Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English
Persian
mean
معنی ومفهوم خاصی داشتن
meaner
معنی ومفهوم خاصی داشتن
meanest
معنی ومفهوم خاصی داشتن
Other Matches
Her words are empty of meaning.
حرفهایش خالی از معنی ومفهوم است
meanest
معنی داشتن
meaner
معنی داشتن
mean
معنی داشتن
insignificantly
بطور ناچیز بدون داشتن معنی
variables
شمارهای که فقط با توابف خاصی در بخش خاصی از برنامه قابل دستیابی است
variable
شمارهای که فقط با توابف خاصی در بخش خاصی از برنامه قابل دستیابی است
local
متغیری که توسط توابع خاصی در بخش خاصی از برنامه کامپیوتر قابل دستیابی است
locals
متغیری که توسط توابع خاصی در بخش خاصی از برنامه کامپیوتر قابل دستیابی است
zero compression
روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
acceptation
قبول معنی عرف معنی مصطلح
signify
معنی دادن معنی بخشیدن
signifies
معنی دادن معنی بخشیدن
signifying
معنی دادن معنی بخشیدن
referring to a document
استناد به مدرک خاصی
reliance on a document
استناد به مدرک خاصی
layman
خارج از حرفه یا فن خاصی
laymen
خارج از حرفه یا فن خاصی
particularism
دلبستگی بمرام خاصی
particularity
بستگی بعقاید خاصی
special administration
اداره قسمت خاصی از ترکه
stockists
فرد یا شرکتی که کالای خاصی را
interspecific
واقع در بین دستههای خاصی
dialect
نسخه خاصی از یک زبان کامپیوتر
stockist
فرد یا شرکتی که کالای خاصی را
dialects
نسخه خاصی از یک زبان کامپیوتر
attitudinize
حالت خاصی بخود گرفتن
stylize
به روش یا سبک خاصی دراوردن
interspecies
واقع در بین دستههای خاصی
intonate
بااهنگ خاصی ادا کردن
laic
شخص که علم خاصی را نداند
intonate
با لحن خاصی تلفظ کردن
dead
[چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
blind
آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
specify
جنبه خاصی قائل شدن برای
specifying
جنبه خاصی قائل شدن برای
blinded
آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
blocks
اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
for no p reason
بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
facies
منطقه مناسب رشدحیوان یانبات خاصی
blinds
آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
specifies
جنبه خاصی قائل شدن برای
block
اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
selectively
آنچه داده خاصی را انتخاب میکند
selective
آنچه داده خاصی را انتخاب میکند
blocked
اتحاد دو یاچند دسته بمنظور خاصی
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
put
ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
puts
ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
dd name
برچسبی که دستور تعریف خاصی را مشخص میکند
dedicated
کامپیوتری که فقط برای مقصود خاصی است
sig
علاقمند به یک نرم افزاریاسخت افزار خاصی هستند
doctrinaire
کسی که تابع دکترین خاصی است اصولی
attachment
وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
putting
ارائه دادن دراصطلاح یاعبارت خاصی قراردادن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
dedicated
برنامه یا تابع یا سیستمی که برای استفاده خاصی است
doped
قطعهای که به آن ماده شیمیایی خاصی اضافه شده است
code
سیستم علامتها و اعداد و حروف که فضای خاصی دارد
toneme
لفظی که درالسنه اهنگی تلفظ خاصی داشته باشد
engine
بخشی از بسته نرم افزاری که تابع خاصی را انجام میدهد
locals
که فقط در بخش خاصی از برنامه کامپیوتری یا ساختار به کار می رود
local
که فقط در بخش خاصی از برنامه کامپیوتری یا ساختار به کار می رود
integral
وسیله جانبی یا طرح خاصی که در سیستم نصب شده است
case law
رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
demarche
عمل سیاسی اقدامی است که دولتی درمورد مسئله خاصی
pact
نوع خاصی از ارتباطات سیاسی است که در ان تعدادی از دول به طور مشترک
pitches
دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
pitch
دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
area
بخشی از حافظه یا کد که برای مقصود خاصی در نظر گرفته شده است
pacts
نوع خاصی از ارتباطات سیاسی است که در ان تعدادی از دول به طور مشترک
terrane
طبقه سنگی که روی ان نوع سنگ خاصی تشکیل شده باشد
areas
بخشی از حافظه یا کد که برای مقصود خاصی در نظر گرفته شده است
acupressure
روش تسکین درد و درمان بیماری از طریق فشار نقاط خاصی از بدن
processor
ریزپردازنده جدا در سیستم که حاوی توابع خاصی تحت کنترل پردازنده مرکزی است
boot
دیسک خاصی که حاوی برنامه راه انداز ونرم افزار سیستم عامل است
hot dog skiing
اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
phonetician
متخصص استعمال علائم وحروف خاصی برای نشان دادن طرزتلفظ کلمات صوت شناس
programs
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
hotspot
فضای خاص در تصویر یا نمایش که در صورت حرکت کردن نمایشگر روی آن کار خاصی میکند
program
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
attached processor
ریز پردازنده جدا در سیستم که تحت کنترل واحد پردازش مرکزی توابع خاصی را انجام میدهد
demands
تکنیک بار کردن بستههای پروتکل در حافظه فقط در صورتی که برای بخش خاصی نیاز باشند
DPA
روش بار کردن پشتههای پروتکل در حافظه فقط وقتی که برای بخش خاصی نیاز باشند
demanded
تکنیک بار کردن بستههای پروتکل در حافظه فقط در صورتی که برای بخش خاصی نیاز باشند
demand
تکنیک بار کردن بستههای پروتکل در حافظه فقط در صورتی که برای بخش خاصی نیاز باشند
capitulation
تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
implication
معنی
implications
معنی
significantly
پر معنی
purporst
معنی
meaning
معنی
abstracting
معنی
dullest
بی معنی
dulling
بی معنی
meanings
معنی
dulls
بی معنی
significant
پر معنی
meaning less
بی معنی
effecting
معنی
neer do well or well
بی معنی
of no significance
بی معنی
innuendo
معنی
synonymous
هم معنی
innuendoes
معنی
innuendos
معنی
effected
معنی
drifts
معنی
drifting
معنی
significance
معنی
witless
بی معنی
drift
معنی
drifted
معنی
effect
معنی
irrational
بی معنی
unmeaning
بی معنی
rigmaroles
بی معنی
hokum
بی معنی
semantics
معنی
pointless
بی معنی
abstract
معنی
equipollent
هم معنی
dull
بی معنی
meaningless
بی معنی
definitions
معنی
definition
معنی
signification
معنی
frothy
بی معنی
fool begged
بی معنی
rigmarole
بی معنی
tosh
بی معنی
dumb
بی معنی
to explain away
معنی
abstracts
معنی
duller
بی معنی
dumber
بی معنی
purported
معنی
irrationable
بی معنی
dumbest
بی معنی
purport
معنی
meaningful
پر معنی
translation
معنی
meaningfully
پر معنی
purports
معنی
dulled
بی معنی
purporting
معنی
insensate
بی معنی
intendment
معنی
head-shrinkers
کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
head-shrinker
کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
absurd
مزخرف بی معنی
punctual
معنی دار
to bear a meaning
معنی دادن
synonyms
واژه هم معنی
pregnantly
بطور پر معنی
equivalents
مترادف هم معنی
dyed-in-the-wool
به تمام معنی
equivalent
مترادف هم معنی
polysemous
بسیار معنی
meanings
معنی دار
literal
معنی اصلی
scat
اواز بی معنی
suggesting a meaning
افاده معنی
insignificance
بی معنی گری
ideas
مقصود معنی
idea
مقصود معنی
significative
معنی دار
significant figure
رقم با معنی
to this effect
باین معنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com