد
ambiguous آنچه دو معنای ممکن دارد
significant آنچه معنای مخصوصی دارد
relevant آنچه ارتباط مهمی دارد
variable آنچه قابل تغییر است
malfunctioning آنچه خوب کار نکند
roundest آنچه در دایره حرکت میکند
round آنچه در دایره حرکت میکند
efficient آنچه که خوب کار میکند
electric آنچه با الکتریسیته کار میکند
third آنچه بعد از دومین می آید
alterable آنچه قابل تغییر است
differentials آنچه اختلاف را نشان میدهد
multifunction آنچه تابعهای متعددی دارد
maskable آنچه نادیده گرفتنی است
differential آنچه اختلاف را نشان میدهد
continual آنچه به طور پیاپی رخ میدهد
audible آنچه قابل شنیدن است
chargeable آنچه قابل شارژ است
durable آنچه به آسانی خراب نخواهد شد
dependent آنچه به دلیلی متغیر است
malfunctions آنچه کامل کار نکند
malfunctions آنچه درست کار نکند
identities آنچه کسی یا چیزی است
identity آنچه کسی یا چیزی است
selectable آنچه قابل انتخاب باشد
approximating آنچه تقریبا درست است
movable آنچه قابل حرکت است
requirements آنچه مورد نیاز است
removable آنچه قابل جابجایی است
hidden آنچه قابل دیدن نیست
malfunctioned آنچه درست کار نکند
clear آنچه به سادگی فهمیده میشود
characteristically آنچه مخصوص یا ویژه است
characteristic آنچه مخصوص یا ویژه است
controllable آنچه قابل کنترل است
flexible آنچه قابل تغییر است
malfunction آنچه درست کار نکند
malfunctioned آنچه کامل کار نکند
availability آنچه به آسانی بدست آید
clears آنچه به سادگی فهمیده میشود
clearest آنچه به سادگی فهمیده میشود
clearer آنچه به سادگی فهمیده میشود
preformatted آنچه فرمت شده باشد
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
recognizably آنچه قابل تشخیص است
significantly آنچه معنای مخصوصی دارد
relative آنچه با دیگری مقایسه شود
prior آنچه قبلاگ رخ داده است
convertibles آنچه قابل تبدیل است
convertible آنچه قابل تبدیل است
recognizable آنچه قابل تشخیص است
interchangeable آنچه قابل تغییر است
unedited آنچه ویرایش نشده است
quantifiable آنچه قابل شمارش است
transportable آنچه قابل حمل است
visible آنچه قابل دیدن است
diamonds شکل موجهای ضربهای که معمولا در جریان خروجی راکتها بصورت لوزیهای پشت سر هم قابل مشاهده است
cruelty عقلا" قابل پیش بینی باشد . این چنین رفتاری معمولا" باعث صدورحکم طلاق میشود
erasable آنچه قابل پاک شدن است
magnet آنچه میدان مغناطیسی تولید میکند
incompatible ناسازگار یا آنچه خوب کار نمیکند
special آنچه متفاوت یا غیر عادی است
selective آنچه داده خاصی را انتخاب میکند
pre- آنچه قبلا توافق شده است
pre آنچه قبلا توافق شده است
preventive آنچه مانع رویدادن چیزی شود
impulsive آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com